شب نیست دلا که از غمش خون نشوی وز دیده به جای اشک بیرون نشوی چون نیست امید آنکه بر گردد کار ای دل پس کار خویشتن چون نشوی
شب نیست دلا که از غمش خون نشوی
وز دیده به جای اشک بیرون نشوی
چون نیست امید آنکه بر گردد کار
ای دل پس کار خویشتن چون نشوی
وز دیده به جای اشک بیرون نشوی
چون نیست امید آنکه بر گردد کار
ای دل پس کار خویشتن چون نشوی