0
مسیر جاری :
فتاده‌ام من ديوانه در غم تو اسير خواجوی کرمانی

فتاده‌ام من ديوانه در غم تو اسير

فتاده‌ام من ديوانه در غم تو اسير شاعر : خواجوي کرماني بيا و طره برافشان که بشکنم زنجير فتاده‌ام من ديوانه در غم تو اسير اگر بوصف خطت شمه‌ئي کنم تحرير برآيد از قلمم بوي...
معلوم نگردد سخن عشق بتقرير خواجوی کرمانی

معلوم نگردد سخن عشق بتقرير

معلوم نگردد سخن عشق بتقرير شاعر : خواجوي کرماني کايات مودت نبود قابل تفسير معلوم نگردد سخن عشق بتقرير در فصل بهاران بجز از ناله شبگير مرغان چمن را به سحر همنفسي نيست...
پندم به چه عقل مي‌دهد پير خواجوی کرمانی

پندم به چه عقل مي‌دهد پير

پندم به چه عقل مي‌دهد پير شاعر : خواجوي کرماني بندم بچه جرم مي‌نهد مير پندم به چه عقل مي‌دهد پير کس باز نياورد بزنجير کز حلقه‌ي زلف او دلم را آزاد شدن ز بند تقدير...
بيار باده که شب ظلمتست و شاهد نور خواجوی کرمانی

بيار باده که شب ظلمتست و شاهد نور

بيار باده که شب ظلمتست و شاهد نور شاعر : خواجوي کرماني شراب کوثر و مجلس بهشت و ساقي حور بيار باده که شب ظلمتست و شاهد نور کهينه خادم خلوتسراي ماست سرور کمينه خادمه‌ي...
برافکن سايبان ظلمت از نور خواجوی کرمانی

برافکن سايبان ظلمت از نور

برافکن سايبان ظلمت از نور شاعر : خواجوي کرماني که باد از روي خوبت چشم بد دور برافکن سايبان ظلمت از نور نظر بر طلعتت نور علي نور رخت در چشم ما نورست در چشم ز ريحان...
دوري از ما مکن اي چشم بد از روي تو دور خواجوی کرمانی

دوري از ما مکن اي چشم بد از روي تو دور

دوري از ما مکن اي چشم بد از روي تو دور شاعر : خواجوي کرماني زانکه جاني تو و از جان نتوان بود صبور دوري از ما مکن اي چشم بد از روي تو دور ليک با طلعت تو نار جهنم همه نور...
گر يار يار باشدت اي يار غم مخور خواجوی کرمانی

گر يار يار باشدت اي يار غم مخور

گر يار يار باشدت اي يار غم مخور شاعر : خواجوي کرماني گنجت چو دست مي‌دهد از مار غم مخور گر يار يار باشدت اي يار غم مخور اندک بنوش باده و بسيار غم مخور بر مقتضاي قول حکيمان...
زهي طناب سراپرده‌ي تو گيسوي حور خواجوی کرمانی

زهي طناب سراپرده‌ي تو گيسوي حور

زهي طناب سراپرده‌ي تو گيسوي حور شاعر : خواجوي کرماني بزن سرير توجه ببارگاه سرور زهي طناب سراپرده‌ي تو گيسوي حور از اين طوافگه اهرمن نکرده عبور کجا منزل کروبيان بري هودج...
با تو همراهم و ز غير ملول خواجوی کرمانی

با تو همراهم و ز غير ملول

با تو همراهم و ز غير ملول شاعر : خواجوي کرماني بتو مشغولم و ز خويش نفور با تو همراهم و ز غير ملول کاب خواهد طبيعت محرور گر شدم تشنه‌ي لبت چه عجب همچو چشم بد از جمال...
گشته هندوي خال تومشک ختن خواجوی کرمانی

گشته هندوي خال تومشک ختن

گشته هندوي خال تومشک ختن شاعر : خواجوي کرماني گشته لالاي لفظ تو للي تر گشته هندوي خال تومشک ختن لعل را از عقيق تو خون در جگر نافه را از کمند تو دل در گره يک زمان از...