مسیر جاری :
گل بستان خرد لفظ دلاراي منست
گل بستان خرد لفظ دلاراي منست شاعر : خواجوي کرماني بلبل باغ سخن منطق گوياي منست گل بستان خرد لفظ دلاراي منست طوطيانرا شکر از لفظ شکر خاي منست منم آن طوطي خوش نغمه که هنگام...
سحاب سيل فشان چشم رودبار منست
سحاب سيل فشان چشم رودبار منست شاعر : خواجوي کرماني سموم صاعقه سوز آه پرشرار منست سحاب سيل فشان چشم رودبار منست که اوست در همه حالي که غمگسار منست غم ار چه خون دلم ميخورد...
بوقت صبح مي روشن آفتاب منست
بوقت صبح مي روشن آفتاب منست شاعر : خواجوي کرماني بتيره شب در ميخانه جاي خواب منست بوقت صبح مي روشن آفتاب منست دو چشم اشک فشان ساغر شراب منست اگر شراب نباشد چه غم که وقت...
روز رخسار تو ماهي روشنست
روز رخسار تو ماهي روشنست شاعر : خواجوي کرماني خال هندويت سياهي روشنست روز رخسار تو ماهي روشنست راستي را جايگاهي روشنست منظر چشمم که خلوتگاه تست شرمسارم کاين گناهي...
گفتم که چرا صورتت از ديده نهانست
گفتم که چرا صورتت از ديده نهانست شاعر : خواجوي کرماني گفتا که پري را چکنم رسم چنانست گفتم که چرا صورتت از ديده نهانست گفتا مگرت آرزوي ديدن جانست گفتم که نقاب از رخ دلخواه...
ياقوت روان بخش تو تا قوت روانست
ياقوت روان بخش تو تا قوت روانست شاعر : خواجوي کرماني چشمم ز غمت چشمهي ياقوت روانست ياقوت روان بخش تو تا قوت روانست موئي بميان آمده يا موي ميانست آن موي ميان تو که سازد...
مرا ياقوت او قوت روانست
مرا ياقوت او قوت روانست شاعر : خواجوي کرماني ولي اشکم چو ياقوت روانست مرا ياقوت او قوت روانست خطش طوطيست يا هندوستانست رخش ماهست يا خورشيد شب پوش نسيم از سنبلش عنبر...
دلم با مردم چشمت چنانست
دلم با مردم چشمت چنانست شاعر : خواجوي کرماني که پنداري که خونشان در ميانست دلم با مردم چشمت چنانست رخت گلدستهي بستان جانست خطت سرنامهي عنوان حسنست گلت خود روي و...
آن جوهر جانست که در گوهر کانست
آن جوهر جانست که در گوهر کانست شاعر : خواجوي کرماني يا مي که درو خاصيت جوهر جانست آن جوهر جانست که در گوهر کانست يا چشم قدح چشمهي ياقوت روانست ياقوت روان در لب ياقوتي...
پند خويشان نکنم گوش که بي خويشتنم
پند خويشان نکنم گوش که بي خويشتنم شاعر : خواجوي کرماني آشنايان غمت را چه غم از خويشانست پند خويشان نکنم گوش که بي خويشتنم کانکه از خويش کند بيخبرم خويش آنست بده آن بادهي...