0
مسیر جاری :
آوردم جبهه که قرآن یاد بگیری ادبیات دفاع مقدس

آوردم جبهه که قرآن یاد بگیری

خورشید رفته رفته داشت پشت افق ناپدید می شد. هوای گرم جنوب کم کم تبدیل می شد به خنکی، همراه بقیه وضو گرفتم و نماز خواندم. با این که آن وقت ها بچه بودم (11 -12 ساله). ولی حقیقتاً نماز آن جا نماز دیگری بود،...
در پناه قرآن (1) ادبیات دفاع مقدس

در پناه قرآن (1)

دور تا دور حلقه زده بودند؛ توی چادر و قرآن می خواندند «حاجی» هم گاهی اشکال می گرفت و نکته ی تجویدی می گفت. گفتم: «مبارکه مرّبی عقیدتی هم که شدی».
سوره ی والعصر ادبیات دفاع مقدس

سوره ی والعصر

تانک و توپ و خمپاره و تیرهای بی امان و سبک و سنگین دشمن؛ می جنگید و پیش می تاخت؛ گویی همه چیز برایش به سادگی یک صحنه ی نمایش؛ در حال گذر بود؛ صحنه ی نمایش پایانی از یک هزار پرده و قطعه، که در
قرآنی ها (1) ادبیات دفاع مقدس

قرآنی ها (1)

نیروها، آماده ی عملیّات می شوند. در سنگرها و چادرها، شور و حال عجیبی بود. محفل گرم قرائت قرآن و برادران بسیجی، دور تا دور فانوس وسط سنگر، سردی هوا را بی تأثیر کرده بود. همراه یکی از برادران به سنگرها سرکشی
به چه حقی؟! ادبیات دفاع مقدس

به چه حقی؟!

تیم فوتبال روستای کره بند در لیگ «بندر ریگ» شرکت کرده بود. چندین بار با احمد از بندر امام (ره) حرکت می کردیم و به بندر می آمدیم. معمولاً ظهر می رسیدیم و در سپاه استراحت می کردیم و بعد از ظهر که بچه های...
پاگذاشتی روی خون شهدا ادبیات دفاع مقدس

پاگذاشتی روی خون شهدا

یک روز صبح بود، به من گفت: «امروز قول دادم که ظهر، برای ناهار توی خانه باشم و باید بعد از نماز به منزل بروم.» نماز را که خواندیم، گفت: «من یک ساعت بروم و بیایم.» رفت بیرون امّا دیدم دوباره برگشت. گفتم:...
می خواهی مرا جهنمی کنی؟ ادبیات دفاع مقدس

می خواهی مرا جهنمی کنی؟

در جزیره ی مجنون بودیم. تویوتایی در کنار جاده پارک شده بود و من می خواستم که این تویوتا را کنار بزنم. نخواستم کسی را صدا بزنم. بیل گریدر را بلند کردم و به عقب تویوتا گذاشتم مقداری بلندش کردم و از جاده...
فردای قیامت سبک بارتری ادبیات دفاع مقدس

فردای قیامت سبک بارتری

یک روز شهید با موتور سپاه به منزل آمده بود که دایی ما بدون اطلاع ایشان موتور را برداشته بود. هنگام برگشت پول مقدار مصرف شده ی بنزین را از ایشان گرفت و گفت که این متعلق به بیت المال است. (1)
آقای برادر، این طوری بهتر است! ادبیات دفاع مقدس

آقای برادر، این طوری بهتر است!

در حفظ بیت المال خیلی دقّت می کرد. یک روز با موتور اداره به مأموریت رفته بود و تا غروب کارش تمام نشده؛ به همین خاطر موتور را به خانه آورد. موقع آوردنش به داخل حیاط، بادگیر موتور شکست. مرتضی خیلی ناراحت...
از بیت المال نمی توان گذشت ادبیات دفاع مقدس

از بیت المال نمی توان گذشت

روزی در حال انجام دادن مأموریت به همسرش برخورد می کند که دنبال وسیله ای است تا با آن، فرزند بیمارش را به درمانگاه ببرد ولی او به خاطر این که وسیله ی سواری ای که در اختیار دارد، جزء بیت المال است و استفاده...