دی میشد و از شکوفه شاخی در دست گفتم به شکوفه وعده بود این آن هست برگشت و به طعنه گفت ای عشوهپرست نشنیدی که هرچه بشکفت نه بست
دی میشد و از شکوفه شاخی در دست
گفتم به شکوفه وعده بود این آن هست
برگشت و به طعنه گفت ای عشوهپرست
نشنیدی که هرچه بشکفت نه بست
گفتم به شکوفه وعده بود این آن هست
برگشت و به طعنه گفت ای عشوهپرست
نشنیدی که هرچه بشکفت نه بست