0
مسیر جاری :
با کاروان عشق و عرفان (3) ادبیات دفاع مقدس

با کاروان عشق و عرفان (3)

روزی که قرار بود برای عملیات پاکسازی منطقه از ضد انقلاب برویم، به من گفت: «برادر رحمان! من خواب دیده ام که در عملیات شهید می شوم. متنی نوشته ام که وصیت نامه ی من است و روی میز خودم گذاشته ام. پس از شهادتم...
اینجا محل دفن من است! ادبیات دفاع مقدس

اینجا محل دفن من است!

می خواستم به خط مقدم بروم. اما عباس آقا به علت کمی سن و کوچکی جثه ام مانع رفتن می شد. به فکر افتادم چه کار کنم و چه بگویم تا رضایت او را فراهم آورم. با خود گفتم بهتر است بروم و به او بگویم اگر نگذارید...
با کاروان عشق و عرفان (2) ادبیات دفاع مقدس

با کاروان عشق و عرفان (2)

پدرم در جزیره ی مجنون مجروح شده بود و او را برای مداوا به بیمارستان اهواز برده بودند. به علّت شدّت جراحات وارده، او را به شیراز می فرستند ولی پدرم زمانی که به شیراز رسیده بود، شهید شده بود و دکترهای بیمارستان...
خاطراتی از شجاعت و شهامت شهدا (3) ادبیات دفاع مقدس

خاطراتی از شجاعت و شهامت شهدا (3)

در یکی از عملیّات ها به عنوان نیروی تفنگ چی، تحت فرماندهی برادر جندقیان بودم. حدود 15 خودرو داشتیم و قرار بود برای دشمن کمین کنیم که هر خودرو 10 الی 12 نیرو با خود همراه داشت. شبانه به محل مورد نظر رسیدیم...
خاطراتی از شجاعت و شهامت شهدا (2) ادبیات دفاع مقدس

خاطراتی از شجاعت و شهامت شهدا (2)

در مدتی که من با شهید همرزم بودم، متوجه شدم که ایشان از شجاعت بسیار زیادی برخوردار است. در عملیات و الفجر هشت یک تیربار عراقی به طور کامل جلو بچه های رزمنده را سد کرده بود و دائماً رگبار می زد. شهید احمد...
خاطراتی از شجاعت و شهامت شهدا (1) ادبیات دفاع مقدس

خاطراتی از شجاعت و شهامت شهدا (1)

در بحرن ها و مشکلات، ‌سعی می کرد که آرامش خود را حفظ کند و رفتاری عادی داشته باشد. گاهی در توجیه یک عملیات از او می پرسیدم؛ ‌اگر فلان نقطه لو رفت، ‌چکار کنیم؟
انفجار در اتوبوس ادبیات دفاع مقدس

انفجار در اتوبوس

سال شصت و یک، ‌من و آقای خدری از سوی ستاد مشترک سپاه برای طی دوره ی فرماندهی ستاد به تهران اعزام شده بودیم. یک روز که با اتوبوس واحد از نماز جمعه به طرف اقامتگاه بر می گشتیم، ‌بر اثر بمب گذاری منافقین...
زیر باران گلوله ادبیات دفاع مقدس

زیر باران گلوله

یکی از همرزمان شهید حسن منصوری از لشکر امام حسین (علیه السلام) می گفت: «شهید منصوری وقتی درعملیات خیبر تحرکات عراقی ها را دید، ‌در حالی که سوار بولدوزر بود ـ چون دید عراقی ها خیلی نزدیک شده اند ـ از بولدوزر
اسطوره های شجاعت و شهامت (3) ادبیات دفاع مقدس

اسطوره های شجاعت و شهامت (3)

در همان ایام بود که صلیب سرخ برای بازدید از اسرا به اردوگاه آمد و حاج آقا از موقعیت استفاده نمود و نامه ای را در باره ی محکومیت اسرائیل نوشتند که بسیار قاطع و کوبنده و بیانگر پیروی از اسرا از راه و خط...
نوک پیکان حمله ادبیات دفاع مقدس

نوک پیکان حمله

کمتر کسی را به شجاعت او دیده ام. نه از تیر می ترسید و نه از خمپاره. حرکت می کرد و می رفت در دل دشمن. جوانی بود هیکل دار، چهار شانه و قد بلند. معمولاً موقع حرکت، کاملاً انگشت نما و مشخص تر بود برای تیر...