بس شب که به روز بردم، ای شمع طراز باشد که شبی روز کنم با تو به راز شد بیشب زلف و روز رخسار تو باز روزم چو شب زلف تو تاریک و دراز
بس شب که به روز بردم، ای شمع طراز
باشد که شبی روز کنم با تو به راز
شد بیشب زلف و روز رخسار تو باز
روزم چو شب زلف تو تاریک و دراز
باشد که شبی روز کنم با تو به راز
شد بیشب زلف و روز رخسار تو باز
روزم چو شب زلف تو تاریک و دراز