جوانی آرزوی رفتن به خانه کعبه را در سر داشت، ولی به سبب عشق و محبت بسیاری که به مادرش داشت، نمیتوانست او را ترک کند. وی پس از مرگ مادرش، پولی فراهم آورد و راهی سفر حج شد. هنوز راه زیادی نرفته بود که راهزنی به او رسید و گفت: چقدر سکه همراه خود داری؟ جوان که بسیار ساده و پاکنهاد بود، گفت: درست پنجاه دینار دارم که توشه سفر من است. راهزن گفت: هرچه داری به من بده! مرد جوان تمام پنجاه دینار را به او داد. راهزن سکهها را برداشت، شمرد و سپس همه آنها را به جوان پس داد و گفت: راستگویی تو موجب شد من از کار ناپسند خود شرمنده شوم و از این پس دست به راهزنی نزنم. اکنون حاضرم اسب خود را در اختیار تو قرار دهم تا با آن به سفر حج بروی. مرد جوان پذیرفت که با او همسفر شود و پس از آن سالهای سال مانند دو دوست صمیمی و یکدل همراه و همنشین هم بودند.
جوانی آرزوی رفتن به خانه کعبه را در سر داشت، ولی به سبب عشق و محبت بسیاری که به مادرش داشت، نمیتوانست او را ترک کند. وی پس از مرگ مادرش، پولی فراهم آورد و راهی سفر حج شد. هنوز راه زیادی نرفته بود که راهزنی به او رسید و گفت: چقدر سکه همراه خود داری؟ جوان که بسیار ساده و پاکنهاد بود، گفت: درست پنجاه دینار دارم که توشه سفر من است. راهزن گفت: هرچه داری به من بده! مرد جوان تمام پنجاه دینار را به او داد. راهزن سکهها را برداشت، شمرد و سپس همه آنها را به جوان پس داد و گفت: راستگویی تو موجب شد من از کار ناپسند خود شرمنده شوم و از این پس دست به راهزنی نزنم. اکنون حاضرم اسب خود را در اختیار تو قرار دهم تا با آن به سفر حج بروی. مرد جوان پذیرفت که با او همسفر شود و پس از آن سالهای سال مانند دو دوست صمیمی و یکدل همراه و همنشین هم بودند.