مسیر جاری :
امام خمینی (ره ) و روحانیت درخاطرات شهدا
از شهرستان به تهران، از تهران به شهرستان، خلاصه خیلی رفت و آمد داشت، مخصوصاً برای این که حکم امام جمعه شهرستان را بگیرد. آن روز با هم بودیم، قرار بود حکم را از دفتر امام (ره) بگیریم، منتظر ماندیم، وقتی...
امام خمینی (ره) در خاطرات شهدا
قاسمی می گوید: «معیار و ملاک من دستور امام است. به هر چیزی که علاقه ی بیشتری هم داشته باشم، امام دستور بده، نمی پرسم، چرا؟ برای چه؟، انجام می دهم وغفلت نمی کنم، دستور امام برای من حجّته».
گلواژه های ولایت
خبر آورند که در جبهه مجروح شده است. با برادر بزرگترش سیّد علی به بیمارستان فیروزگر تهران رفتیم. از پرستار بخش، جویای حالش شدم. گفت: «هنوز عملش تمام نشده است».
عزیرتر از جان
سه ، چهار سالی مانده بود به پیروزی انقلاب، آن وقت ها یک مغازه داشتیم، عبدالحسین از طریق رفت و آمد به همان جا، مرا با انقلاب و انقلابی ها آشنا کرده بود. توی خیلی از کارها و برنامه ها دست ما را می گرفت....
ولایت مداری در سیره ی شهدا
وقتی سخنان امام از صدا و سیما پخش می شد از قرار گاه مرکزی با پیام های کتبی و تلفنی، فرامین امام را به لشکرها ابلاغ می کردند، سردار شهید حسین خرّازی با چهره ای خوشحال و برافروخته این پیام ها را برای رزمندگان...
شهدا و امام خمینی (ره)
قرار بود کمیته ای را برای سامان دهی وضعیت فوتبال شهرستان تشکیل دهیم. به طور معمول روزی نبود که جلسه برگزار نشود. حسین به شخصیت افراد خیلی اهمیت می داد و در انتخاب سرپرستها و رؤسای هیأتها خیلی دقت داشت.
امام (ره) و ولایت فقیه در خاطرات شهدا (3)
شهید غلامحسین قلی نژاد به شدت مجروح شده بود و از تمام بدنش خون می چکید. بالای سرش که رسیدم، به او گفتم: اگر کاری داری بگو تا برایت انجام دهم.
امام (ره) و ولایت فقیه در خاطرات شهدا (2)
در یکی ازدفاترمجاهدین افغانستان در زابل بمب گذاری شده بود. آن روز افسر نگهبان سپاه بودم که صدای مهیب انفجار را شنیدم و روانه محل حادثه شدم. اما قبل از من آقای دولتی در صحنه حاضرشده و با دلسوزی مشغول متفرق...
امام (ره) و ولایت فقیه درخاطرات شهدا (1)
حاج سید محمد فولادی از برادران اهل سنّت بود و ارتباط تنگاتنگی با مولویها داشت. به روحانیت عشق می ورزید و هرجا روحانی شیعه ای را می دید با او انس می گرفت. او اولین کسی بود که با روحانیون و علمایی که به...
شهدا و ولایت فقیه (3)
راننده ها خسته بودند. در مسیر تصمیم به استراحت گرفتند. توقّفمان طولانی شد زمانی که به جماران رسیدیم، همه از بازدید بر می گشتند. لحظه ی بسیار دلگیری بود.