0
مسیر جاری :
تشنه‌ي غنچه سيراب ترا آب چه سود خواجوی کرمانی

تشنه‌ي غنچه سيراب ترا آب چه سود

تشنه‌ي غنچه سيراب ترا آب چه سود شاعر : خواجوي کرماني مرده‌ي نرگس پر خواب ترا خواب چه سود تشنه‌ي غنچه سيراب ترا آب چه سود گر چشانندش از آن پس شکر ناب چه سود جان شيرين...
ترک تيرانداز من کز پيش لشکر مي‌رود خواجوی کرمانی

ترک تيرانداز من کز پيش لشکر مي‌رود

ترک تيرانداز من کز پيش لشکر مي‌رود شاعر : خواجوي کرماني دلربا مي‌آيدم در چشم و دلبر مي‌رود ترک تيرانداز من کز پيش لشکر مي‌رود ز آتش رخسارش آب چشمه‌ي خور مي‌رود بامدادان...
نقش رويت بچه رو از دل پر خون برود خواجوی کرمانی

نقش رويت بچه رو از دل پر خون برود

نقش رويت بچه رو از دل پر خون برود شاعر : خواجوي کرماني با خيال لبت از چشم چو جيحون برود نقش رويت بچه رو از دل پر خون برود کان نه ماريست که از حلقه بافسون برود بچه افسون...
راستي را در سپاهان خوش بود آواز رود خواجوی کرمانی

راستي را در سپاهان خوش بود آواز رود

راستي را در سپاهان خوش بود آواز رود شاعر : خواجوي کرماني در ميان باغ کاران يا کنار زنده رود راستي را در سپاهان خوش بود آواز رود رود را بر ساز کن مطرب که دل دادم برود ...
مرا وقتي نگاري خرگهي بود خواجوی کرمانی

مرا وقتي نگاري خرگهي بود

مرا وقتي نگاري خرگهي بود شاعر : خواجوي کرماني که قدش غيرت سرو سهي بود مرا وقتي نگاري خرگهي بود نه از سيبش مرا روي بهي بود نه از باغش مرا برگ جدائي ز مويش گر چه بيم...
ز آه و اشک ميگونم شبي تا روز در مجلس خواجوی کرمانی

ز آه و اشک ميگونم شبي تا روز در مجلس

ز آه و اشک ميگونم شبي تا روز در مجلس شاعر : خواجوي کرماني سماع ارغنوني و شراب ارغواني بود ز آه و اشک ميگونم شبي تا روز در مجلس که مي در ظلمت شب عين آب زندگاني بود چو...
دوش کز طوفان اشکم آب دريا رفته بود خواجوی کرمانی

دوش کز طوفان اشکم آب دريا رفته بود

دوش کز طوفان اشکم آب دريا رفته بود شاعر : خواجوي کرماني از گرستن ديده نتوانست يک ساعت غنود دوش کز طوفان اشکم آب دريا رفته بود گر چه کار ديده از خونابه‌ي دل مي‌گشود مردم...
مشنو که دل خسته‌ي ديوانه ما را خواجوی کرمانی

مشنو که دل خسته‌ي ديوانه ما را

مشنو که دل خسته‌ي ديوانه ما را شاعر : خواجوي کرماني شوريدگي از سلسله‌ي موي تو نبود مشنو که دل خسته‌ي ديوانه ما را ترک فلکي بنده‌ي هندوي تو نبود مشنو که گر آن طره‌ي زنگي...
وفات به بود آنرا که در وفاي تو نبود خواجوی کرمانی

وفات به بود آنرا که در وفاي تو نبود

وفات به بود آنرا که در وفاي تو نبود شاعر : خواجوي کرماني که مبتلا بود آنکس که مبتلاي تو نبود وفات به بود آنرا که در وفاي تو نبود که خاک بر سر آنکس که خاک پاي تو نبود ...
آندم که نه شمع و نه لگن بود خواجوی کرمانی

آندم که نه شمع و نه لگن بود

آندم که نه شمع و نه لگن بود شاعر : خواجوي کرماني شمع دل من زبانه زن بود آندم که نه شمع و نه لگن بود دل فتنه يار سيمتن بود واندم که نه جان و نه بدن بود خود آينه روي...