0
مسیر جاری :
گر من اندر عشق جز درد ياري دارمي انوری

گر من اندر عشق جز درد ياري دارمي

گر من اندر عشق جز درد ياري دارمي شاعر : انوري هر زماني تازه با وصل تو کاري دارمي گر من اندر عشق جز درد ياري دارمي وز غم و تيمار تو تيمارداري دارمي ور نکردي خوار تيمار...
گر جان و دل به دست غم تو ندادمي انوری

گر جان و دل به دست غم تو ندادمي

گر جان و دل به دست غم تو ندادمي شاعر : انوري پاي نشاط بر سر گردون نهادمي گر جان و دل به دست غم تو ندادمي اين کارهاي بسته‌ي خود برگشادمي گر بيم زلف پر خم تو نيستي مرا...
مرا وقتي خوشست امروز و حالي انوری

مرا وقتي خوشست امروز و حالي

مرا وقتي خوشست امروز و حالي شاعر : انوري قدحها پر کنيد و حجره خالي مرا وقتي خوشست امروز و حالي بزن رود و بياور باده حالي که داند تا چه خواهد بود فردا ميي خوشتر ز شبهاي...
جانا اگر به جانت بيابم گران نباشي انوری

جانا اگر به جانت بيابم گران نباشي

جانا اگر به جانت بيابم گران نباشي شاعر : انوري جانم مباد اگر به عزيزي چو جان نباشي جانا اگر به جانت بيابم گران نباشي کار تو ديگرست تو چون ديگران نباشي هان تا قياس کار...
گرفتم سر به پيمان درنياري انوری

گرفتم سر به پيمان درنياري

گرفتم سر به پيمان درنياري شاعر : انوري سر جور و جفا باري چه داري گرفتم سر به پيمان درنياري به دشنامي چرا يادم نياري چو ياران گر به پيغامي نيرزم اگر عادت نداري غمگساري...
غمهاي ترا به جان خريداري انوری

غمهاي ترا به جان خريداري

غمهاي ترا به جان خريداري شاعر : انوري نگذارمت ار به جان رسد کارم غمهاي ترا به جان خريداري گر برگردم نه انوري باشم تا بي‌سببي مرا تو نگذاري الحق نه دروغ محتشم ياري...
اي عاشقان گيتي ياري دهيد ياري انوری

اي عاشقان گيتي ياري دهيد ياري

اي عاشقان گيتي ياري دهيد ياري شاعر : انوري کان سنگدل دلم را خواري نمود خواري اي عاشقان گيتي ياري دهيد ياري بسته به دوستي دل بنموده دوستداري چون دوستان يکدل دل پيش تو...
نگفتي کزين پس کنم سازگاري انوری

نگفتي کزين پس کنم سازگاري

نگفتي کزين پس کنم سازگاري شاعر : انوري به نام ايزد الحق نکو قول ياري نگفتي کزين پس کنم سازگاري بيا در ميان نه به حق هرچه داري بهانه چه جويي کرانه چه گيري تو معروف...
با من اندر گرفته‌اي کاري انوری

با من اندر گرفته‌اي کاري

با من اندر گرفته‌اي کاري شاعر : انوري کان به عمري کند ستمکاري با من اندر گرفته‌اي کاري روي نيکو چنين کند آري راستي زشت مي‌کني با من هيچ ممکن شود که يکباري بعد از...
اي کار غم تو غمگساري انوری

اي کار غم تو غمگساري

اي کار غم تو غمگساري شاعر : انوري اندوه غم تو شادخواري اي کار غم تو غمگساري در چشمه‌ي خور به چشم خواري از کبر نگاه کرد رويت شب روشن گشت و روز تاري از تابش روي و...