مسیر جاری :
متقلب درون جامه ناز
متقلب درون جامه ناز شاعر : سعدي چه خبر دارد از شبان دراز متقلب درون جامه ناز تا هم اول نميکند آغاز عاقل انجام عشق ميبيند چه توان کرد با دو ديده باز جهد کردم که...
اي به خلق از جهانيان ممتاز
اي به خلق از جهانيان ممتاز شاعر : سعدي چشم خلقي به روي خوب تو باز اي به خلق از جهانيان ممتاز که تحمل کنندش اين همه ناز لازمست آن که دارد اين همه لطف مرغ جان رميده...
ما در اين شهر غريبيم و در اين ملک فقير
ما در اين شهر غريبيم و در اين ملک فقير شاعر : سعدي به کمند تو گرفتار و به دام تو اسير ما در اين شهر غريبيم و در اين ملک فقير از سر زلف تو در پاي دل ما زنجير در آفاق گشادست...
فتنهام بر زلف و بالاي تو اي بدر منير
فتنهام بر زلف و بالاي تو اي بدر منير شاعر : سعدي قامتست آن يا قيامت عنبرست آن يا عبير فتنهام بر زلف و بالاي تو اي بدر منير شخصم از پاي اندرآمد دستگيرا دستگير گم شدم...
دل برگرفتي از برم اي دوست دست گير
دل برگرفتي از برم اي دوست دست گير شاعر : سعدي کز دست ميرود سرم اي دوست دست گير دل برگرفتي از برم اي دوست دست گير هر روز ناتوان ترم اي دوست دست گير شرطست دستگيري درمندگان...
اي پسر دلربا وي قمر دلپذير
اي پسر دلربا وي قمر دلپذير شاعر : سعدي از همه باشد گريز وز تو نباشد گزير اي پسر دلربا وي قمر دلپذير جاي تصور نماند ديگرم اندر ضمير تا تو مصور شدي در دل يکتاي من چون...
از همه باشد به حقيقت گزير
از همه باشد به حقيقت گزير شاعر : سعدي وز تو نباشد که نداري نظير از همه باشد به حقيقت گزير دعوت منعم نبود بي فقير مشرب شيرين نبود بي زحام آن نفسست از دهنت يا عبير ...
آن کيست که ميرود به نخجير
آن کيست که ميرود به نخجير شاعر : سعدي پاي دل دوستان به زنجير آن کيست که ميرود به نخجير همسايه لعبتان کشمير همشيره جادوان بابل کز ديدن آن جوان شود پير اينست بهشت...
پروانه نميشکيبد از دور
پروانه نميشکيبد از دور شاعر : سعدي ور قصد کند بسوزدش نور پروانه نميشکيبد از دور صاحب نظران به عشق منظور هر کس به تعلقي گرفتار ديوان حساب و عرض منشور آن روز که...
به فلک ميرسد از روي چو خورشيد تو نور
به فلک ميرسد از روي چو خورشيد تو نور شاعر : سعدي قل هو الله احد چشم بد از روي تو دور به فلک ميرسد از روي چو خورشيد تو نور بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور آدمي چون...