0
مسیر جاری :
آندم که نه شمع و نه لگن بود خواجوی کرمانی

آندم که نه شمع و نه لگن بود

آندم که نه شمع و نه لگن بود شاعر : خواجوي کرماني شمع دل من زبانه زن بود آندم که نه شمع و نه لگن بود دل فتنه يار سيمتن بود واندم که نه جان و نه بدن بود خود آينه روي...
آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود خواجوی کرمانی

آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود

آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود شاعر : خواجوي کرماني بجز از ورزش عشق تو مرا کار نبود آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود گر چه بي روي تو ما را سر بازار نبود کوس بدنامي ما...
بي رخ حور بجنت نفسي نتوان بود خواجوی کرمانی

بي رخ حور بجنت نفسي نتوان بود

بي رخ حور بجنت نفسي نتوان بود شاعر : خواجوي کرماني بر سر آتش سوزنده بسي نتوان بود بي رخ حور بجنت نفسي نتوان بود زانکه هر لحظه گرفتار کسي نتوان بود من نه آنم که بود با...
ديشب همه منزل من کوي مغان بود خواجوی کرمانی

ديشب همه منزل من کوي مغان بود

ديشب همه منزل من کوي مغان بود شاعر : خواجوي کرماني وز ناله‌ي من مرغ صراحي بفغان بود ديشب همه منزل من کوي مغان بود خون جگر از ديده‌ي گرينده روان بود همچون قدحم تا سحر...
بي گلبن وصلت بگلستان نتوان بود خواجوی کرمانی

بي گلبن وصلت بگلستان نتوان بود

بي گلبن وصلت بگلستان نتوان بود شاعر : خواجوي کرماني بي شمع جمالت بشبستان نتوان بود بي گلبن وصلت بگلستان نتوان بود با مملکت مصر به زندان نتوان بود اي يار عزيز ار نبود...
دوشم وطن بجز در دير مغان نبود خواجوی کرمانی

دوشم وطن بجز در دير مغان نبود

دوشم وطن بجز در دير مغان نبود شاعر : خواجوي کرماني قوت روان من ز شراب مغانه بود دوشم وطن بجز در دير مغان نبود وز سوز سينه هر نفسم جز فغان نبود بود از خروش مرغ صراحي سماع...
ياد باد آن شب که در مجلس خروش چنگ بود خواجوی کرمانی

ياد باد آن شب که در مجلس خروش چنگ بود

ياد باد آن شب که در مجلس خروش چنگ بود شاعر : خواجوي کرماني مطربانرا عود بر ساز و دف اندر چنگ بود ياد باد آن شب که در مجلس خروش چنگ بود وانکه او بر خفتگان گلبانک مي‌زد چنگ...
دوشم بشمع روي چو ماهت نياز بود خواجوی کرمانی

دوشم بشمع روي چو ماهت نياز بود

دوشم بشمع روي چو ماهت نياز بود شاعر : خواجوي کرماني جانم چو شمع از آتش دل در گداز بود دوشم بشمع روي چو ماهت نياز بود چشمم ز شام تا بگه صبح باز بود در انتظارصيد تذرو وصال...
ترک من گوئي که بازش خاطر نخجير بود خواجوی کرمانی

ترک من گوئي که بازش خاطر نخجير بود

ترک من گوئي که بازش خاطر نخجير بود شاعر : خواجوي کرماني کابرويش چاچي کمان و نوک مژگان تير بود ترک من گوئي که بازش خاطر نخجير بود گه ز چشم جادوش صد فتنه در کشمير بود گه...
تا ترا برگ ما نخواهد بود خواجوی کرمانی

تا ترا برگ ما نخواهد بود

تا ترا برگ ما نخواهد بود شاعر : خواجوي کرماني کار ما را نوا نخواهد بود تا ترا برگ ما نخواهد بود کام جانم روا نخواهد بود از دهانت چنين که مي‌بينيم مشک خوانم خطا نخواهد...