0
مسیر جاری :
شمسه‌ي چين را طلوع ازطرف بغتاقش نگر خواجوی کرمانی

شمسه‌ي چين را طلوع ازطرف بغتاقش نگر

شمسه‌ي چين را طلوع ازطرف بغتاقش نگر شاعر : خواجوي کرماني چينيانرا بنده‌ي چين بغلتاقش نگر شمسه‌ي چين را طلوع ازطرف بغتاقش نگر بي خطا پيوسته چين در ابروي طاقش نگر آنکه...
اي دل ار سوداي جانان داري از جان درگذر خواجوی کرمانی

اي دل ار سوداي جانان داري از جان درگذر

اي دل ار سوداي جانان داري از جان درگذر شاعر : خواجوي کرماني ور دل از جان بر نمي‌گيري ز جانان درگذر اي دل ار سوداي جانان داري از جان درگذر عاشقي را پيشه کن وز کفر و ايمان...
ما را ز پرده‌ي تو دل از پرده شد بدر خواجوی کرمانی

ما را ز پرده‌ي تو دل از پرده شد بدر

ما را ز پرده‌ي تو دل از پرده شد بدر شاعر : خواجوي کرماني بردار پرده‌اي ز پس پرده پرده در ما را ز پرده‌ي تو دل از پرده شد بدر ور سرو گويمت نبود سرو سيمبر گر ماه خوانمت...
آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر خواجوی کرمانی

آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر

آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر شاعر : خواجوي کرماني و آنکه قربان رهت گشت ز کيشش چه خبر آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر تشنه‌ي چشمه‌ي نوش تو ز نيشش چه خبر هدف ناوک...
مائيم و عشق و کنج خرابات و روي يار خواجوی کرمانی

مائيم و عشق و کنج خرابات و روي يار

مائيم و عشق و کنج خرابات و روي يار شاعر : خواجوي کرماني ساقي ز جام لعل لبت باده‌ئي بيار مائيم و عشق و کنج خرابات و روي يار اين پنج روز غايت مقصود دل شمار چون بر دوام...
حبذا پاي گل و صبحدم و فصل بهار خواجوی کرمانی

حبذا پاي گل و صبحدم و فصل بهار

حبذا پاي گل و صبحدم و فصل بهار شاعر : خواجوي کرماني باده در دست و هوا در سر و لب بر لب يار حبذا پاي گل و صبحدم و فصل بهار زانکه با دست نسيم چمن و بوي بهار بي رخ يار هواي...
اي خوش وصل يار و فصل بهار خواجوی کرمانی

اي خوش وصل يار و فصل بهار

اي خوش وصل يار و فصل بهار شاعر : خواجوي کرماني نغمه‌ي بلبل و گل و گلزار اي خوش وصل يار و فصل بهار لب ساقي و جام نوشگوار شب و شمع و شراب و ناله‌ي چنگ تا بکندي ز غصه...
منم ز مهر رخت روي کرده در ديوار خواجوی کرمانی

منم ز مهر رخت روي کرده در ديوار

منم ز مهر رخت روي کرده در ديوار شاعر : خواجوي کرماني چو سايه بر رهت افتاده زير ديوار منم ز مهر رخت روي کرده در ديوار قرين و محرمم از شام تا سحر ديوار نديم و همدمم از...
قلم گرفتم و مي‌خواستم که بر طومار خواجوی کرمانی

قلم گرفتم و مي‌خواستم که بر طومار

قلم گرفتم و مي‌خواستم که بر طومار شاعر : خواجوي کرماني تحيتي بنويسم بسوي يار و ديار قلم گرفتم و مي‌خواستم که بر طومار فتاد در ني کلکم ز آه آتش بار برآمد از جگرم دود آه...
سبحان من يسبحه الرمل في القفار خواجوی کرمانی

سبحان من يسبحه الرمل في القفار

سبحان من يسبحه الرمل في القفار شاعر : خواجوي کرماني سبحان من تقدسه الحوت في البحار سبحان من يسبحه الرمل في القفار منصور کرد بريزک خيل زنگبار صانع مقدري که شه نيمروز را...