0
مسیر جاری :
گر از همه عاشقان وفا ديدي عطار

گر از همه عاشقان وفا ديدي

گر از همه عاشقان وفا ديدي شاعر : عطار چون من به وفاي خود که را ديدي گر از همه عاشقان وفا ديدي در جمله‌ي عمر تا مرا ديدي داني تو که جز وفا نديدي خود تو از من خسته دل...
گر يار چنين سرکش و عيار نبودي عطار

گر يار چنين سرکش و عيار نبودي

گر يار چنين سرکش و عيار نبودي شاعر : عطار حال من بيچاره چنين زار نبودي گر يار چنين سرکش و عيار نبودي در روي زمين خوشتر ازين کار نبودي گر عشق بتان خنجر هجران نکشيدي ...
اي کاش درد عشقت درمان‌پذير بودي عطار

اي کاش درد عشقت درمان‌پذير بودي

اي کاش درد عشقت درمان‌پذير بودي شاعر : عطار يا از تو جان و دل را يک‌دم گزير بودي اي کاش درد عشقت درمان‌پذير بودي گر در همه جهانت مثل و نظير بودي در آرزوي رويت چندين غمم...
گر مرد اين حديثي زنار کفر بندي عطار

گر مرد اين حديثي زنار کفر بندي

گر مرد اين حديثي زنار کفر بندي شاعر : عطار دين از تو دور دور است بر خويشتن چه خندي گر مرد اين حديثي زنار کفر بندي گر محو کفر گردي بنياد دين فکندي از کفر ناگذشته دعوي...
اي که با عاشقان نه پيوندي عطار

اي که با عاشقان نه پيوندي

اي که با عاشقان نه پيوندي شاعر : عطار بي تو دل را کجاست خرسندي اي که با عاشقان نه پيوندي دم زند جادوي دماوندي زهره دارد که پيش نرگس تو تو ز اشکم چو صبح مي‌خندي ...
اي لبت ختم کرده دلبندي عطار

اي لبت ختم کرده دلبندي

اي لبت ختم کرده دلبندي شاعر : عطار بنده بودن تو را خداوندي اي لبت ختم کرده دلبندي بر گرفته ز ره به فرزندي آفتاب سپهر رويت را من بميرم ز آرزومندي ديده‌ام آب زندگاني...
با خط سرسبز بيرون آمدي عطار

با خط سرسبز بيرون آمدي

با خط سرسبز بيرون آمدي شاعر : عطار آفت دلهاي پرخون آمدي با خط سرسبز بيرون آمدي چست از بهر شبيخون آمدي تا خط آوردي به خون عاشقان شبروي را چونکه بيرون آمدي در درون...
خطي از غاليه بر غاليه‌دان آوردي عطار

خطي از غاليه بر غاليه‌دان آوردي

خطي از غاليه بر غاليه‌دان آوردي شاعر : عطار دل اين سوخته را کار به جان آوردي خطي از غاليه بر غاليه‌دان آوردي رفتي از غاليه طغرا و نشان آوردي نه که منشور نکويي تو بي طغرا...
اين پرده‌ي نهادت بر در ز هم که هرگز عطار

اين پرده‌ي نهادت بر در ز هم که هرگز

اين پرده‌ي نهادت بر در ز هم که هرگز شاعر : عطار در پرده ره نيابي تا پرده‌در نگردي اين پرده‌ي نهادت بر در ز هم که هرگز گر مرد اين حديثي زنهار برنگردي گر با تو خلق عالم...
درج ياقوت درفشان کردي عطار

درج ياقوت درفشان کردي

درج ياقوت درفشان کردي شاعر : عطار ديو بودي و قصد جان کردي درج ياقوت درفشان کردي هر دو لب را شکرستان کردي شکري خواستم از لعل لبت روي از آستين نهان کردي گفتم اين...