0
مسیر جاری :
امشب شهادت نامه ي عشاق امضا مي شود ادبیات دفاع مقدس

امشب شهادت نامه ي عشاق امضا مي شود

با کي داري لج مي کني؟ ! آخه برادر من! رفيق من! نوکرتم! نه تو و نه ساير رزمندگاني که در جبهه ي جنگ بوديد آن قدر قدر و منزلتتان بالا نيست که جزء اصحاب امام حسين (ع) باشيد؛ و نه امام حسين (ع) و يارانش شأن...
سيد وسط بعثي ها روضه خواند ادبیات دفاع مقدس

سيد وسط بعثي ها روضه خواند

سال 69 بود . همان زماني که صدام با شورش و قيام عمومي و فراگير مردم عراق مواجه شد وقتي بعضي از شهرهاي عراق به دست نيروهاي مردمي و لشکر بدر و نيروهاي وابسته به آيت الله شهيد حکيم افتاده بود. در آن زمان ما...
صد گام به راست پنجاه تا به چپ ادبیات دفاع مقدس

صد گام به راست پنجاه تا به چپ

ما يک عده بوديم که عازم جبهه شديم.اول جنگ بود و همه جا به هم ريخته بود.نه سازماندهي درستي داشتيم و نه سلاح و توپ و خمپاره و... رسيديم به اهواز.رفتيم پيش برادران ارتشي و از آنها خواستيم تا از وجود نازنين...
انگشتري که شهادت مي دهد ادبیات دفاع مقدس

انگشتري که شهادت مي دهد

من بودم و باران خمپاره و ده ها مجروح خودي و عراقي. پشت يک خاکريز تيرتراش شده که در پناه آن، مجروحين آه و ناله مي کردند. من مستأصل مانده بودم که چه کار کنم؟ آمبولانس دير کرده بود و بچه ها يکي پس از ديگري...
عرفات عاشق دلسوخته مي خواهد ادبیات دفاع مقدس

عرفات عاشق دلسوخته مي خواهد

از صفا به مروه و از مروه به صفا مي روم. مي خواهم در اين رسيدن، حالت اضطرار و اضطراب حضرت هاجر را درک کنم که از شدت عطش، اضطرابش بيشتر مي شود.قمقمه هاي خالي بچه هاي گردان کميل (آن حج گزاران خاکريزهاي فکه)را...
اتاق بازجويي ادبیات دفاع مقدس

اتاق بازجويي

زل مي زنم تو چشم هاش و مي گويم:«براي چه ما را مي بريد بازجويي؟ ما که کاري نکرديم.» جوابم را نمي دهد. اولين بار است که متوجه مي شوم چشمانش قهوه اي روشن است. راستش را بخواهيد تا حال جرأت نکرده بودم صاف تو...
هروله تا کربلا ادبیات دفاع مقدس

هروله تا کربلا

اينجا مسجدالحرام است، با آن عظمت وصف ناشدني و جمعيت عظيم طواف کننده.احساس مي کنم نبض زندگي در ذره ذره هر چه که چشمانم مي بيند با ضران محکم و منظم خود مي تپد.حس مي کنم ذره کوچکي هستم در لابلاي سيارک هايي...
قرآن مي خواند تا آرام گرفت ادبیات دفاع مقدس

قرآن مي خواند تا آرام گرفت

بچه هاي مجروح و شهيد را که بردند، نوعي احساس شکست و واماندگي بر من مستولي شد.پرستار مجروحين جنگ مي فهمد پارچه سفيد کشيدن بر چهره مجروح يعني چه؟ سينه ام پر از زخم و درد بود. رفتم وسايل اضافي اي را که در...
ديگر آب نمي خواهم ادبیات دفاع مقدس

ديگر آب نمي خواهم

داشتيم مجروحان را براي اعزام به فرودگاه ترخيص مي کرديم و به در پشت بيمارستان (راهرو بزرگ و پيشخواني گرد و بزرگ آنجا بود) هدايت مي کرديم . رفتم ملحفه بياورم تا روي مجروحي بکشم که لباس نداشت. احساس کردم...
سيه مشق ادبیات دفاع مقدس

سيه مشق

مرد به سختي نفس مي کشد . پرستار کپسول اکسيژن را کنار تخت مي گذارد و مي رود . پنجره ي کنار مرد بسته است . حياط از لابه لاي پرده عمودي پنجره پيداست . دوربين ، جنازه اي را که دارند به سمت آمبولانس مي برند...