به دل گفتم مکن اینقدر فریاد که اندر خرمن صبر آتش افتاد بسوزد هستی فایز، سراپا گهی کان چشم شهلا آیدم یاد
به دل گفتم مکن اینقدر فریاد
که اندر خرمن صبر آتش افتاد
بسوزد هستی فایز، سراپا
گهی کان چشم شهلا آیدم یاد
که اندر خرمن صبر آتش افتاد
بسوزد هستی فایز، سراپا
گهی کان چشم شهلا آیدم یاد