0
مسیر جاری :
مهدوی

کِی آید کاز دل ما این عقده ها شود وا

کِی آید کاز دل ما این عقده ها شود وا دگر ز زخم دوری اثر نباشد بر جا امان از این جدایی خدا کند بیایی گره زکار امت به دست خود گُشایی نمانده دیگر اشکی که پای تو بریزم زدرد...
مهدوی

دلم گرفت خدایا از این همه جدایی

دلم گرفت خدایا از این همه جدایی بگو که می رسد کِی دیدار آشنایی شکستم از غمِ هجر چو مرغِ پَر شکسته زدوریِ حبیبم غمی به دل نشسته
مهدوی

مشتاق دیدن پسر فاطمه کسی ست

مشتاق دیدن پسر فاطمه کسی ست کز هر غمی رسیده پی جستجوی تو ای دل بیا که لشگر خون خدا شوی آمادۀ مدینه و کرببلا شوی
مهدوی

من با دل تو فاصله را کم نکرده ام

من با دل تو فاصله را کم نکرده ام محروم تا به کی دلم از گفتگوی توست آماده می کنم دل خود را برای تو خوش آن دلی که بسته به یک تار موی توست
مهدوی

عالم به غم نشسته و در آرزوی توست

عالم به غم نشسته و در آرزوی توست دنیا در آستانۀ دیدار روی توست کم کم ظهور دور تو نزدیک می شود این فصل غم، بهار رسیدن به کوی توست
مهدوی

کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا

کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا تمام زندگیم بی تو شد سراب، بیا هزار جمعه گذشت و نقاب نگشودی به جان فاطمه این جمعه بی نقاب بیا
مهدوی

پروانه سوخت تا نفسی محرمت شود

پروانه سوخت تا نفسی محرمت شود بس نکته هست تا که کسی محرمت شود عمری گذشت و فاصله نگذاشت تا دلم حتی به وسعت نفسی محرمت شود
مهدوی

گر تواضع پیشه سازم خاک پایش می‌شوم

گر تواضع پیشه سازم خاک پایش می‌شوم خودپرستی کرده ام بسیار دور افتاده ام غم، دل بشکسته و چشم پر آبم می‌دهد غم ندارم من از آن غمخوار دور افتاده ام
مهدوی

روزگاری رفته و از یار دور افتاده ام

روزگاری رفته و از یار دور افتاده ام من از آن گل بس که هستم خوار دور افتاده ام کاش مانند دلم ساکن به کویش می‌شدم هم ز دل هم از شه دلدار دور افتاده ام
مهدوی

خدا کند که سحر بعد شام تار بیاید

خدا کند که سحر بعد شام تار بیاید دعا کنید که روز ظهور یار بیاید چو نخل خشک بگیرید دست خویش به بالا دعا کنید که نخل دعا به بار بیاید