مسیر جاری :
تغيير شکل
گربهاي عاشق جواني زيبارو شد و به آفروديت التماس کرد تا او را به زني زيبا تغيير شکل بدهد. آفروديت دلش به حال زار او سوخت و او را به آرزويش رساند. وقتي مرد جوان دخترک را ديد، عاشق او شد، با او
شرارت آشکار
گربهاي شنيد که تعدادي از مرغهاي مزرعهاي مريض شدهاند. بنابراين لباس مبدل پوشيد، مثل دکترها کيفي با خود برداشت و خود را به مزرعه رساند. سپس بيرون مرغداني ايستاد و از پشتِ در، حال مرغها را پرسيد.
سفسطهي گربه
گربهاي به دنبال بهانهاي موجّه ميگشت تا خروسي را که گرفته بود، بخورد. او خروس را متّهم کرد که شبها سر و صدا راه مياندازد و نميگذارد انسانها راحت بخوابند. خروس از خود دفاع کرد که او با اين کار خود...
مارگزيده، از ريسمان سياه و سفيد هم ميترسد
خانهاي را موش برداشته بود. گربهاي متوجّه موضوع شد، به آنجا رفت و تا ميتوانست از آنها خورد. کشتار بيرحمانهي گربه، موشها را به وحشت انداخت و همگي از ترس به سوراخهايشان پناه بردند. وقتي گربه
معاملهي پر ضرر
در مرغزاري اسبي و گرازي مشغول چرا بودند. گُراز مدام آب را گلآلود و علفها را لگدمال ميکرد. اسب که دلش ميخواست هر طور شده گراز را گوشمالي دهد، از مردي شکارچي کمک خواست. شکارچي گفت کاري
سزاي خودخواهي
اسب و الاغي با صاحب خود سفر ميکردند. الاغ به اسب گفت: «اگر دلت ميخواهد من زنده بمانم، کمي از بار مرا بردار.» امّا اسب اعتنايي به او نکرد. الاغ که نميتوانست سنگيني آنهمه بار را تحمّل کند، به زمين افتاد...
ياري به وقت سختي
سربازي که به جنگ رفته بود، در تمام حوادث و سفرها از اسب خود جدا نميشد و با جو بهخوبي از او پذيرايي ميکرد. امّا همينکه جنگ پايان يافت، از اسب خود مثل برده کار کشيد. او بارهاي سنگين به پشت اسبش
مار در آستين
مرغي که به تخمهاي ماري برخورده بود، بهدقّت روي آنها نشست تا با گرم نگه داشتن آنها، به تولّد تولهمارها کمک کند. پرستويي که شاهد کار او بود به او گفت: «اي احمق، چرا به تولّد جانوري کمک ميکني که اگر...
مرگ خائن
ميهماني، کم و بيش ديروقت، به خانهي شکارچياي رفت. شکارچي که در آن هنگام چيزي در خانه نداشت، کبک دستآموز خود را از قفس بيرون آورد تا با گوشت آن از ميهمان خود پذيرايي کند. کبک به شکارچي گفت
زادهي رنج
کبوتري در کبوترخانه، با غرور از جوجههاي بسياري که پرورده بود، داد سخن ميداد. کلاغي حرفهاي او را شنيد و به او گفت: «دوست من، در اينباره اينقدر به خود نبال. تو هرچه جوجهي بيشتري بهدنيا ميآوري،