زیر سوال بردن طبیعت (قسمت اول)
طبیعیدان باید طبیعت را به زیر سوآل بکشد
 
چکیده:
چیزی که فرانسیس بیکن به هنگام نوشتن این عبارت انکار می کرد، آن بود که دانشمند نسبت به طبیعت دست به سینه و احترام آمیز رفتار کند، منتظر بماند که طبیعت به او چه می گوید و نظریه های خود را بر مبنای کرامت طبیعت بنا سازد.

تعداد کلمات: 1331 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
زیر سوال بردن طبیعت (قسمت اول)
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
 
فرانسیس بیکن، حقوقدان و فیلسوف، در یکی از عبارات به یادماندنی خود گفته است «طبیعیدان باید طبیعت را به زیر سوآل بکشد». چیزی که او به هنگام نوشتن این عبارت انکار می کرد، آن بود که دانشمند نسبت به طبیعت دست به سینه و احترام آمیز رفتار کند، منتظر بماند که طبیعت به او چه می گوید و نظریه های خود را بر مبنای کرامت طبیعت بنا سازد. آنچه او تأکید می کرد در آن واحد دو چیز بود: اول آن که دانشمند باید ابتکار عمل را به دست بگیرد و شخصا تصمیم بگیرد چه می خواهد بداند و آن را در ذهن خود به صورت پرسش در آورد؛ و دوم آنکه، باید وسایلی بیابد که طبیعت را به جواب دادن ناگزیر و شکنجه هایی ابداع کند که دیگر نتواند زبان خود را بیندد. در این جا، بیکن فقط با یک طرح مختصر، یک بار برای همیشه، نظریه ی حقیقی علوم تجربی را پایه نهاد.

   بیشتر بخوانید:  کروچه و خودمختاری تاریخ

بیکن نادانسته نظریه ی حقیقی روش تاریخی را بیان کرده بود. مورخ در تاریخ سرهم بندی شده موضعی پیشا بیکنی اختیار می کند. رفتارش با مراجعش، چنان که خود کلمه نشان میدهد، نوکر مآب و سرشار از احترام است. صبر می کند تا آنها هر چه را و هر زمان که خواستند بگویند. حتی هنگامی که او نقد تاریخی را اختراع و مراجع به منابع صرف تبدیل شدند، این رفتار در اصل تغییری نکرد. تغییر هست، اما سطحی و صرفا شامل به کار گرفتن فنی برای تقسیم گواهان به گوسفندان و بزهاست. صلاحیت یک طبقه از ادای شهادت سلب می شود و با طبقه ی دیگر درست همان طور که در قدیم با مراجع رفتار می شد، رفتار می شود. ولی در تاریخ علمی یا تاریخ حقیقی، انقلاب بیکنی روی داده است. بی تردید مورخ علمی اوقات زیادی را صرف خواندن همان کتاب هایی می خواند که مورخ روش سرهم بندی شده می خواند هرودوت، توسیدید، لیوی، تا کیتوس و غیره ولی با روحیه ای کاملا متفاوت؛ در واقع با روحیه ی بیکنی می خواند. مورخ علمی آنها را در حالی می خواند که سوالی در ذهن دارد و با اخذ تصمیم شخصی به این که چه می خواهد از آنها در بیاورد، ابتکار عمل را به دست می گیرد. به علاوه، مورخ روش سرهم بندی بر اساس این استنباط می خواند که آنچه آنها در آن همه کلمات به او نگفته اند، او هرگز و ابدأ از آنها در نخواهد آورد؛ مورخ علمی آنها را شکنجه میکند، قطعه ای را که ظاهرا درباره ی چیزی کاملا متفاوت است، طوری می پیچاند که پاسخ پرسشی را که تصمیم گرفته است بپرسد از آن بیرون می کشد. در جایی که مورخ روش سرهم بندی در کمال اطمینان گفته است در اثر فلان مؤلف هیچ چیز دربارهی فلان موضوع وجود ندارد»، مورخ علمی یا بیکنی جواب خواهد داد «آه، وجود ندارد؟ مگر آن را در این قطعه که دربارهی مطلب کاملا متفاوتی است، مستتر نمی بینید؟ مگر متن نویسنده درباره ی موضوعی که شما می گویید هیچ نظری ندارد، فلان نظر را نداده است؟
 فرانسیس بیکن، حقوقدان و فیلسوف، در یکی از عبارات به یادماندنی خود گفته است «طبیعیدان باید طبیعت را به زیر سوآل بکشد». چیزی که او به هنگام نوشتن این عبارت انکار می کرد، آن بود که دانشمند نسبت به طبیعت دست به سینه و احترام آمیز رفتار کند، منتظر بماند که طبیعت به او چه می گوید و نظریه های خود را بر مبنای کرامت طبیعت بنا سازد. آنچه او تأکید می کرد در آن واحد دو چیز بود: اول آن که دانشمند باید ابتکار عمل را به دست بگیرد و شخصا تصمیم بگیرد چه می خواهد بداند و آن را در ذهن خود به صورت پرسش در آورد؛ و دوم آنکه، باید وسایلی بیابد که طبیعت را به جواب دادن ناگزیر و شکنجه هایی ابداع کند که دیگر نتواند زبان خود را بیندد. در این جا، بیکن فقط با یک طرح مختصر، یک بار برای همیشه، نظریه ی حقیقی علوم تجربی را پایه نهاد.
از قصه ای که حکایت کردم مثالی بیاورم. کلانتر دهکده دختر کشیش را بازداشت نمی کند و او را با باتوم لاستیکی مرتب کتک نمی زند تا بگوید که فکر میکند ریچارد مرتکب قتل شده است. چیزی را که شکنجه میدهد جسم او نیست، بلکه اظهار اوست مبنی بر این که جان دوئه را او کشته است. او با استفاده از روش های تاریخ انتقادی آغاز می کند و به خودش می گوید: «قتل به دست کسی انجام گرفته که قدرت بدنی زیاد داشته و به دانش تشریح وارد بوده است. این دختر یقینا اولی را ندارد، ولی دومی را احتمالا ندارد؛ به هر حال، من می دانم که او هرگز در کلاس های پزشکی شرکت نکرده است. به علاوه، اگر او مرتکب این جنایت شده بود برای متهم کردن خود این همه شتاب نداشت. این داستان دروغ است.
 
در این نقطه، مورخ انتقادی علاقه به داستان را از دست میدهد و آن را در سبد کاغذ باطله می اندازد اما مورخ علمی تازه به آن علاقه مند می شود و آن را برای واکنش های شیمیایی آزمایش می کند. او به این سبب قادر به انجام این کار خواهد بود که متفکری علمی است و می داند چه سو آلهایی بپرسد. «چرا آن دختر دروغ می گوید؟ برای این که می خواهد سپر کسی بشود. سپر چه کسی می خواهد بشود؟ پدرش یا عاشقش. پدرش قاتل است؟ نه! کشیش؟ مگر می شود. بنابراین عاشقش است. آیا بدگمانی او پایه ی درستی دارد؟ ممکن است داشته باشد؛ او در زمان وقوع حادثه آنجا بوده؛ به قدر کفایت نیرومند است؛ و از علم تشریح به قدر کفایت می داند.» خواننده به یاد دارد که در بازپرسی جنایی، احتمال به درجه ای که برای هدایت زندگی روزمره کافی باشد، لازم است، در حالی که در تاریخ طالب یقین هستیم. سوای آن، مطابقت کامل است. کلانتر دهکده (که همان طور که توضیح دادم شخص زیرکی نیست؛ اگرچه متفکر علمی هم نباید زیرک باشد، بلکه باید کارش را بلد باشد؛ یعنی، بداند چه سوال هایی بپرسد) بعضی از مهارت های پلیسی را کسب کرده است و این او را قادر می سازد که بداند چه سو آلهایی بپرسد و به این سان ادعای نادرست دختر را مبنی بر ارتکاب قتل به دست خودش، به مدرکی برای نتیجه گیری صحیح (ظن او به ریچارد روئه) تعبیر کند.
 
تنها اشتباه کلانتر این بود که بر اثر هیجانی ناشی از پاسخ دادن به سوآله دختر به که بدگمان است؟ دید خود را نسبت به سوآله «جان دوئه را که کشت؟» از دست داد. این جایی است که بازرس جنکینز، نه به این دلیل که زیرک تر بود بلکه به سبب آن که کارش را بهتر فرا گرفته بود، بر او رجحان داشت. طریقی که من بازرس را در جریان کار می بینم به این گونه است:
چرا دختر کشیش به ریچارد روئه ظنین است؟ احتمالا برای این که میداند او در اتفاق غیر عادی آن شب که در محل اقامت کشیش روی داد دخالت داشته است. ما میدانیم که یک حادثه ی غیر عادی در محل اقامت کشیش روی داده است. ریچارد در توفان بیرون رفت و همین کافی بود که دختر را ظنین کند، ولی چیزی که می خواهیم بدانیم این است که آیا او جان دوئه را کشته است؟ اگر او کشته، چه زمان کشته است؟ پس از توفان یا پیش از آن؟ قبل از آن نه، زیرا جای پای او در هر دو جهت در گل جادهی باغچهی محل اقامت کشیش هست: رد پا از چند متر مانده به در باغچه، درحالی که از سرا دور می شده است، آغاز می شود، و در جهتی بوده که او هنگام شروع رگبار در آن حرکت می کرده است. خوب، آیا او با خود گل به اتاق کار جان دوئه برده است؟ نه، ابدا. آیا او قبل از وارد شدن کفش هایش را در آورده است؟ لحظه ای فکر کنید. جان دوئه هنگامی که ضربه خورد در چه وضعی قرار داشت؟ آیا روی صندلی خود صاف نشسته بود یا به عقب تکیه داده بود؟ نه، زیرا در این صورت صندلی از او محافظت می کرد. باید کاملا به جلو خم بوده باشد. ممکن است در واقع احتمال دارد در آن وضعیت به خواب رفته بوده باشد. قاتل دقیقا چگونه پیش رفت؟ آیا دوئه خواب بوده؟ آسان تر از این نمی شود: آرام وارد می شود، دشنه را بر می دارد و فرو می کند. اگر دوئه بیدار بوده و فقط به جلو خم شده بوده، باز هم به همان ترتیب ممکن است عمل کرده باشد، منتهی نه به آن سادگی. حال، آیا قاتل برای این که کفشهایش را در بیاورد، بیرون توقف کرده است؟ محال است. در هر حال، سرعت، نخستین شرط لازم بوده است: کار می بایست قبل از آن که او به عقب لم بدهد یا بیدار شود تمام شده باشد. بنابراین نبودگل در اتاق کار، ریچارد را تبرئه میکند.

ادامه دارد ..
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  زمان و اراده‌ی آزاد
  شورش بر اثبات‌گرایی
  انحطاط غرب

 
نسخه چاپی