0
مسیر جاری :
دوش وقت صبح چون دل داده‌اي عطار

دوش وقت صبح چون دل داده‌اي

دوش وقت صبح چون دل داده‌اي شاعر : عطار پيشم آمد مست ترسازاده‌اي دوش وقت صبح چون دل داده‌اي بي سر و پايي ز دست افتاده‌اي بي دل و ديني سر از خط برده‌اي گفت هين برخيز...
من کيم اندر جهان سرگشته‌اي عطار

من کيم اندر جهان سرگشته‌اي

من کيم اندر جهان سرگشته‌اي شاعر : عطار در ميان خاک و خون آغشته‌اي من کيم اندر جهان سرگشته‌اي در نفاق خود ز حد بگذشته‌اي در رياي خود منافق پيشه‌اي مفلسي بي پا و سر...
اي راه تو بحر بي کرانه عطار

اي راه تو بحر بي کرانه

اي راه تو بحر بي کرانه شاعر : عطار عشق تو نديم جاودانه اي راه تو بحر بي کرانه در سينه همي زند زبانه از عشق تو صد هزار آتش برهم سوزد همه زمانه گر بنمايد زبانه‌اي...
اي شکر با لب تو شيرين نه عطار

اي شکر با لب تو شيرين نه

اي شکر با لب تو شيرين نه شاعر : عطار پيش زلف تو مشک مشکين نه اي شکر با لب تو شيرين نه با همه کس وليک چندين نه ماهرويان ره جفا سپرند هرچه خواهي بکن ولي اين نه گفته‌اي...
جهان جمله تويي تو در جهان نه عطار

جهان جمله تويي تو در جهان نه

جهان جمله تويي تو در جهان نه شاعر : عطار همه عالم تويي تو در ميان نه جهان جمله تويي تو در جهان نه همه در وي گم و از وي نشان نه چه دريايي است اين درياي پر موج وليکن...
چون کشته شدم هزار باره عطار

چون کشته شدم هزار باره

چون کشته شدم هزار باره شاعر : عطار بر من به چه مي‌کشي کناره چون کشته شدم هزار باره کشته که کشد هزار باره از کشتن کشته‌اي چه خيزد در پيش رخ تو ماه‌پاره حاجت نبود...
اي گرد قمر خطي کشيده عطار

اي گرد قمر خطي کشيده

اي گرد قمر خطي کشيده شاعر : عطار دل در خط تو ز جان بريده اي گرد قمر خطي کشيده هم خط تو پرده‌ها دريده هم زلف تو توبه‌ها شکسته در گرد خط تو نارسيده مشکي که بر خط...
اي جان ما شرابي از جام تو کشيده عطار

اي جان ما شرابي از جام تو کشيده

اي جان ما شرابي از جام تو کشيده شاعر : عطار سرمست اوفتاده دل از جهان بريده اي جان ما شرابي از جام تو کشيده تا از رخت نسيمي بر جان ما وزيده وي جان ما به يک دم صد زندگي...
اي روي تو زهر سو رويي دگر نموده عطار

اي روي تو زهر سو رويي دگر نموده

اي روي تو زهر سو رويي دگر نموده شاعر : عطار لطف تو از کفي گل گنجي گهر نموده اي روي تو زهر سو رويي دگر نموده اما نخست هيبت چندين خطر نموده درياي در عشقت در اصل لطف پاک...
اي زلف تو دام ماه افکنده عطار

اي زلف تو دام ماه افکنده

اي زلف تو دام ماه افکنده شاعر : عطار ره بينان را ز راه افکنده اي زلف تو دام ماه افکنده در معرض صد گناه افکنده زهاد زمانه را سر زلفت جان پيش لبت کلاه افکنده دل پيش...