0
مسیر جاری :
بلند شو كمی استراحت كن ادبیات دفاع مقدس

بلند شو كمی استراحت كن

منعش نمی كردی صبح را به ظهر و ظهر را به شب و شب را به صبح می رساند در رختخواب، خیلی بی حال و حس بود. چشمت كه به او می افتاد بی اختیار خمیازه می كشیدی، احساس خستگی و رنجوری به تو دست می داد و جاجا می كردی...
يك رنگ شدن ادبیات دفاع مقدس

يك رنگ شدن

گفتم:«هرجا كه هيچ كس نمى ره، منو بفرست همون جا!» با تعجب نگاهى به من انداخت و گفت: «نمى فهمم منظورت چيه!» گفتم : « يك سال تو واحد تبليغات بودم، ازاين كه نتونستم اونجا كار خاصى بكنم، خيلى ناراحتم. اين...
آخرين نقطه رهايى ادبیات دفاع مقدس

آخرين نقطه رهايى

جبهه كه بوديم دلهايمان خيلى به هم نزديك بود و از فاصله ها، فاصله مى گرفتيم. هيچ نگاهى بوى ريا نمى داد و پاكى و مهربانى بر همه چيز ارجحيت داشت. هيچ گامى بى وضو نبود و اگر يك لحظه غفلت مى كردى صد صلوات...
ياد آن روزها بخير ادبیات دفاع مقدس

ياد آن روزها بخير

شما بوديد، پنجره ها باز بود و فرشته ها پشت خاكريز ها، لبخند و ستاره مى چيدند و دلمان به رازهاى نامكشوف، مشغول بود. در شبهايمان فرشته ها آفتابى مى شدند و بغض هاى شيرين گره از جنونمان مى گشود. در مسيرمان...
تو هنوز بدنت گرم است ادبیات دفاع مقدس

تو هنوز بدنت گرم است

خودش خیلی بامزه تعریف می كرد؛ حالا كم یا زیادش را دیگر نمی دانم. می گفت در یكی از عملیات ها برادری مجروح می شود و به حالت اغما و از خود بیخودی می افتد. بعد، آمبولانسی كه شهدای منطقه را جمع می كرده و به...
در اسارت سه بار براي اعدام اعزام شدم ادبیات دفاع مقدس

در اسارت سه بار براي اعدام اعزام شدم

سرهنگ محمود پورموسوي در اسنفدماه سال 1362 در جريان عمليات «خيبر» به اسارت نيروهاي بعثي درآمد كه از نحوه‌ اجراي بخشي از اين عمليات‌ و به اسارت درآمدن خود مي‌گويد:دوم اسفندماه سال 62 گردان‌ها جهت توجيه نقشه...
براي كنترل نفس خودش را تنبيه مي‌كرد ادبیات دفاع مقدس

براي كنترل نفس خودش را تنبيه مي‌كرد

سردار شهيدحميدرضا جعفرزاده در يکي از روزهاي سرد دي‌ماه سال 1337 در تبريز به دنيا آمد و در کرمان بزرگ شد . از ابتداي نوجواني تن به لذت کار سپرد تا مرحم کوچکي براي زخم فقر خانواده خود باشد. اواسط دهه پنجاه...
انفجار مين ما را لو داد ادبیات دفاع مقدس

انفجار مين ما را لو داد

ساعت حدود ۵‎/۵ بعدازظهر بود كه در پى اعلام حركت، هيجانى بين بچه ها افتاد. لحظه وداع نيز نزديك مى شد. اشك در چشمانم حلقه زده بود. باورم نمى شد كه بعد از سه ماه انتظار بالاخره راهى منطقه مى شديم. به دستور...
پروانه هاى عاشق را به ياد آر ادبیات دفاع مقدس

پروانه هاى عاشق را به ياد آر

آلبوم عكسهاى جبهه را باز مى كند، جوانى اش را مى بيند، با سلاحى كه از دشمن گرفته بود و با آن به قلب سپاه متجاوز مى تاخت، حالا ده سال از آن حماسه بزرگ سپرى شده، او موهايش را در آيينه عمر خود سپيد شده مى...
يا زيارت يا شهادت ادبیات دفاع مقدس

يا زيارت يا شهادت

اين بار على در آسمان چيز ديگرى را جست و جو مى كرد. سرش به طرف آسمان بلند بود و مناجات حضرت امير (ع) را زمزمه مى كرد: مولاى يا مولاى! انت الخالق و انا المخلوق و هل يرحم المخلوق الا الخالق...؟ وقتى صداى...