0
مسیر جاری :
خدا بود و دیگر هیچ نبود-1 ادبیات دفاع مقدس

خدا بود و دیگر هیچ نبود-1

زندگى حماسه‏آفرین و پرفراز و نشیب دکتر مصطفى چمران از مقاطعى بسیار گوناگون و حساس شکل گرفته است، شرایط خاص هر مقطع کاملاً قابل دقت است، زمانى در دوران مبارزات ملى‏شدن صنعت نفت و پس از آن در دوران اختناق...
اتل متل يه شاعر ادبیات دفاع مقدس

اتل متل يه شاعر

خدای رحمان - اول قصّه ی ماست قصّه ی قصّه گوی - قصّه های غصّه هاست _ اتل متل یه شاعر، - پر از شوره و احساس قصّه می گه ز نرگس - قصّه ای از گل یاس
برشی از من قاتل پسرتان هستم ادبیات دفاع مقدس

برشی از من قاتل پسرتان هستم

به کتابفروشی که سر می زنی فرصت کو تاهی داری برای پیدا کردن کتاب مورد علاقه، نویسنده مورد علاقه، نگاه کردن قیمت پشت جلد و... ستون کتابدار این فرصت را به شما می دهد. کتاب مورد نظرتان را ورق بزنید و چند...
یادداشت‌های‌ خرمشهر ادبیات دفاع مقدس

یادداشت‌های‌ خرمشهر

امروز به‌ دیدار خانواده‌ شهید كلانتر رفتیم‌. كلانتر هم‌ مثل‌ خیلی‌ از بچه‌های‌ دیگر خرمشهر، از خانواده‌ پایین‌ شهری‌ بود. مادرش‌ به‌ ما گفت‌: «او آرزو داشت‌ در فتح‌ خرمشهر شركت‌ كند.» می‌گفت: « ذوق‌ داشت‌؛...
مجموعه اشعار «اتل متل» - 1 ادبیات دفاع مقدس

مجموعه اشعار «اتل متل» - 1

متل يه بابا - كه اون قديم قديما حسرتشو مى خوردن - تمومى بچه ها *** اتل متل يه دختر - در دونه باباش بود هر جا كه بابا مى رفت - دخترش هم باهاش بود
برشی از كتاب «چزابه» ادبیات دفاع مقدس

برشی از كتاب «چزابه»

روايتي ناب كه با كمي كار بيشتر و حذف مطالب غيرضروري مي توانست به اثري شناخته شده و جذاب تر تبديل شود. مسئوليت نويسنده در زمان وقوع حوادث و مسئوليت فعلي وي باعث شده قلم در مواردي از چارچوب روايي خارج...
موج و مهتاب ادبیات دفاع مقدس

موج و مهتاب

مرد سر تكان داد و چيزي نگفت. شب كه مي‌شد همه به كنج خانه‌هاي حقير و كاهگلي‌شان مي‌خزيدند و او بايد در مدرسه مي‌ماند. در آن اتاق كوچك، در انتهاي راهرو، جهاني به وسعت شش متر مربع. شب كه مي‌آمد شرجي هوا عرق...
حصر آبادان به روایت رهبر ادبیات دفاع مقدس

حصر آبادان به روایت رهبر

... من دلم مي‌خواست بروم آبادان، اما نمي‌شد. تا اين كه يك وقت گفتم: " هر طور شده من بايد بروم آبادان" و اين وقتي‌بود كه حصر آبادان شروع شده بود. يعني دشمن از رودخانه كارون عبور كرده و رفته بود به سمت...
عطر و عطش ادبیات دفاع مقدس

عطر و عطش

هنوز تك‌ستاره‌هایی تو عمق آسمان بود كه رسیده بودیم پشت تپه‌های رملی. منتظر تا دستور برسد و آغاز كنیم. گوشی بی‌سیم دست فرمانده بود. حمید نشسته بود رو پا. شانه به شانه‌ام و تفنگ را ستون تن كرده بود. مثل...
یاسر یاسر ...احمد... ادبیات دفاع مقدس

یاسر یاسر ...احمد...

ـ اينجا فقط منم با سيد و علي و اصغر و موسوي… من فرشته مي‌خوام مفهومه؟… اگه نيان همه چي به هم مي‌ريزه… زمين تكان خورد. چيزي او را به بدنه تانك كوبيد. گرد و خاك فضا را پر كرد. بوي دود و باروت. شوري خوني...