مسیر جاری :
شهدا و ولایت فقیه (2)
شهید مقیّد بود که هرموقع به مسافرت می رفت، دست خالی به منزل برنگردد. برای مأموریتی به شیراز رفته بود و در مراجعت با یک جعبه شیرین و یک سوغاتی مخصوص دیگر به منزل آمد.
شهدا و ولایت فقیه (1)
آخرین خاطره ای که از ایشان دارم، مربوط به شب شهادتش می شود. آن شب، حال عجیبی داشت؛ چون از مسافرت آمده بود؛ زیارت حرم مطهر امام رضا علیه السلام و عیادت مادر گران قدرش در مشهد، زیارت مشهد شهیدان شلمچه همه
در آرزوی شهادت (3)
در پایگاه مقداد، سید را می بینم، سید موسوی، همان یاور و همکار قدیمی که در اعزام سال گذشته همسفر بودیم. دوباره مجروح شد و به تهران آمد و مجددا برگشت. هنوز دفتر خاطراتش در کشوی میز کارم خاک می خورد. برای...
در آرزوی شهادت (2)
جهت شناسایی منطقه عملیاتی والفجر4، درغرب مستقر بودیم. شب بعد از اقامه ی نماز، به اتفاق شهید زینلی و شهید صنعتکار، جلو رفتیم. زینلی چون مسئول اطلاعات لشکر بود، این محور را انتخاب کرده بود. ولی بنده جهت...
در آرزوی شهادت (1)
« حسن صادق آبادی» با تجربه ای که در تخریب داشت، علاوه بر پاکسازی، در شناسایی میادین هم به علی کمک می کرد. وی خاطرات جالبی از آن ایام دارد:
تا شهید نشوم بر نمی گردم!
یکی از بچّه ها که دستش ترکش خورده بود، به بیمارستان آمد. بعد از پانسمان دستش، به اتاق آمد تا عیادتی بکند. علی از او پرسید: « کجا دارین می رین؟»
غواص دریا دل
شهید پاسبان در عملیّات والفجر 8، مسئول تیم و آرپی جی زن بود که هر تیم آر پی جی، دو کمکی و یک تیربارچی و سه- چهار نفر تک تیرانداز داشت. وقتی تیربار عراقی ها شروع به تیراندازی کرد، به شدت سطح آب و نیزارهای
جلوه های شهادت طلبی (2)
آخرین بار که او خود را آماده ی شرکت در عملیات کربلای 5 می کرد، بر خلاف دفعات گذشته، همسر و فرزندش را به منزل ما آورد و به ما سپرد و بعد برای ما از ارزش شهادت سخن گفت و ما را دلداری داد. در آخرین جمله اش
جلوه های شهادت طلبی (1)
شب بود و هوا هم سرد. هنوز پشت تیربارش ایستاده بود.
خسته و مجروح با بند سفیدی که بر سرش بسته بود و غنچه ی خونی که زیر سفیدی باند نشست می کرد. حالش را پرسیدم.
بی قرار شهادت
عملیّات مسلم بن عقیل ( علیه السّلام) بود. در سنگر فرماندهی به عنوان ربط تدارکات، امور مربوط به مخابرات را پیگیری می کردم. نیمه های شب، سه گردان راهی منطقه ی عملیّاتی شدند.