0
مسیر جاری :
زين کلک من که سحر طرازي است راستين خاقانی

زين کلک من که سحر طرازي است راستين

زين کلک من که سحر طرازي است راستين شاعر : خاقاني دست زمانه رسات طرازي بر آستين زين کلک من که سحر طرازي است راستين آرد سجود من سر بندار ري نشين سردار اهل فضلم و بندار...
قسم تو رياست از رياست خاقانی

قسم تو رياست از رياست

قسم تو رياست از رياست شاعر : خاقاني اسمي است شريف و معنيي دون قسم تو رياست از رياست سقا بودي چو ... از اول چون ... رئيس گشتي اکنون چون ... نهي کلاه اطلس چون ......
دبيران را منم استاد و ميران را منم قدوه خاقانی

دبيران را منم استاد و ميران را منم قدوه

دبيران را منم استاد و ميران را منم قدوه شاعر : خاقاني مرا هم قدوه هم استاد عز الدين بوعمران دبيران را منم استاد و ميران را منم قدوه مرا آن دم سوي جان داد عز الدين بوعمران...
هر که را من به مهر خواندم دوست خاقانی

هر که را من به مهر خواندم دوست

هر که را من به مهر خواندم دوست شاعر : خاقاني چون دگر کس شناخت شد دشمن هر که را من به مهر خواندم دوست چه دم دوستان خورد به سخن چه پي دشمنان شود به خلاف خواه با دوست...
خواجه موشي است زير بر به کمين خاقانی

خواجه موشي است زير بر به کمين

خواجه موشي است زير بر به کمين شاعر : خاقاني گربه چشم و پلنگ خشم از کين خواجه موشي است زير بر به کمين اين يکي موش گربه چشم ببين گربه‌ي موش گون بسي ديدي ...
بر درد دل دوا چه لود تا من آن کنم خاقانی

بر درد دل دوا چه لود تا من آن کنم

بر درد دل دوا چه لود تا من آن کنم شاعر : خاقاني گويند صبر کن، نه همانا من آن کنم بر درد دل دوا چه لود تا من آن کنم بيرون ز صبر چيست مداوا، من آن کنم درد فراق را به دکان...
بخ بخ ار فاروق ثاني را کنم مدحت به جان خاقانی

بخ بخ ار فاروق ثاني را کنم مدحت به جان

بخ بخ ار فاروق ثاني را کنم مدحت به جان شاعر : خاقاني کاجتهاد حيدري راي مصيبش يافتم بخ بخ ار فاروق ثاني را کنم مدحت به جان پيشگاه منصب و صدر حسيبش يافتم هر کجا در پيشگاه...
چه خوش گفت سالار موران که با جم خاقانی

چه خوش گفت سالار موران که با جم

چه خوش گفت سالار موران که با جم شاعر : خاقاني نکردم بدي زو چرا مي‌گريزم چه خوش گفت سالار موران که با جم پي نزهت اندر فضا مي‌گريزم ز بهر فراغت سفر مي‌گزينم عنا مي‌نمود...
اين غر غرچه جغد دمن است خاقانی

اين غر غرچه جغد دمن است

اين غر غرچه جغد دمن است شاعر : خاقاني نيست او را چو هماي اصل کريم اين غر غرچه جغد دمن است چون خروس است زناکار و ليم چون کلاغ است نجس خوار و حسود هست چون طوطي غماز...
من اين دو لفظ مثل سازم از کلام عوام خاقانی

من اين دو لفظ مثل سازم از کلام عوام

من اين دو لفظ مثل سازم از کلام عوام شاعر : خاقاني به قوت آنکه ز هر شوخ چشمم آيد خشم من اين دو لفظ مثل سازم از کلام عوام که چون بريد رگ کون بريده شد رگ چشم که مرد را رگ...