0
مسیر جاری :
سه خاطره از رشادت های شهدا ادبیات دفاع مقدس

سه خاطره از رشادت های شهدا

پاییز سال پنجاه و هفت به اتفاق سید علی رضا و تنی چند از دوستان به قصد مبارزه با رژیم طاغوت، اقدام به ساخت تعداد زیادی نارنجک دستی نمودیم. باید ساخته هایمان را آزمایش می کردیم. دسته جمعی به حاشیه ی شهر...
زیر آتش و حشی ادبیات دفاع مقدس

زیر آتش و حشی

در جریان عملیات کربلای پنج بود،‌ پیکرهای تعدادی شهید در نهر جاسم ـ از مناطق تحت اشغال عراقی ها ـ باقی مانده بود. پیکر مطهر شهید همرنگ هم از جمله شهدای باقیمانده در منطقه ی تحت اشغال عراقی ها بود و میر...
صف اول ادبیات دفاع مقدس

صف اول

روال جنگ های غیر الهی این است که فرماندهان معمولاً پشت سر نیروهای عمل کننده ومخصوصاً پیاده نظام قرار می گیرند. اما شهید شهسواری همچون دیگر فرماندهان دفاع مقدس این معادله را به هم زده بود و می گفت: «سربازها
رو در رو با دشمن ادبیات دفاع مقدس

رو در رو با دشمن

پاتک دشمن سنگین بود. گلوله ها وجب به وجب شلمچه را شخم می زدند. در میان دود و آتش و خاک، ‌تقی گلوله های بیست کیلویی خمپاره را یکی پس از دیگری داخل قبضه می انداخت تا جلوی پیشروی دشمن را بگیرد. در این جهنم...
جاده ی صواب ادبیات دفاع مقدس

جاده ی صواب

نیک شهر از لحاظ سوق الجیشی، یکی از پایگاه های مهم و فعال بود و وضعیتی سخت خطیر داشت،‌ زیرا راه عمده و اصلی نفوذ تمام مخالفین به درون مرزهای جمهوری اسلامی بود. این منطقه دارای مرز مشترک و طولانی با پاکستان
شیر جبهه، پا برهنه در بیابان! ادبیات دفاع مقدس

شیر جبهه، پا برهنه در بیابان!

در میان تمام دوستان و نیروها، ‌به شیر روز و زاهد شب معروف بود. به هیچ وجه از دشمنان داخلی و خارجی ترسی نداشت.
سرهنگ عراقی ادبیات دفاع مقدس

سرهنگ عراقی

در گرما گرم عملیات کلیدی و گسترده ی فتح المبین، ‌با یک سرهنگ عراقی برخورد کرد که تنومند بود و جثه ای قوی داشت. سرهنگ مسلح بود و شهید بهروزی هم مسلح. اما مصلحت را در این دیده بود که اسیرش کند. سرهنگ پا...
این عکس برای قبرم خوبه! ادبیات دفاع مقدس

این عکس برای قبرم خوبه!

سال هزار و سیصد و شصت و دو بود و هنوز مکان معینی برای بنیاد شهید در نظر گرفته نشده بود و بیشتر مواقع در ساختمان های اجاره ای به سر می بردیم.
به طرف قبله ادبیات دفاع مقدس

به طرف قبله

من و برادرم اکبر، در چادری دور افتاده، جایی که قرار بود پادگان جدید آموزشی تیپ باشد تنها بودیم. نماز ظهر و عصر را به او اقتدا کردم. آن چنان سوزناک نماز می خواند که بی اختیار اشک از چشمانم جاری شده بود.
روز آخر عمر! ادبیات دفاع مقدس

روز آخر عمر!

تاریکی همه جا را فرا گرفته بود و شب بر زمین خیمه زده بود. من به همراه اکبر کوثری از ساعت دو نیمه شب دهم مهرماه 61 تا ساعت چهار صبح در سنگر خط مقدم در منطقه ی کوشک، مشغول نگهبانی بودیم.