0
مسیر جاری :
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می آورد شرح دیوان حافظ

صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می آورد

هنگام سحر، باد صبا بوی خوشی از زلف زیبای معشوق را به همراه آورد که با آن شور و شوق زیادی در دل عاشق و پریشان ما ایجاد کرد.
چه مستی است ندانم که رو به ما آورد شرح دیوان حافظ

چه مستی است ندانم که رو به ما آورد

نمی دانم که این چه عشق است که ما را گرفتار خود کرده و مست نموده است؟ و ساقی این شراب مست کننده چه کسی بود و این باده را از کجا آورده بود؟
به سرّ جام جم آنگه نظر توانی کرد شرح دیوان حافظ

به سرّ جام جم آنگه نظر توانی کرد

آن هنگام می توانی به حقیقت اسرار عالم دست پیدا کنی که بتوانی چشم خود را با خاک آستان میکیده بیارایی و خاک میخانه را سرمه ی چشم خود کنی. برای رسیدن به حقیقت باید در راه عشق خدمت کرد و ریاضت کشید.
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد شرح دیوان حافظ

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد

روزگاری بود که دل پاک و رازجوی من، جام جهان نما را از من طلب می کرد تا به مدد آن اسرار آفرینش را بگشاید، غافل از آن که این جستجو بی فایده است و آنچه از دیگری می طلبد، در خود اوست. این دل پاک، همان دلی...
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد شرح دیوان حافظ

دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

ای دوستان! دختر رَز، پوشیدگی و پاکدامنی را ترک کرد و از این راه بازگشت، آن گاه به نزد محتسب رفت و از او برای انجام کارهای مخالف نجابت، به طور آشکارا اجازه گرفت. شراب از پنهان بودن و از دسترس رندان دور...
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد شرح دیوان حافظ

دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد

فریاد از آن چشم افسونگر که چه غوغا و بلوایی برپا کرد و چگونه هوش از سر مردم هوشیار که عاشق شده بودند، ربود و آنها را مست نمود؟! چشم معشوق، دلربا و فریبنده و گرفتار کننده است.
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد شرح دیوان حافظ

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

معشوقی که دل از همه ربوده بود، رفت و عاشقان خود را خبر نکرد و از یار یکدل و رفیق سفر خود نیز یاری نکرد. معشوق بی وفا است و به عاشقان، لطف و عنایتی ندارد.
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی شرح دیوان حافظ

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی

این سخن لطیف را بشنو تا خود را از غم و غصّه رها کنی؛ اگر به دنبال روزی مقدر نشده بروی، رنج خواهی کشید.
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی شرح دیوان حافظ

ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی

ای معشوقی که در کشتن ما ملاحظه نمی کنی و مهربانی از خود نشان نمی دهی! سود و سرمایه را از بین می بری و هیچ پروایی نداری؛ عاشقان خود را با این نامهربانی ها از دست می دهی.
صبح است ژاله می چکد از ابر بهمنی شرح دیوان حافظ

صبح است ژاله می چکد از ابر بهمنی

صبح است و نم نم باران از ابر بهمن ماه فرو می چکد؛ پس ای ساقی! زاد و توشه ی شراب صبحگاهی را فراهم ساز و جام شراب بزرگ را بده. ای ساقی! وسایل عشق و مستی عاشقان را فراهم کن.