0
مسیر جاری :
ما دگر کس نگرفتيم به جاي تو نديم سعدی شیرازی

ما دگر کس نگرفتيم به جاي تو نديم

ما دگر کس نگرفتيم به جاي تو نديم شاعر : سعدي الله الله تو فراموش مکن عهد قديم ما دگر کس نگرفتيم به جاي تو نديم ما بمانديم و خيال تو به يک جاي مقيم هر يک از دايره جمع...
امشب آن نيست که در خواب رود چشم نديم سعدی شیرازی

امشب آن نيست که در خواب رود چشم نديم

امشب آن نيست که در خواب رود چشم نديم شاعر : سعدي خواب در روضه رضوان نکند اهل نعيم امشب آن نيست که در خواب رود چشم نديم سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسيم خاک را زنده...
به تو مشغول و با تو همراهم سعدی شیرازی

به تو مشغول و با تو همراهم

به تو مشغول و با تو همراهم شاعر : سعدي وز تو بخشايش تو مي‌خواهم به تو مشغول و با تو همراهم که منت آشناي درگاهم همه بيگانگان چنين دانند که نيايي به دست کوتاهم ترسم...
تو مپندار کز اين در به ملامت بروم سعدی شیرازی

تو مپندار کز اين در به ملامت بروم

تو مپندار کز اين در به ملامت بروم شاعر : سعدي دلم اين جاست بده تا به سلامت بروم تو مپندار کز اين در به ملامت بروم نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم ترک سر گفتم از آن...
نه از چينم حکايت کن نه از روم سعدی شیرازی

نه از چينم حکايت کن نه از روم

نه از چينم حکايت کن نه از روم شاعر : سعدي که من دل با يکي دارم در اين بوم نه از چينم حکايت کن نه از روم فراموشم شود موجود و معدوم هر آن ساعت که با ياد من آيد نشايد...
من از اين جا به ملامت نروم سعدی شیرازی

من از اين جا به ملامت نروم

من از اين جا به ملامت نروم شاعر : سعدي که من اين جا به اميدي گروم من از اين جا به ملامت نروم بيم آنست که ديوانه شوم گر به عقلم سخني مي‌گويند نتوانم که نصيحت شنوم ...
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي‌بينم سعدی شیرازی

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي‌بينم

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي‌بينم شاعر : سعدي دلي بي غم کجا جويم که در عالم نمي‌بينم دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي‌بينم دمم با جان برآيد چون که يک همدم نمي‌بينم...
منم يا رب در اين دولت که روي يار مي‌بينم سعدی شیرازی

منم يا رب در اين دولت که روي يار مي‌بينم

منم يا رب در اين دولت که روي يار مي‌بينم شاعر : سعدي فراز سرو سيمينش گلي بر بار مي‌بينم منم يا رب در اين دولت که روي يار مي‌بينم که بر هر شعبه‌اي مرغي شکرگفتار مي‌بينم ...
من از تو صبر ندارم که بي تو بنشينم سعدی شیرازی

من از تو صبر ندارم که بي تو بنشينم

من از تو صبر ندارم که بي تو بنشينم شاعر : سعدي کسي دگر نتوانم که بر تو بگزينم من از تو صبر ندارم که بي تو بنشينم که چون همي‌گذرد روزگار مسکينم بپرس حال من آخر چو بگذري...
ز دستم بر نمي‌خيزد که يک دم بي تو بنشينم سعدی شیرازی

ز دستم بر نمي‌خيزد که يک دم بي تو بنشينم

ز دستم بر نمي‌خيزد که يک دم بي تو بنشينم شاعر : سعدي بجز رويت نمي‌خواهم که روي هيچ کس بينم ز دستم بر نمي‌خيزد که يک دم بي تو بنشينم که چون فرهاد بايد شست دست از جان شيرينم...