در خانه‌ي دل عشق تو مجمع دارد شاعر : سيف فرغاني و از دادن جان کار تو مقطع دارد در خانه‌ي دل عشق تو مجمع دارد نظمي است که از روي تو مطلع دارد در شعر تخلص به تو کردم که...

اي صبا با دم من کن نفسي همراهي شاعر : سيف فرغاني به سوي شاه بر از من سخني گر خواهي اي صبا با دم من کن نفسي همراهي از پريشاني اين ملک بده آگاهي قدوه و عمده‌ي شاهان جهان...

ملک دنيا و مردمان در وي شاعر : سيف فرغاني گورخانه است و مردگان در وي ملک دنيا و مردمان در وي هست زندان تو ممان در وي نيست بستان تو مباش در او گر چه زنده است نيست جان...

دلبرا تا تو يار خويشتني شاعر : سيف فرغاني در پي اختيار خويشتني دلبرا تا تو يار خويشتني همچنان برقرار خويشتني بي‌قرارند مردم از تو و تو هم تو آيينه‌دار خويشتني عالم...

اي ز بازار جهان حاصل تو گفتاري شاعر : سيف فرغاني عمر تو موسم کار است و جهان بازاري اي ز بازار جهان حاصل تو گفتاري نکند فايده گر خرج کني گفتاري اندر آن روز که کردار نکو...

با حسن چو لطف يار کردي، شاعر : سيف فرغاني اي جان بنگر چه کار کردي؟! با حسن چو لطف يار کردي، دي را به نفس بهار کردي دل را به سخن گشاد دادي اي صدر بزرگوار کردي با...

اي دل بنه سر و مکش از کوي يار پاي شاعر : سيف فرغاني بيرون ز کوي دوست منه زينهار پاي اي دل بنه سر و مکش از کوي يار پاي از تيغ دوست گردن و از بند يار پاي گر دولت است در...

زهي ز طره‌ي تو آفتاب در سايه شاعر : سيف فرغاني به پيش پرتو روي تو ماه و خور سايه زهي ز طره‌ي تو آفتاب در سايه درخت لطف تو را هر دو کون در سايه هواي عشق تو را مهر و ماه...

بر جناحش چون دم طاوس هر پر آينه شاعر : سيف فرغاني صورت احوال خود زين شعر کردم بر تو عرض بر جناحش چون دم طاوس هر پر آينه چون خضر آب حيوة عشق تو خوردم، سزد داشتم خورشيد...

زمين مدتي بود چون خارپشتي شاعر : سيف فرغاني کشيده درون چون کشف سر شکوفه زمين مدتي بود چون خارپشتي چو بگشاد در گلستان پر شکوفه کنون زينت بال طاوس يابد که در شاخ تر...