مسیر جاری :
گریه های پنهانی
برادر شهید می گوید: «وقتی محمد حسین به جبهه رفت، روحیه اش به کلی عوض شد. نمازهایش طولانی شده بود. هنگام نماز، چنان خاشع بود که گویی تمام سنگینی بار معاصی دنیا بر دوشش بود. بسیار کم حرف بود. شعار نمی داد...
هفت سین جبهه
قبل از عملیات والفجر4، نزدیک اذان مغرب بچه ها دسته دسته برای نماز آماده می شدند. در حالی که وضو می گرفتم، صدای خمپاره ی دشمن از پشت به گوش رسید. یکی از بچه ها که چند قدمی از من دورتر بود، دوید به طرفم...
حیفِ شبهای خدا
در یکی از جلسات مهم ایشان در استانداری، موقع نماز و در اوج صبحت ها از جا بلند می شود و شروع به گفتن اذان می کند. اعتقاد داشت که اگر نماز درست و به موقع انجام گرفت، بقیّه ی مسایل هم به درستی انجام می شود....
راز و نیاز درحال پرواز
نمازهایی که در جبهه خوانده می شد، با روح بود. نماز به بچه ها روحیه می داد. نمازی که در گرمای بستان خوانده می شد، زمین تا آسمان با نمازی که در این جا زیر کولر می خوانیم، تفاوت داشت. یادم هست رکعت اول را...
حلاوت مناجات
به طور معمول نماز شب می خواند. شب های ماه رمضان را هم تا سحر بیدار بود. نماز می خواند و عبادت می کرد. بعد از انقلاب، شب های ماه رمضان تا نزدیک سحر در دفتر امام می ماند و کار می کرد. یک ساعت مانده به سحر...
آستان معبود
پدر شهید می گوید: «ماه رمضان که می شد، از اول ماه تا آخر آن، هر روز به حرم مطهر مشرف می شد. تمام وقت شهید در این ماه مبارک، علاوه بر تشرف به حرم، در مساجد، محافل، مراسم سوگواری و تعزیه می گذشت. هر جا
رشته ی پیوند
از کودکی خلق و خویش با دیگران فرق می کرد. بیش تر از پانزده سال سن نداشت که متوجه شدم شب ها از داخل اتاق زمزمه ای به گوش می رسد. بر اثر صدا بلند می شدم. ناگهان می دیدم که عبّاس عزیزم در حال نماز است. سر...
شب آخر
نایب، آخرین شبی را که در کنار خانواده اش به سر می برد، سراسر شب را به دعا و قرآن و نماز سپری می کند. سپس به حمام کردن بچه ها و بازی با آن ها می پردازد. بچه ها هم به خوبی، با آن قلب های معصوم و پاکشان گویا...
هور در هاله
حسینیه لبریز از نمازگزار بود و حق هم همین بود که جایی برای ما نباشد. آن هایی که داخل چادر بودند، قبل از اذن خود را آماده کرده بودند. دیگر امیدی نبود. برگشتم تا لااقل نماز اول وقت را در چادر خودمان بخوانم....
سلام شهادت
قدری دراز کشیدم تا خستگی راهپیمایی چند کیلومتری را از بدن کوفته و داغم به در کنم. باید خود را برای کیلومترها پیاده روی دیگر آمده می کردیم. حرف فرماندهان این بود.