دستیابی به سعادت بشر
برای دستیابی به مفاهیم والای واژه‌هایی که برای سعادت بشر به کار می رود، مصلحان واقعی جامعه، فراوان تلاش می کنند. اما این واژه ها را کسانی که به گونه ای منافع خود را با تلاش مصلحان در تعارض می بینند، دچار تحریف و سوءبرداشت عمومی کرده اند. اکنون به نمونه هایی از این تحریفها و تصورات نادرست اشاره می کنیم:
 
فردگرایی
 این واژه به معنای مسئولیت پذیری افراد در برابر قانون و معضلات و انحرافات اجتماعی و ضرورت امربه معروف و نهی از منکر بوده است تا کسی به بهانه جبر اجتماعی از مسئولیت نگریزد و وظیفه خود را به دوش دیگران نیندازد؛ اما اکنون ماهیت این واژه به «خودخواهی» تغییر یافته است. فردگرایی، که از اعتقاد به دو مفهوم آزادی و مسئولیت سرچشمه گرفته است، به همه ابعاد جامعه روح می بخشد و قلب حرکت افراد در جامعه است؛ اما اکنون افرادی برای رسیدن به تمنیات خویش و کاهش حس آرمان خواهی، آن را به آزادی افراد در تصمیمات فردی و حقانیت تمام رفتارها تفسیر می کنند.
 
فردگرایی اگر درست تصور شود، با خودخواهی بسیار متفاوت است. «فردیت»، واژهای برای بیان برجستگی شأن هر فرد است که به عاملی برای بینش و گزینش تبدیل می شود چنین تصوری از فردگرایی، جامعه ای پاک پدید می آورد. اگر خود افراد تغییر نکنند و مسئولیت پذیر نباشند، جامعه تغییر نمی کند. قرآن کریم می فرماید: إن الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بأنفسهم؛ «به درستی که خداوند، هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه خودشان تغییر کنند». جامعه جز با احساس مسئولیت تک تک افراد ساخته نمی شود و حقیقت جامعه، چیزی بیش از مجموع افراد آن نیست.
 
آزادی
معنای درست آزاد بودن این است که ما آزادیم تا خود را به صورت قانونی و اخلاقی محدود سازیم و این نوع آزادی در انتخابگری و مسئولیت پذیری افراد، تجلی می کند و به ایجاد جامعه اخلاقی منتهی می شود. وقتی می گوییم افراد آزاد هستند، معنایش این است که کسی حق ندارد به آنها ظلم کند، نباید کسی از آنها بهره کشی و آنها را استثمار کند. علی می فرمایند: لا تکن عبد غیرک، لقد جعلک الله حرا؛ «بنده دیگری مباش؛ خداوند تو را آزاد آفریده است». معنای درست آزادی این است؛ اما اینکه فرد مجاز است هر کاری که خواست، بدون ترس از هرگونه محدودیتی انجام دهد، از معنای درست آزادی بسیار دور است. کدام تعریف از آزادی را می توان یافت که هیچ گونه قید و محدودیتی نداشته باشد؟ معنای آزادی بی قید، بی مسئولیتی است. شاید اگر فردی در جنگل تنها باشد یا به عنوان بیمار روانی گوشه آسایشگاه باشد و خوب و بد را از هم تشخیص ندهد، بتوان چنین آزادی ای برای او در نظر گرفت. البته در این باره نیز مردم، مسئول محدود کردن آزادی او هستند.
 خوش بینی افراطی اومانیسم، این باور خشک را پدید آورده است که انسان، سرانجام به جایی خواهد رسید که دارای آگاهی و خرد کافی برای حل تمام مسائل خود خواهد شد و انسان بنابر طبیعت برجسته خود، قادر خواهد بود خیزش متعالی و هرگونه قابلیت اخلاقی و معنوی را در خود ایجاد کند؛ خیزشی که در گذشته گمان میشد به وحی و قداست دینی نیاز دارد.
عده ای به نام آزادی، فقط بر حقوق فردی، بدون تکلیف تکیه می کنند؛ کاری که بیش از هرچیز، اصول اخلاقی را خدشه دار می کند. گاه برای بهره مندی بیشتر از آزادی های بدون تعهد، این نکته نیز مطرح می شود که «خوبی از درون انسان می جوشد»، و آنها عبادت خدای درون را هنجار تلقی می کنند و هرنوع اقتدار خارجی را از جامعه محو می سازند. این جمله نیز بسیار شنیده می شود: فرهنگ را نمی توان از بیرون بر مردم تحمیل کرد، و به زور بر جامعه حاکم ساخت. دین، به جرم اینکه ارزش هایی متفاوت با علم ارائه می کند، محکوم می شود.
 
تصور نادرست از آزادی سبب می شود تا لذات و هواهای نفسانی جایگزین آزادی اخلاقی شود؛ لذت هایی که فقط سلب مسئولیت می کند. باید دانست حوادث تلخ در برخی کشورهای غربی، پیامد همین گونه آزادی است.
 
خردگرایی
خوش بینی افراطی اومانیسم، این باور خشک را پدید آورده است که انسان، سرانجام به جایی خواهد رسید که دارای آگاهی و خرد کافی برای حل تمام مسائل خود خواهد شد و انسان بنابر طبیعت برجسته خود، قادر خواهد بود خیزش متعالی و هرگونه قابلیت اخلاقی و معنوی را در خود ایجاد کند؛ خیزشی که در گذشته گمان میشد به وحی و قداست دینی نیاز دارد.
 
هیچ کس نمی تواند کار کرد و کارایی عقل را انکار کند. عقل به مثابه منبعی برای شناخت حقایق عالم و کشف بخشی از واقعیتها، انکارناپذیر است. دین اسلام، عقل را حجت باطنی خداوند منان دانسته است. امام کاظم می فرمایند: یا هشام، ان لله على الناس حجتین: حجة ظاهرة وحجة باطنة. فاما الحجة الظاهرة فالرسل والانبیاء والائمة، واما الباطنة فالعقول؛ «ای هشام، به درستی که خدا دو حجت دارد: یکی حجت ظاهری که رسولان، انبیا و امامان هستند، و دیگر حجت درونی که عقل ها هستند». این تصور از خرد، درست است و در کنار آنچه عقل بدان حکم می کند، استفاده از آنچه فطرت بدان میل می کند و آنچه وحی به منزله مسیر سعادت بشر ترسیم و آدمی را به آن هدایت کرده است، می تواند برای ما زندگی موفق و پایداری بسازد، اما اینکه فقط به عقل توجه و تمسک کنیم و جز با دلیل عقلی چیزی را نپذیریم، تصوری نادرست از خردگرایی است. اینکه فکر کنیم فقط خرد می تواند مسائل بغرنج و موضوعات پیچیده زندگی را حل کند؛ راههای دیگر شناخت را کم ارزش یا بی ارزش بدانیم؛ حکمت، فطرت، احساس، شهود، سنت و ارزشها را، کم اهمیت بشماریم و خرد را تا سرحد خدایی بالا ببریم؛ تصوراتی نادرست است.
 
نسبی گرایی
 پس از اینکه دانشمندان علوم تجربی نظریاتی مطرح کردند که با نظریات دانشمندان پیشین مغایر و معارض بود، اعتبار و قطعیت نظریات علمی متزلزل شد. برای مثال، روزی بطلمیوس گفته بود: خورشید به دور زمین می گردد و پس از آن، کپرنیک لهستانی، این نظریه را رد کرد و گفت: زمین به دور خورشید می گردد. روزی تصور عمومی این بود که باید از هنر زیستن برخوردار بود، با تلاش فراوان خود را به شخصیت متعالی رساند و از پند و اندرز پیروی کرد تا به فردی خوب تبدیل شد، ولی پس از آن فروید این نظریه را مطرح کرد که انسان موجودی اخلاقی نیست که در چارچوب قوانین اخلاقی عمل کند یا ژرف اندیشی های اخلاقی آگاهانه داشته باشد، بلکه موجودی است تابع غریزه که باید با نیروهای مرموز درونی که ورای درک اوست، کنار بیاید. همچنین، پس از نظریه داروین در زیست شناسی و نظریه کارل مارکس در جبری بودن قوانین تاریخ، اینشتین نظریه نسبیت را مطرح کرد.
 
از نتایج آنچه گذشت، نسبی گرایی لجام گسیخته در اخلاق بود. برای مثال نمی توان گفت که ازدواج کردن بهتر از مجرد بودن، یا ادامه زندگی مشترک بهتر از طلاق است. این تصور، نقش مؤثری در تزلزل خانواده ایفا کرد. کسی که بتواند در فلسفه اخلاق، ثابت کند بایدهای اخلاقی ما برخاسته از هستهاست و ایدئولوژی ما بر جهان بینی مبتنی است، همچنین مفاهیم ارزشی و اخلاقی دینی ما، قراردادی نیستند که نسبی باشند، بلکه بر مفاهیم عینی مبتنی هستند، طبیعی است که از تزلزل فاصله می گیرد.
 
منبع: خانوادۀ موفق، علی حسین زاده، چاپ دوم، مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، کاشان 1391
نسخه چاپی