0
مسیر جاری :
کم شدن در کم شدن دين من است عطار

کم شدن در کم شدن دين من است

کم شدن در کم شدن دين من است شاعر : عطار نيستي در هستي آيين من است کم شدن در کم شدن دين من است شرح حالم اشک خونين من است حال من خود در نمي‌آيد به نطق کافرين خلق نفرين...
چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است عطار

چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است

چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است شاعر : عطار دل بر خط حکمش چو قلم بسته ميان است چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است شور لب لعلش همه شيريني جان است سرسبزي خطش همه سرسبزي...
رهي کان ره نهان اندر نهان است عطار

رهي کان ره نهان اندر نهان است

رهي کان ره نهان اندر نهان است شاعر : عطار چو پيدا شد عيان اندر عيان است رهي کان ره نهان اندر نهان است که اين بالاي پيدا و نهان است چه مي‌گويم چه پيدا و چه پنهان که...
همه عالم خروش و جوش از آن است عطار

همه عالم خروش و جوش از آن است

همه عالم خروش و جوش از آن است شاعر : عطار که معشوقي چنين پيدا، نهان است همه عالم خروش و جوش از آن است ز هر يک قطره‌اي بحري روان است ز هر يک ذره خورشيدي مهياست ببيني...
جهاني جان چو پروانه از آن است عطار

جهاني جان چو پروانه از آن است

جهاني جان چو پروانه از آن است شاعر : عطار که آن ترسا بچه شمع جهان است جهاني جان چو پروانه از آن است مرا زنار زلفش بر ميان است به ترسايي درافتادم که پيوست مرا گفتا...
تا عشق تودر ميان جان است عطار

تا عشق تودر ميان جان است

تا عشق تودر ميان جان است شاعر : عطار جان بر همه چيز کامران است تا عشق تودر ميان جان است کس قيمت عشق تو ندانست يارب چه کسي که در دو عالم زان است که از جهان نهان است...
عشق تو قلاوز جهان است عطار

عشق تو قلاوز جهان است

عشق تو قلاوز جهان است شاعر : عطار سوداي تو رهنماي جان است عشق تو قلاوز جهان است درد تو دريچه‌ي عيان است وصل تو خلاصه‌ي وجود است ياقوت تو مايه‌بخش جان است هاروت...
تا چشم برندوزي از هرچه در جهان است عطار

تا چشم برندوزي از هرچه در جهان است

تا چشم برندوزي از هرچه در جهان است شاعر : عطار در چشم دل نيايد چيزي که مغز جان است تا چشم برندوزي از هرچه در جهان است زيرا که عشق جانان درياي بي‌کران است در عشق درد خود...
هر شور وشري که در جهان است عطار

هر شور وشري که در جهان است

هر شور وشري که در جهان است شاعر : عطار زان غمزه‌ي مست دلستان است هر شور وشري که در جهان است جان چيست مگو چه جاي جان است گفتم لب اوست جان، خرد گفت گويند مگو که بيش...
خاصيت عشقت که برون از دو جهان است عطار

خاصيت عشقت که برون از دو جهان است

خاصيت عشقت که برون از دو جهان است شاعر : عطار آن است که هرچيز که گويند نه آن است خاصيت عشقت که برون از دو جهان است بيرون ز ضمير دل و انديشه‌ي جان است برتر ز صفات خرد...