0
مسیر جاری :
تو داني که من جز تو کس را ندانم انوری

تو داني که من جز تو کس را ندانم

تو داني که من جز تو کس را ندانم شاعر : انوري تويي يار پيدا و يار نهانم تو داني که من جز تو کس را ندانم ترا جاي شکرست و داني که دانم مرا جاي صبر است و دانم که داني ...
جانا ز غم عشق تو امروز چنانم انوری

جانا ز غم عشق تو امروز چنانم

جانا ز غم عشق تو امروز چنانم شاعر : انوري کاندر خم زلف تو توان کرد نهانم جانا ز غم عشق تو امروز چنانم وز ديده نهان کرد به يکبار نشانم بر چهره عيان گشت به يکبار ضميرم...
اي دوست‌تر از جانم زين بيش مرنجانم انوری

اي دوست‌تر از جانم زين بيش مرنجانم

اي دوست‌تر از جانم زين بيش مرنجانم شاعر : انوري مگذر ز وفاداري مگذار برين سانم اي دوست‌تر از جانم زين بيش مرنجانم جان مانده چه فرمايي در پاي تو افشانم جان بود و دلي ما...
اي آرزوي جانم در آرزوي آنم انوری

اي آرزوي جانم در آرزوي آنم

اي آرزوي جانم در آرزوي آنم شاعر : انوري کز هجر يک شکايت در گوش وصل خوانم اي آرزوي جانم در آرزوي آنم زان پس که ديده باشي در دولتي چنانم داني چگونه باشم در محنتي چنينم...
نو به نو هر روز باري مي‌کشم انوری

نو به نو هر روز باري مي‌کشم

نو به نو هر روز باري مي‌کشم شاعر : انوري بار نبود چون ز ياري مي‌کشم نو به نو هر روز باري مي‌کشم هر زمان زو رنج خاري مي‌کشم ناشکفته زو گلي هرگز مرا کين بلا آخر به کاري...
کار جهان نگر که جفاي که مي‌کشم انوری

کار جهان نگر که جفاي که مي‌کشم

کار جهان نگر که جفاي که مي‌کشم شاعر : انوري دل را به پيش عهد وفاي که مي‌کشم کار جهان نگر که جفاي که مي‌کشم اين آه‌هاي سرد براي که مي‌کشم اين نعره‌هاي گرم ز عشق که مي‌زنم...
پاي بر جاي نيست همنفسم انوری

پاي بر جاي نيست همنفسم

پاي بر جاي نيست همنفسم شاعر : انوري چه کنم اوست دستگير و کسم پاي بر جاي نيست همنفسم از رسيلان ناله‌ي جرسم در پي گرد کاروان غمش که حمايت کند سگ و عسسم بر سر کوي...
دل رفت و اين بتر بر دلبر نمي‌رسم انوری

دل رفت و اين بتر بر دلبر نمي‌رسم

دل رفت و اين بتر بر دلبر نمي‌رسم شاعر : انوري کان مي‌کنم وليک به گوهر نمي‌رسم دل رفت و اين بتر بر دلبر نمي‌رسم زان در وصال يا رتوانگر نمي‌رسم درويش حال کرد غم عشق او...
کارم به جان رسيد و به جانان نمي‌رسم انوری

کارم به جان رسيد و به جانان نمي‌رسم

کارم به جان رسيد و به جانان نمي‌رسم شاعر : انوري دردم ز حد گذشت و به درمان نمي‌رسم کارم به جان رسيد و به جانان نمي‌رسم در کار او به کفر و به ايمان نمي‌رسم ايمان و کفر...
عمر بي‌تو به سر چگونه برم انوری

عمر بي‌تو به سر چگونه برم

عمر بي‌تو به سر چگونه برم شاعر : انوري که همي بي‌تو روز و شب شمرم عمر بي‌تو به سر چگونه برم رخنه رخنه شد از غمت جگرم خونها از دو ديده پالودم که من از تو بجز جگر نخورم...