مسیر جاری :
گفته بودي که کاه و جو بدهم
گفته بودي که کاه و جو بدهم شاعر : انوري چون ندادي از آن شدم در تاب گفته بودي که کاه و جو بدهم کاه کهتاب باد و جو کشکاب بر ستوران و اقربات مدام
ايا دقيق نظر مهتري که گاه سخا
ايا دقيق نظر مهتري که گاه سخا شاعر : انوري تواني ار بچکاني همي از آتش آب ايا دقيق نظر مهتري که گاه سخا به جاي قطرهي باران عرق چکد ز سحاب به پيش دست سخي تو از خجالت و...
خدايگانا مهمان بنده بودستند
خدايگانا مهمان بنده بودستند شاعر : انوري تني دو دوش به سيکي و نقل و رود و شراب خدايگانا مهمان بنده بودستند که بر خماهن گردون فروغ او سيماب به طبع خرم و خندان شراب نوشيدند...
به جاي بادهي نابم تو سرکه دادي ناب
به جاي بادهي نابم تو سرکه دادي ناب شاعر : انوري هلاک جان و دل خود بر آن نبود شراب به جاي بادهي نابم تو سرکه دادي ناب اگر به کون من اندر بدي کرفس و سداب شدي مصوص تنم...
مينبيني که روزگار چه کرد
مينبيني که روزگار چه کرد شاعر : انوري به فلک برکشيد دوني را مينبيني که روزگار چه کرد آنچنان خر فراخ کوني را بر سر آدمي مسلط کرد
طوطي اي آنکه ز انصاف تو هر نيمشبي
طوطي اي آنکه ز انصاف تو هر نيمشبي شاعر : انوري بلبل شکر به عيوق کشد زمزمه را طوطي اي آنکه ز انصاف تو هر نيمشبي نيک تيمار خور اي نيکشبان اين رمه را اي شبان رمه آنکه...
گفت با خواجه يکي روز ازين خوش مردي
گفت با خواجه يکي روز ازين خوش مردي شاعر : انوري خنک آنکس که زن خوب بميرد او را گفت با خواجه يکي روز ازين خوش مردي گفت خوبست اگر مرگ پذيرد او را گفت اي خواجه زن خوب تو...
چون بهاء الدين اعز را شاخ عزت بارور شد
چون بهاء الدين اعز را شاخ عزت بارور شد شاعر : انوري شکر آن نعمت به واجب کرد الهالعالمين را چون بهاء الدين اعز را شاخ عزت بارور شد مثل آن حاصل نيايد بحر ملک و کان دين را...
کرا عقل باشد زبر دست شهوت
کرا عقل باشد زبر دست شهوت شاعر : انوري چرا زيردستي کند هيچ زن را کرا عقل باشد زبر دست شهوت که فرمان بر زن کند خويشتن را عيال زن خويش باشد هرآنکس کجا درگذارد به گوش...
خطابي با فلک کردم که از راه جفا کشتي
خطابي با فلک کردم که از راه جفا کشتي شاعر : انوري شهان عالمآراي و جوانمردان برمک را خطابي با فلک کردم که از راه جفا کشتي که از روي خرد باشد بر ايشان صد شرف سگ را زمام...