سخن آوا | ای صبح سپید (استاد رفیعی)

سخن آوا | ای صبح سپید (استاد رفیعی)
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال / او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال

بارها محتشم دست به قلم برد تا شعری عاشورایی بسراید ولی خجالت زده قلمش را زمین گذاشت. تا این که برادر محتشم که خیلی برایش عزیز بود، فوت کرد. چنان حال پریشانی پیدا کرد که از غصه‌ی مرگ برادر، قلم به دست گرفت و برای اولین بار مرثیه‌ای سوزناک برای مرگ برادر سرود. اما قرار نبود پریشانی پایانی داشته باشد. آن شب پس از سرودن مرثیه به خواب رفت و خواب عجیبی دید. صحرایی خشک پر از خون دید و چهره‌ای نورانی.

یک دفعه در خواب فریاد زد: یا امیرالمومنین!

حضرت امیر (علیه‌السلام) جلو آمد و فرمود: «ای محتشم! چرا در مصیبت فرزندم حسین، مرثیه‌ای نمی گویی؟»

محتشم گفت: من خود را شایسته نمی‌بینم که مرثیه‌ای برای ایشان بگویم. مصیبت امام حسین (علیه‌السلام) آنقدر عظیم و دردناک است که حتی نمی‌دانم از کجا باید شروع کنم.»

و امیرالمومنین (علیه‌السلام) فرمود:«بگو... باز این چه شورش است که در خلق عالم است.»

اما در ادامه‌ی شعر، ماجرای جالب‌تری برایش پیش آمد ... . -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.