0
مسیر جاری :
تا با غم عشق آشنا گشتيم عطار

تا با غم عشق آشنا گشتيم

تا با غم عشق آشنا گشتيم شاعر : عطار از نيک و بد جهان جدا گشتيم تا با غم عشق آشنا گشتيم از هستي خويشتن فنا گشتيم تا هست شديم در بقاي تو بر کل مراد پادشا گشتيم تا...
تا به عشق تو قدم برداشتيم عطار

تا به عشق تو قدم برداشتيم

تا به عشق تو قدم برداشتيم شاعر : عطار عقل را سر چون قلم برداشتيم تا به عشق تو قدم برداشتيم پرده‌ي هستي به دم برداشتيم چون دم ما سخت گيرا شد به عشق وز جهان تن قدم برداشتيم...
تا به دام عشق او آويختيم عطار

تا به دام عشق او آويختيم

تا به دام عشق او آويختيم شاعر : عطار جان و دل را فتنه‌ها انگيختيم تا به دام عشق او آويختيم تن فرو داديم و در نگريختيم دل چو در گرداب عشقش اوفتاد خون دل با خاک ره آميختيم...
بس که جان در خاک اين در سوختيم عطار

بس که جان در خاک اين در سوختيم

بس که جان در خاک اين در سوختيم شاعر : عطار دل چو خون کرديم و در بر سوختيم بس که جان در خاک اين در سوختيم در غمش هم خشک و هم تر سوختيم در رهش با نيک و بد در ساختيم ...
هرچه همه عمر همي ساختيم عطار

هرچه همه عمر همي ساختيم

هرچه همه عمر همي ساختيم شاعر : عطار در ره ترسابچه درباختيم هرچه همه عمر همي ساختيم صد علم عشق برافراختيم راهب ديرش چو سپه عرضه داد نعره‌زنان بر دو جهان تاختيم رقص‌کنان...
گرچه در عشق تو جان درباختيم عطار

گرچه در عشق تو جان درباختيم

گرچه در عشق تو جان درباختيم شاعر : عطار قيمت سوداي تو نشناختيم گرچه در عشق تو جان درباختيم در ره سوداي تو مي‌باختيم سالها بر مرکب فکرت مدام يک نفس با تو نمي‌پرداختيم...
ما درد فروش هر خراباتيم عطار

ما درد فروش هر خراباتيم

ما درد فروش هر خراباتيم شاعر : عطار نه عشوه فروش هر کراماتيم ما درد فروش هر خراباتيم وانگشت‌نماي اهل طاماتيم انگشت‌زنان کوي معشوقيم دردي‌کش و کم‌زن خراباتيم حيلت‌گر...
ما رند و مقامر و مباحي‌ايم عطار

ما رند و مقامر و مباحي‌ايم

ما رند و مقامر و مباحي‌ايم شاعر : عطار انگشت نماي هر نواحي‌ايم ما رند و مقامر و مباحي‌ايم خون ريز ز ديده چون صراحي‌ايم خون خواره چو خاک جرعه از جاميم نه قلبي‌ايم و...
در چه طلسم است که ما مانده‌ايم عطار

در چه طلسم است که ما مانده‌ايم

در چه طلسم است که ما مانده‌ايم شاعر : عطار با تو به هم وز تو جدا مانده‌ايم در چه طلسم است که ما مانده‌ايم مانده تويي ما ز کجا مانده‌ايم ني که تويي جمله و ما هيچ نه ...
ما ز عشقت آتشين دل مانده‌ايم عطار

ما ز عشقت آتشين دل مانده‌ايم

ما ز عشقت آتشين دل مانده‌ايم شاعر : عطار دست بر سر پاي در گل مانده‌ايم ما ز عشقت آتشين دل مانده‌ايم پاي در گل دست بر دل مانده‌ايم خاک راه از اشک ما گل گشت و ما ما...