0
مسیر جاری :
اي زمان فرع زندگاني تو انوری

اي زمان فرع زندگاني تو

اي زمان فرع زندگاني تو شاعر : انوري زندگانيت جاوداني باد اي زمان فرع زندگاني تو همه عمرت به شادماني باد وي جهان شادمان به صحبت تو چون قضاهاي آسماني باد امر و نهي...
مجد دين اي جهان جود و کرم انوری

مجد دين اي جهان جود و کرم

مجد دين اي جهان جود و کرم شاعر : انوري دست جود تو ابر و باران باد مجد دين اي جهان جود و کرم چون رخ باغ در بهاران باد ساحت عالم از طراوت تو به لب و چشم گلعذاران باد...
اي مقر عز تو از خرمي دارالقرار انوری

اي مقر عز تو از خرمي دارالقرار

اي مقر عز تو از خرمي دارالقرار شاعر : انوري دايم از اقبال چون دارالقرار آباد باد اي مقر عز تو از خرمي دارالقرار در نهاد خود فلک سقف و زمين بنياد باد آن مکان کز تو فلک...
اي ملک پادشه شده ثابت‌قدم به تو انوری

اي ملک پادشه شده ثابت‌قدم به تو

اي ملک پادشه شده ثابت‌قدم به تو شاعر : انوري بر امر و نهي تو قدمش را ثبات باد اي ملک پادشه شده ثابت‌قدم به تو واجب‌تر از اداي صيام و صلات باد در ذمت ملوک جهان دين طاعتت...
اي خداوندي که هر کز خدمتت گردن کشيد انوری

اي خداوندي که هر کز خدمتت گردن کشيد

اي خداوندي که هر کز خدمتت گردن کشيد شاعر : انوري از ره جنبش فلک در گردنش افکند فخ اي خداوندي که هر کز خدمتت گردن کشيد \N هم نکو خواهانت را دايم به روي تو نشاط ساحت...
اندرين عصر هرکه شعر برد انوری

اندرين عصر هرکه شعر برد

اندرين عصر هرکه شعر برد شاعر : انوري به اميد صلت بر ممدوح اندرين عصر هرکه شعر برد گردد از رنج غم دلش مجروح چار آلت بيايدش ورنه صبر ايوب و زندگاني نوح دانش خضر و...
صاحبا راي رفيعت که به معيار خرد انوری

صاحبا راي رفيعت که به معيار خرد

صاحبا راي رفيعت که به معيار خرد شاعر : انوري هست پيوسته چو ميزان فلک حادثه‌سنج صاحبا راي رفيعت که به معيار خرد از پي نظم جهان کرد بساط شطرنج پيش شطرنجي تدبير چو بر نطع...
اي به تو مخصوص اعجاز سخن انوری

اي به تو مخصوص اعجاز سخن

اي به تو مخصوص اعجاز سخن شاعر : انوري چون به وتراي وتر در معني قنوت اي به تو مخصوص اعجاز سخن گشته در دوران کل خيرالسموت سمت درگاهت سعود چرخ را روزگار اطلس کند ز برگ...
خسروا روزي ز عمرم گر سپهر افزون کند انوری

خسروا روزي ز عمرم گر سپهر افزون کند

خسروا روزي ز عمرم گر سپهر افزون کند شاعر : انوري يا نگيرد بسته مرگم چون مگس را عنکبوت خسروا روزي ز عمرم گر سپهر افزون کند چون مسيح مريم از صفر حمل تا پاي حوت گر توانم...
گفتم آن تو نيست خواجه صلاح انوری

گفتم آن تو نيست خواجه صلاح

گفتم آن تو نيست خواجه صلاح شاعر : انوري گفت چه گفتم آن دو خلقانت گفتم آن تو نيست خواجه صلاح گر بدو نافذست فرمانت گفت چون نيست گفتم از پي آنک قلتباني سر از گريبانت...