0
مسیر جاری :
از کربلا تا کربلا! ادبیات دفاع مقدس

از کربلا تا کربلا!

شهادت حسين بن علي (ع) و ياران باوفايش، واقعه اي مربوط به زمان و مکان خاص نبود؛ بلکه درسي بود ماندگار و عاشقانه براي تمامي اعصار و عالم هستي. در تشريح اين موضوع ، بهترين تعريف را بزرگ عارف زمانه فرمود:...
جز زيبايي چيزي نديدم ادبیات دفاع مقدس

جز زيبايي چيزي نديدم

توي قرار گاه سرپل ذهاب، مدتي از رفتن «سيد» مي گذشت و از آمدنش خبري نبود. فکرم پيش او بود . سعي کردم يه جوري خودم رو مشغول کنم، نشد. بي قراري مي کردم . دلم گرفتار دو جا بود: يکي پيش سيد که دلواپسش بودم...
شوخ طبعي هاي جبهه ادبیات دفاع مقدس

شوخ طبعي هاي جبهه

همه دور هم نشسته بوديم. يکي از بچه ها که زيادي اهل عدد و رقم و حساب و کتاب بود و دلش مي خواست از کنه هر چيز سر دربياورد و با ارتباط دادن مسائل باربط و بي ربط به هم نتايج دلخواهش را بگيرد، گفت: بچه ها بياييد...
روزگاري جنگي بود... ادبیات دفاع مقدس

روزگاري جنگي بود...

- عروس و داماد همديگر را پسنديده بودند، همه چيز داشت خوب پيش مي رفت که پدر عروس گفت:« فقط يه شرط دارم. ايشان حق نداره بره کردستان.» احمد زير بار نرفت گفت: «کردستان تکليفه،ازدواج هم. تکليف که جلوي تکليف...
خاطرات شنيدني ادبیات دفاع مقدس

خاطرات شنيدني

سردار شهيد «جواد صراف» با آن که جثه اي ضعيف و لاغر داشت در پادگان دوکوهه آن هم در گرماي تابستان روزه مي گرفت. بعد از ظهرها که گرما اوج مي گرفت پاهايش را در ظرفي پر از آب و يخ قرار مي داد تا آن که اندکي...
دختر صدام برايمان نقاشي نكشيد ادبیات دفاع مقدس

دختر صدام برايمان نقاشي نكشيد

يوسف‏زاده در خاطراتش نوشته است: صدام كه خشممان را ديد براى اينكه خودش را مهربان نشان بدهد گفت: "براى اينكه بخنديد، دخترم مى‏خواهد براتان يك لطيفه تعريف كند. "پرسيد: "تو بلدى براى اينها لطيفه تعريف كنى،...
چطور با دست مصنوعي « پاسور» بازي مي‌كنند ادبیات دفاع مقدس

چطور با دست مصنوعي « پاسور» بازي مي‌كنند

دوره‌مان كرده‌اند. بي‌اعتنا نگاهشان مي‌كنم. علي هيچ نمي‌گويد. مثل من. بي‌اعتنا از كنارشان مي‌گذريم. سه تايي به احتياط از خيابان رد مي‌شويم. من دست امير را گرفته‌ام، علي دست مرا، به نظر من اين دو تا داخل...
بچه هايي كه پدر خود را گم كردند ادبیات دفاع مقدس

بچه هايي كه پدر خود را گم كردند

خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغاي كشمكش هاي پوچ مدفون نشوم. (شهيد مصطفي چمران ) اين كه خانواده شهدا به خود اجازه دهند تا در هر مسئله دنيوي، از شهيد خود خرج كنند، آيا باعث آن نخواهد شد كه جوانان جناح...
با اجازتون اين دفعه ديگه شهيد مي شم ادبیات دفاع مقدس

با اجازتون اين دفعه ديگه شهيد مي شم

برگه اعزام ميان انگشتان دستم تاب مي‌خورد آفتاب گرم تير ماه سال شصت و يك بي‌محابا بر سر و رويم مي‌تابيد. علي در حالي كه سعي مي‌كرد با برگه اعزام خودش را باد بزند، گفت: اينجا هوا اينقدر گرمه حسابشو بكن جنوب...
تيربارچي از كمر به دو نيم شد ادبیات دفاع مقدس

تيربارچي از كمر به دو نيم شد

خودروها با صداي بلند صلوات و تكبير برادران براه افتاد و من كه در جلوي ماشين و در كنار راننده نشسته بودم بدون اختيار اشك از چشمانم جاري شده بود زيرا بخوبي مي‌دانستم كه شايد تا چند لحظه و يا چند دقيقه ديگر،...