0
مسیر جاری :
در دور تو کم کسي امان يابد انوری

در دور تو کم کسي امان يابد

در دور تو کم کسي امان يابد شاعر : انوري در عشق تو کم دلي زبان يابد در دور تو کم کسي امان يابد زان‌کس که ز تو همي نشان يابد خود نيز نشان نمي‌توان دادن انصاف بده که...
جان ز رازت خبر نمي‌يابد انوری

جان ز رازت خبر نمي‌يابد

جان ز رازت خبر نمي‌يابد شاعر : انوري عقل خوي تو درنمي‌يابد جان ز رازت خبر نمي‌يابد مي‌نيارد مگر نمي‌يابد چون تو بازارگان ترکستان بر خيالت ظفر نمي‌يابد وصل چون دارم...
هرکس که ز حال من خبر يابد انوری

هرکس که ز حال من خبر يابد

هرکس که ز حال من خبر يابد شاعر : انوري بدعهدي تو به جمله دريابد هرکس که ز حال من خبر يابد جانم شده گير اگر ظفر يابد بر من غم تو کمين همي سازد ترسم که بهانه‌ي دگر يابد...
مرا با دلبري کاري بيفتاد انوری

مرا با دلبري کاري بيفتاد

مرا با دلبري کاري بيفتاد شاعر : انوري دلم را روز بازاري بيفتاد مرا با دلبري کاري بيفتاد دلم را ناگهان کاري بيفتاد مسلمانان مرا معذور داريد دلم را زان کله واري بيفتاد...
از بس که کشيدم از تو بيداد انوری

از بس که کشيدم از تو بيداد

از بس که کشيدم از تو بيداد شاعر : انوري از دست تو آمدم به فرياد از بس که کشيدم از تو بيداد بر من ز تو اي نگار بيداد فرياد از آن کنم که آمد بر خير چرا کنم سر از داد...
سخت خوشي چشم بدت دورباد انوری

سخت خوشي چشم بدت دورباد

سخت خوشي چشم بدت دورباد شاعر : انوري سال و مه و روز و شبت سور باد سخت خوشي چشم بدت دورباد خاک کف پاي تو کافور باد بنده‌ي زلفين تو شد غاليه چاکر و دربان درت حور باد...
يار ما را به هيچ برنگرفت انوری

يار ما را به هيچ برنگرفت

يار ما را به هيچ برنگرفت شاعر : انوري وانچه گفتيم هيچ درنگرفت يار ما را به هيچ برنگرفت پرده از روي کار برنگرفت پرده‌ي ما دريده گشت و هنوز تا دل از راه سينه برنگرفت...
رايت حسن تو از مه برگذشت انوری

رايت حسن تو از مه برگذشت

رايت حسن تو از مه برگذشت شاعر : انوري با من اين جور تو از حد درگذشت رايت حسن تو از مه برگذشت آب اندوه توام از سر گذشت آتش هجر توام خوش خوش بسوخت آنچ دوش از عشق بر...
باز کي گيرم اندر آغوشت انوری

باز کي گيرم اندر آغوشت

باز کي گيرم اندر آغوشت شاعر : انوري کي بيارم به دست چون دوشت باز کي گيرم اندر آغوشت يک شبي ديگر اندر آغوشت هرگز آيا به خواب خواهم ديد حلقه‌ي گوش بر بناگوشت تا بديدم...
يار با من چون سر ياري نداشت انوری

يار با من چون سر ياري نداشت

يار با من چون سر ياري نداشت شاعر : انوري ذره‌اي در دل وفاداري نداشت يار با من چون سر ياري نداشت هيچ‌کس کس را بدين خواري نداشت عاشقان بسيار ديدم در جهان طاقت چندين...