0
مسیر جاری :
عشق دوم ادبیات دفاع مقدس

عشق دوم

شروع کرد به صحبت کردن و گفت: « بسم الله الرحمن الرحیم. من قصد ازدواج نداشتم اما چون ازدواج سنت پیغمبره و من هم شنیدم هر کس زودتر ازدواج کند زودتر هم شهید میشه، تصمیم گرفتم عروسی کنم. هر وقت لازم بدانم...
شهدا و قرآن (4) ادبیات دفاع مقدس

شهدا و قرآن (4)

همه چیزش مسجد بود و جلسات قرائت قرآن. ایمان و تمامی باورهایش را مدیون مسجد می دانست در مسجد آموخت که اگر چه خود محتاج باشد ولی باید به مستمندان کمک کند. حتّی اگر خود را به زحمت انداخته و شب ها تا دیر وقت...
شهدا و قرآن (3) ادبیات دفاع مقدس

شهدا و قرآن (3)

از هفت سالگی دوره ی قرآن داشت. شب های جمعه چند تا از بچّه های محل و دوستانش را جمع می کرد و می آورد منزل. مثل آدم بزرگ ها لوح می گذاشتند و قرآن می خواندند. با خودشان عالمی داشتند. پولهایشان را جمع می کردند...
نور قرآن (3) ادبیات دفاع مقدس

نور قرآن (3)

دعوت کرده بود از همه ی فامیل که بیایند خانه شان. مهمان ها که آمدند دست تک تک بچه را گرفت و برد داخل اتاق. بچه ها را نشاند دور خودش و شروع کرد به آن ها نماز و قرآن یاد دادن.
قرآنی ها (3) ادبیات دفاع مقدس

قرآنی ها (3)

هر ساله بنا به رسم دیرینه ای که در خانواده ی ما بوده است، به مناسبت های گوناگون، در منزل، جلسه ی تلاوت قرآن و ذکر احکام برگزار می شود. در این جلسات که ویژه ی خواهران است، پس از صرفِ آش نذری، جلسه به پایان...
منبع فیض (3) ادبیات دفاع مقدس

منبع فیض (3)

در جلسات ذهنی، به طور منظّم شرکت می کرد و به آن اهتمام می ورزید. شبی در منزل یکی از دوستان، جلسه ی قرآن داشتیم. به منزل ما زنگ زد و گفت:
مونس همیشگی (3) ادبیات دفاع مقدس

مونس همیشگی (3)

توی خیبر، یادم هست، شب هایی که یک کم فرصت پیدا می کرد. قرآنش باز بود. داشت سوره ی واقعه را حفظ می کرد و چه قدر خوشحال بود.
غرق در قرآن (3) ادبیات دفاع مقدس

غرق در قرآن (3)

قبل از عملیّات محرم در شهرک زبیدات مستقر بودیم که نیمه های شب حاج بصیر به مقر ما آمد و مثل همیشه برای ما چند بند مصیبت خواند و از شهدا و عظمت شهادت صحبت کرد.
حلاوت قرآن (3) ادبیات دفاع مقدس

حلاوت قرآن (3)

یک بار که علی از جبهه برگشت متوجّه شدم که یک قرآن جدید در ساکش هست. از او سؤال کردم مگر قرآن شما در جبهه عوض شده است. او خندید و گفت: «این جریانی دارد، یک روز که با بچّه ها در سنگر نشسته بودیم پیشنهاد...
در پناه قرآن (3) ادبیات دفاع مقدس

در پناه قرآن (3)

نزدیک اذان ظهر بود. یکی از بچه ها در سنگر قرآن می خواند. وارد سنگر شد، گفت: بلند شو می خواهم قرآن بخوانم. آن جا تنها جای مناسب سنگر بود که می شد قرآن خواند، اصرار کرد و آخر دستش را گرفت و بلندش کرد. کتاب...