0
مسیر جاری :
زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد عطار

زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد

زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد شاعر : عطار عشق تو مرا رانده به گرد دو جهان کرد زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد گويي که قضا با غم عشق تو قران کرد گويي که بلا با سر...
ترسا بچه‌اي ناگه قصد دل و جانم کرد عطار

ترسا بچه‌اي ناگه قصد دل و جانم کرد

ترسا بچه‌اي ناگه قصد دل و جانم کرد شاعر : عطار سوداي سر زلفش رسواي جهانم کرد ترسا بچه‌اي ناگه قصد دل و جانم کرد ترسا بچه آن دارد ديوانه از آنم کرد زو هر که نشان دارد...
پشت بر روي جهان خواهيم کرد عطار

پشت بر روي جهان خواهيم کرد

پشت بر روي جهان خواهيم کرد شاعر : عطار قبله روي دلستان خواهيم کرد پشت بر روي جهان خواهيم کرد گرچه دين و دل زيان خواهيم کرد سود ما سودايي عشقت بس است مرکبي از خون روان...
دست با تو در کمر خواهيم کرد عطار

دست با تو در کمر خواهيم کرد

دست با تو در کمر خواهيم کرد شاعر : عطار قصد آن تنگ شکر خواهيم کرد دست با تو در کمر خواهيم کرد کار با تو سر به سر خواهيم کرد در سر زلف تو سر خواهيم باخت پاي کوبان شور...
عشق تو مست جاودانم کرد عطار

عشق تو مست جاودانم کرد

عشق تو مست جاودانم کرد شاعر : عطار ناکس جمله‌ي جهانم کرد عشق تو مست جاودانم کرد که مي عشق سر گرانم کرد گر سبک‌دل شوم عجب نبود راست چون سايه‌اي نهانم کرد چون هويدا...
تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد عطار

تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد

تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد شاعر : عطار دل را به عشق خويش ز جان بي نياز کرد تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد از جان بشست دست و به جانان دراز کرد دل از شراب عشق چو...
بس نظر تيز که تقدير کرد عطار

بس نظر تيز که تقدير کرد

بس نظر تيز که تقدير کرد شاعر : عطار تا رخ زيباي تو تصوير کرد بس نظر تيز که تقدير کرد چشم تو جانم هدف تير کرد روي تو عقلم صدف عشق ساخت گفت که اين جادوي کشمير کرد ...
چون شراب عشق در دل کار کرد عطار

چون شراب عشق در دل کار کرد

چون شراب عشق در دل کار کرد شاعر : عطار دل ز مستي بيخودي بسيار کرد چون شراب عشق در دل کار کرد دل در آن شورش هواي يار کرد شورشي اندر نهاد دل فتاد خرقه‌ي پيروزه را زنار...
هر دل که وصال تو طلب کرد عطار

هر دل که وصال تو طلب کرد

هر دل که وصال تو طلب کرد شاعر : عطار شب خوش بادش که روز شب کرد هر دل که وصال تو طلب کرد هر که آب حيات تو طلب کرد در تاريکي ميان خون مرد بي خود شد و مدتي طرب کرد ...
از کمان ابروش چون تير مژگان بگذرد عطار

از کمان ابروش چون تير مژگان بگذرد

از کمان ابروش چون تير مژگان بگذرد شاعر : عطار بر دل آيد چون ز دل بگذشت از جان بگذرد از کمان ابروش چون تير مژگان بگذرد ناوک مژگان او بر موي مژگان بگذرد راست اندازي چشمش...