مسیر جاری :
#اشعار عطار نیشابوری در راسخون
#اشعار عطار نیشابوری در مقالات
#اشعار عطار نیشابوری در فیلم و صوت
#اشعار عطار نیشابوری پرسش و پاسخ
#اشعار عطار نیشابوری در مشاوره
#اشعار عطار نیشابوری در خبر
#اشعار عطار نیشابوری در سبک زندگی
#اشعار عطار نیشابوری در مشاهیر
#اشعار عطار نیشابوری در احادیث
#اشعار عطار نیشابوری در ویژه نامه
از حیای کودکانه تا حیای اجتماعی: سفری در آموزههای دینی
سرمایه گذاری برای آخرت ( پاداشهای معنوی و اخروی صله رحم)
آداب و رسوم رمضان در سمنان
آداب و رسوم رمضان در کرمان
آداب و رسوم رمضان در میان ترکمن ها
نحوه ثبت نام در paypal
خرافه نحوست سیزده فروردین
نحوه ثبت نام دانشگاه آزاد
تجربه ها و توصیه های وکیل دادگستری
نقش و کارکرد وقف در سرمایهگذاری برای تولید
داستانی درباره ماه رمضان به قلم محمد امیری
گیاه بیلهر خواص و عوارضی دارد؟
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
معرفی جاذبه های گردشگری قطب جنوب و قطب شمال
نحوه خواندن نماز والدین
پیش شماره شهر های استان تهران
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
میوه و سبزیجات نشاستهای

خسروي کافاق در فرمانش بود
خسروي کافاق در فرمانش بود شاعر : عطار دختري چون ماه در ايوانش بود خسروي کافاق در فرمانش بود يوسف و چاه و زنخدان بر سري از نکويي بود آن رشک پري هر سرمويش رگي با روح...

بعد ازين وادي حيرت آيدت
بعد ازين وادي حيرت آيدت شاعر : عطار کار دايم درد و حسرت آيدت بعد ازين وادي حيرت آيدت هر دمي اينجا دريغي باشدت هر نفس اينجا چو تيغي باشدت روز و شب باشد، نه شب نه روز...

گفت روزي فرخ و مسعود بود
گفت روزي فرخ و مسعود بود شاعر : عطار روز عرض لشگر محمود بود گفت روزي فرخ و مسعود بود بود بالايي، بر آنجا رفت شاه شد به صحرا بيعدد پيل و سپاه هر سه ميکردند عرض انجمن...

از قضا افتاد معشوقي در آب
از قضا افتاد معشوقي در آب شاعر : عطار عاشقش خود را درافکند از شتاب از قضا افتاد معشوقي در آب اين يکي پرسيد از آن کاي بيخبر چون رسيدند آن دو تن با يک دگر از چه افکندي...

گفت لقمان سرخسي کاي اله
گفت لقمان سرخسي کاي اله شاعر : عطار پيرم و سرگشته و گم کرده راه گفت لقمان سرخسي کاي اله پس خطش بدهند و آزادش کنند بندهاي کو پير شد شادش کنند همچو برفي کردهام موي...

رفت پيش بوعلي آن پير زن
رفت پيش بوعلي آن پير زن شاعر : عطار کاغذي زر برد کين بستان ز من رفت پيش بوعلي آن پير زن جز ز حق نستانم از کس هيچچيز شيخ گفتش عهد دارم من که نيز از کجا آوردي آخر احولي...

گفت آن ديوانه را مردي عزيز
گفت آن ديوانه را مردي عزيز شاعر : عطار چيست عالم، شرح ده اين مايه چيز گفت آن ديوانه را مردي عزيز همچو نخلي بسته از صد گونه رنگ گفت هست اين عالم پر نام و ننگ آن همه...

بعد از اين وادي توحيد آيدت
بعد از اين وادي توحيد آيدت شاعر : عطار منزل تفريد و تجريد آيدت بعد از اين وادي توحيد آيدت جمله سر از يک گريبان برکنند رويها چون زين بيابان درکنند آن يکي باشد درين...

آن مريدي شيخ را گفت از حضور
آن مريدي شيخ را گفت از حضور شاعر : عطار نکتهاي برگوي شيخش گفت دور آن مريدي شيخ را گفت از حضور آنگهي من نکته آرم در ميان گر شما روها بشوييد اين زمان پيش مستان نکته...

بود شيخي خرقه پوش و نامدار
بود شيخي خرقه پوش و نامدار شاعر : عطار برد از وي دختر سگبان قرار بود شيخي خرقه پوش و نامدار کز دلش ميزد چو دريا موج خون شد چنان در عشق آن دلبر زبون شب بخفتي با سگان...