اخلاق انساني
مقدمه:
تمامي پيشرفتهاي علمي و صنعتي، در صورتيكه همراه با اصلاح درون انسان نباشد. بسان كاخهاي سر به فلك كشيده اي هستند كه بر بالاي كوه آتشفشان بنا گرديده اند از اين رو تربيت روحي و اخلاقي انسان و در يك كلام برنامه ي انسان سازي براي هر جامعه اي امري به غايت جدي و حياتي است با اين وصف نگاهي به اوضاع جوامع بشري نشان مي دهد كه آنچه قبل از همه بدست فراموشي سپرده شده است، تربيت اخلاقي و معنوي انسان است تمامي نابسامانيهاي موجود در سطح جهاني و انواع گرفتاريهائي كه بشريت امروزه با آن دست به گريبان است و به عنوان تنش ها و بحرانهاي اجتماعي و جهاني نمايان است و ريشه ي همه ي خشونت ها به هر نوعي شده، همگي ناشي از غفلت انسان از امر «سازندگي روحي و اخلاقي خويش» است.
انحطاط اخلاق در جهان معاد و پايه و اساس بحران و خشونت:
انسان ظاهراً «متمدن» امروزي خود نيك مي داند كه در عرصه تسلط برخود و اميال و كنشهاي ناموزون خويش كمترين توفيقي بدست نياورده است ولي هرگز اين شكست بزرگ و اساسي را به روي خود نمي آورد و چنان وانمود مي كند كه گويي فاجعه اي بوجود نيامده و چيزي از دست نرفته است اما در اين ميان بر هيچ فرد آگاهي پوشيده نيست كه در اين تمدنهاي ظاهر فريب آنچه قبل از همه بدست فراموشي سپرده شده همانا «انسان» است. وگرنه كدام شخص منصف و عاقلي است كه اين همه بي بند و باري، ستم، وحشي گري، فساد، انحراف، انحطاط، خود پرستي و تجاوز و... را به جاي انسانيت بپذيرد و مسئله را حل شده تلقي نمايد؟!
هم اكنون به هر كجاي دنيا كه نظر كنيد، غالباً جز ستم و تجاوز و انحطاط چيز ديگري به چشم نمي خورد چه جنايتهاي عظيمي كه در حق انسانهاي مظلوم و بي پناه مي شود، اما آب از آب تكان نمي خورد و كسي در مقام دادخواهي آنان بر نمي خيزد، كشورهائي كه ملت هاي آنها خود را در اوج انسانيت و كمال و تمدن مي دانند، دولتهايشان در روز روشن به غارت و چپاول و كشتار ملتهاي مظلوم مي پردازند، اما تمدن و انسانيت اين ملت ها هيچ لطمه اي نمي بيند! گويي آنانكه در خارج از مرزهاي آنها زندگي مي كنند حتي حق حيات هم ندارند اين چه انسانيتي است كه تنها در محدوده مرزهاي يك كشور معني مي يابد و در خارج از آن مفهوم خود را از دست مي دهد؟
آثار و طبقات سقوط اخلاقي تنها به گسترش ظلم و جنايت از سوي قدرتمندان عليه ملت هاي ديگر محدود نمي شود. در داخل مرزهاي همين كشورهاي ظاهراً پيشرفته، مرگ ارزشهاي اخلاقي سبب بروز بحران عظيم معنوي شده و پشت انسان جديد را خم كرده است بحران حاكم به اجتماعات پيشرفته تا آنجا پيشرفته است كه در مواردي حتي توان زندگي را از انسان دوران جديد سلب كرده است و او را با بن بست هاي عظيم روحي، فكري و معنوي مواجه ساخته است.
انساني كه فكر مي كرد اگر قيدهاي اخلاقي را زير پا گذارد و يكباره خود را از تمامي محدوديت هاي اخلاقي و معنوي رها سازد به سعادت نايل خواهد آمد، اكنون چنان در برابر اساسي ترين مسائل حيات خود وامانده شده است كه گاهي نمي داند در برابر دو راهي «بودن» يا «نبودن» كداميك را انتخاب كند و چرا؟
رو گرداني از ارزشهاي اصيل انساني و حاكميت بي بند و باري و افسار گسيختگي در كشورهاي مترقي سبب شده است كه روزبروز بر تيرگي دلها افزوده شود و آن نور معنوي كه سبب روشنايي دلها و مايه ي آرامش قلبهاست بكلي از ميان برود و اصول و موازيني كه لازمه حيات سالم انساني است بدست فراموشي سپرده شود و دلها در ظلمتي عميق فرو رود. همان ظلمتي كه در روابط اجتماعي و بين المللي اين همه مشكلات توان فرسا را پيش آورده است تا آنجا كه امروزه كمتر انديشمند روشن دل و متفكر آگاه، حتي در ديار غربت انسانيت و ارزش هاي انساني يافت مي شود كه از اين انحطاط حاكم بر جهان ظاهراً پيشرفته شكوه و شكايت نكند و ناله سر ندهد. نمونه هاي فراواني از اين قبيل فريادها و شكايت ها و اعترافات را در لابلاي اظهارات انديشمندان شرق و غرب مي توان يافت. اينها همه بيانگر اين حقيقت تلخ است كه در اين جوامع، قبل از هر چيز، انسانيت و اخلاق فاضله ي انساني در مسلخ تمدن جديد قرباني شده است.
در جوامع اسلامي:
فقر عاطفي و نتايج آن:
ره آورد غرب:
هر اندازه كه استيلاي فرهنگ غرب در جائي بيشتر شده، مرگ ارزشها و انهدام عواطف عاليه ي انساني نيز به همان اندازه بيشتر در آنجا واقع شده است.
در جامعه ي ما نيز، بعد از جنگ جهاني دوم و تشديد تهاجم فرهنگي غرب و ايجاد تزلزل در بنياد ارزش هاي معنوي، سرمايه ي عاطفي موجود بمقدار زيادي به تاراج رفت و خشونت اخلاقي و بي مهري و بي وفايي بخصوص در ميان بعضي قشرهاي جامعه، جاي پيوندهاي عاطفي و ارزش هاي انساني را گرفت و همين امر سرچشمه ي بسياري ناملايمات و نابسامانيها در روابط بين انسانها گرديد.
بايد تلاش كرد تا همراه با طرد و نفي آثار و بقاياي فرهنگ ضد انساني غرب و شرق و بازگشت به فرهنگ اصيل اسلامي، اين آفت نيز كه در ميان پاره اي از قشرهاي جامعه ما رسوخ كامل پيدا كرده، از بين برود.
نظريات اسلام از نظر اخلاق و معنويات و برقراري صلح و آرامش و مهر و محبت و... جنبه ي همگاني دارد مرزهاي قومي و ملي، سرحدّات را شكافته و خواستار بيداري ارزش هاي معنوي و انساني و موهبت هاي الهي در ميان اقشار جهان است.
عطوفت و مهر و محبت از ديدگاه اسلام:
در هيچ يك از اين نوع امور خود فردي انسان هدف نيست بلكه حفظ و بقاء زندگي جمعي و تعلق به غير در آنها بخوبي مشهود است اين نوع گرايش ها كه توجه انسان را بطور آگاهانه از محور «خود» خارج و به سمت «غير» معطوف مي گرداند، به عاطفه ي انساني تعبير مي شود كه اين موهبتي است الهي، بر اساس اين استعداد فردي انسان قادر است يك گرايش دروني بر اساس مهر و محبت به همنوع خود يابد و از اين راه به ايجاد پيوند قلبي و انس و الفت با او بپردازد.
عاطفه و مهر سرچشمه بسياري از فضايل:
عطوفت و مهر، عامل تلطيف روحي:
لذت عاطفي:
محبت نياز روحي انسان:
و محبت در بين انسانها در صورتي كه بر حول يگانه محور ثابت و لايزال دوستي ها و محبت ها كه همانا محور حق است استوار گردد آثار روحي و بركات معنوي فراوان بدنبال مي آورد و سبب ارتقاء مراتب كمال انساني مي شود.
ارزش محبت در تعاليم اسلامي:
از سخن پيامبر مي توان دريافت كه محبت و عاطفه از اركان ايمان است و لازمه رشد و تقويت ايمان
امام صادق (ع) مي فرمايد: «لازمه ي دوست داشتن دين، دوست داشتن برادر ديني است.»
خشم و شخونت از ديدگاه اسلام:
علاوه بر كبر و خودپسندي عوامل ديگري نيز در پيدايش اين رذيله ي اخلاقي موثرند از قبيل حرص و آز به افزايش مال و مقام، و چون شخص عشق و علاقه به ماديات و جاه و مقام را در دل دارد چون از رسيدن به آن بازماند يا كسي مانع سر راه او شود يا چيزي از مال و مقام را از دست دهد، دستخوش خشم مي شود و تعادل رواني خود را از دست مي دهد.
خشم در اصل نيروئي است دفاعي كه براي دفاع از خود و پاسداري از حق در نهاد انسان گذارده شده ولي چون از محور اصلي خويش خارج گردد، تبديل به يكي از رذايل بزرگ مي شود و رذايل مهم ديگري را با خود به همراه مي آورد، بنابراين اگر خشم در جهت پاسداري از حق و دفاع از چيزي باشد كه دفاع از آن عقلاً و شرعاً ضروري است، از جمله فضايل است اما اگر بر مبناي خودخواهي بوجود آيد، ما در بسياري از رذايل مي شود، بنابراين، كسي كه هرگز خشم به سراغ او نمي آيد، و در برابر تمامي صحنه ها بي تفاوت و آرم است، او انسان كاملي نيست.
خشم در مواجهه با ظلم و تعدّي و در مقام دفاع از حقيقت، به شرطي كه شكل افراطي به خود نگيرد و انسان را از محور اعتدال خارج نكند، ناشي از بيداري دل و حساسيت در برابر حق و باطل است.
اگر خشم اثر خودخواهي باشد و شخص قدرت بر انتقام يا فرو نشاندن آتش غضب از روي اختيار نداشته باشد به صورت كينه ي دروني درخواهد آمد و به صورتهاي مختلف بر حسب شرايط بيروني، ظاهر مي شود كه از مهم ترين آنها: حسد، غيبت و دروغ و تهمت، شماست و تحقير و بد زباني، شدت عمل و بطور كلي بد خلقي، ستم و آزار و تضيع حق و امثال آن است.
به هر حال، خشم و كينه از آن جهت كه تعادل روحي انسان را بهم مي زند او را از محور حق و عدل خارج مي سازد. اگر در مقام انتقال بر آيد، به چندين برابر حقي كه از او ضايع شده راضي نمي شود و اگر در مقام كينه توزي بر آيد، همه اصول و موازين را زير پا مي گذارد و به صورت خودآگاه يا ناخودآگاه، بر اساس عقده ي روحي موجود به انواع ظلم ها دست مي يازد و در برابر ديگران هر جا كه بتواند، از اعمال خشونت و شدت عمل دريغ نمي كند از اين رو از فضايل و كمالاتي چون رفق و مدارا و ترقي در رفتار با ديگران، عفو و گذشت، حسن خلق و حسن معاشرت محروم و بي نصيب مي گردد و خوي درندگي و سبعيت، به تناسب شدت و ضعف اين رذيله ي اخلاقي، بر او حاكم مي شود.
«از خشم و غضب بپرهيز كه آن لشكر عظيمي از لشكريان شيطان است.» امام علي (ع):
«تاريكي هاي رستاخيز، همان ستم هاي دنياست» امام علي (ع)
«شري كه كيفرش سريعتر باشد. ستم و تعدي است.» پيامبر اكرم (ص)
«من سمع رجلا ينادي يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم»
كسي كه فرياد ياري و كمك «اي مسلمانان» را بشنود و اجابت نكند، مسلمان نيست. پيامبر اكرم (ص)
از عوامل مهم (هم از فرهنگي – اجتماعي – اقتصادي كه سبب تنش و بحران و تضاد و در نهايت منجربه خشونت مي شود (به طور عام جهاني)
الف- عام اقتصاد در «سرمايه داري»
در كشورهاي سرمايه داري پيشرفته، ميزان بيكاري و فقر طي دو دهه اخير افزايش يافته است، كشورهاي جهان سوم كه منابع حياتي آنها بيرون كشيده شده با حمايت و برنامه هاي صندوق بين المللي پول و بانك جهاني به نحو فزاينده اي تحت كنترل شركتهاي فرا مليتي قرار گرفته اند انفجار بي امان جمعيت در حالي تداوم مي يابد كه تلاش فرهنگي و قومي در حال افزايش است، فروش جنگ افزار از سلاحهاي دستي تا جنگ افزارهاي پيچيده، در سراسر جهان ادامه دارد و آنچه تمام اين مسائل را پيچيده تر مي كند علائم مشخصه بيماري عمومي تنگ نظري است كه در سراسر جهان گسترش مي يابد، سرشت سوداگرانه و بيماري زاي سرمايه داري و انبوه برنامه هاي تلويزيوني كه به دروغ و با رزق و برق در بين مردم علاقه مند «زندگي خوب» را تبليغ مي كند، احساس تنگ نظري فزآينده اي را باعث مي شود كه در روندي از كنش و واكنش ناگزير خبر از پي آمدهاي نگران كننده مي دهد از جمله به همان اندازه كه در رشد اقتصادي خود موفقيت كسب مي كنند سبب تخريب محيط زيست، تخريب روابط اجتماعي بين گروهها و دسته ها و اقوام و نژادها و ملتها انتظار مي رود، واقعاً مضحك است كه نظريه پردازان اين كار را پيروزي براي سرمايه داران و پايان عصر ايدئولوژي اعلام كرده اند.
باور ادعايي سرمايه داري به دموكراسي و حقوق بشر و افسون فريبنده «تجارت آزاد» همچنان حاكمان و بهره مندان جهان را مي فريبند – و سياستمداران و گروههاي فشار را همواره با قيمت كمتري در دسترس دارند – بدترين عمليات را در كشورهاي جهان سوم انجام مي دهند سپس به كمك تسلطي كه بر رسانه ها و در دولت دارند مانع آگاهي مردم از اين مشكلات مي شوند.
از ميان قربانيان بايد كساني باشند كه به بيداري مردم بپردازد و اخلاق خود كفايي و خود محوري به مردم آموخته شود، مقوله تعاون و همكاري و اتحاد ارائه شود – ريشه ها و رويه ها و هويت اصيل خود را در اين جهان با تنوع فرهنگها بيابد، انديشمندان و متفكران و عالمان و روشنفكران در اصلاح و نوسازي و فرهنگ سازي ملت و كشور خود مسئوليت سنگيني دارند تا مردم به آگاهي و شعور با حفظ هويت ملي و ديني و فرهنگي خود بتوانند در برابر تنش ها و عوامل آسيب زاي فرهنگي خود و واكنشهاي بيگانگان و دشمنان خارجي و داخلي و استعمار و استثمار و... واكنش نشان دهند و خلاصه مردم بايد با روشن بيني و اگاهي بتوانند اجتماع خود را بسازند.
ب- از عوامل فرهنگي: «منفي گرايي»
در اينجا بايد فرهنگ را از لحاظ نظري و عملي متمايز ساخت. فرهنگ نظري مجموعه باورها و انديشه هايي است كه جنبه آرماني داشته باشد و در اذهان و انديشه هاي مردم يك جامعه جريان دارد يا در متون ديني – ادبي – فلسفي و... مكتوب و مضبوط است.
فرهنگ عملي برنامه اي است كه افراد يك جامعه در عمل بدان پايبندند و در چهارچوب آن، اعمال و رفتارهاي روزمره خويش را سامان مي بخشند – فرهنگ عملي و نظري، هر چند كه با هم مرتبط اند، اكثر اوقات دو مقوله ي متمايز از يكديگر به شمار مي آيند در جامعه اي چون جامعه ايران، مردم از فرهنگ نظري بسيار غني جامع – رشد يابنده و رشد دهنده اي برخوردارند، ليكن عمل آحاد جامعه در اكثر مواقع بر اساس چنين فرهنگي شكل نمي گيرد. مردم در مقام كلام و به هنگام مباحثات نظري بيشتر در سطح فرهنگ نظري خود را حفظ مي كنند ولي به هنگام عمل به شيوه ديگري رفتار مي كنند كه اين تفاوت بيانگر آن است كه آنچه بدان مي انديشيم و آنچه بدان عمل مي كنيم مي باشد.
به هر حال براي كاويدن نقاط ضعف و قوت يك جامعه، مشكل نبايد در فرهنگ نظري آن جامعه جستجو كرد بلكه بايد به سراغ عمل و رفتار مردم يك جامعه رفت و به آنچه آنان در عمل بدان مقيدند و از خود بروز مي دهند توجه كرد و بايد برخي از عناصر آسيب زا در فرهنگ عملي مردم ايران را مورد كاوش قرار داد و عناصري كه مي تواند آسيبي فراگير به آحاد جامعه وارد كند. آناني كه در انديشه جامعه خويش اند ناگزير از توجه به اين عناصرند اين عناصر بايد چون ميكروبي خطرناك و يك بيماري مهلك در نظر گرفته شوند و به همت همگان از اين سرزمين ريشه كن گردند.
يك نمونه از آسيب هاي جامعه و فرهنگ يك كشور مي تواند منفي گرايي باشد كه يكي از معاني آن مقاومت در مقابل نظريات و پيش نهادهاي ديگران است كه آن را منفي گرايي انفعالي نيز مي گويند.
معناي ديگر آن تمايل به انجام كاري بر خلاف روند معمول و رايج است به اين نوع منفي گرايي، منفي گرايي فعال مي گويند در هر حال منفي گرايي اثار سوئي دارد از جمله: 1- كشيده شدن به طرف جلب توجه منفي 2- منفي گرايي موجب اضمحلال تدريجي رفتارهاي درست و نااميدي دست اندركاران خواهد شد. 3- منفي گرايي موجب بدبيني و سوء ظن در جامعه مي شود. 4- پس جامعه اي كه در صدد توسعه و پيشرفت همه جانبه است بايد متفكرين و دست اندركاران فرهنگي جامعه تفكري با قابليت بازگشت پذيري را در جامعه تقويت كنند و به همگان بياموزند كه پديده ها را در طيف گستره خود در نظر بگيرند و تنها به يكي از دو قطب خوب و بد توجه نكنند.
ج- از عوامل اجتماعي: «هم ستيزي»
*«كتاب توسعه (نظريه هاي اجتماعي) به كوشش جواد موسوي خوزستاني»
مدارا و خشونت يا جاذبه دافعه در جهان انسان از ديدگاه شهيد مطهري:
گاهي دو نفر انسان يكديگر را جذب مي كنند و دلشان مي خواهد با يكديگر دوست و رفيق باشند اين رمزي دارد و رمزش جز سنخيت نيست. اين دو نفر تا در بين شان مشابهتي نباشد همديگر را جذب نمي كنند و متمايل به دوستي با يكديگر نخواهد شد و بطور كلي نزديكي هر دو موجود دليل بر يك نحو مشابهت و سنخيتي است در بين آنها.
در مثنوي، دفتر دوم داستان شيريني را آورده است:
«حكيمي زاغي را ديد كه با نكلكي طرح دوستي ريخته با هم مي نشينند و با هم پرواز مي كنند! دو مرغ از دو نوع زاغ نه قيافه اش و نه رنگش، با لك لك شباهتي ندارد، تعجب كرد كه زاغ با لك لك چرا؟
نزديك آنها رفت و ديد كه هر دو تا لنگند.»
اين يك پائي بودن، دو نوع حيوان بيگانه را با هم انس داد. انسانها نيز هيچگاه بدون جهت با يكديگر رفيق و دوست نمي شوند كمااينكه هيچوقت بدون جهت با يكديگر دشمن نمي شوند.
به عقيده بعضي ريشه اصلي اين جذب و دفع ها نياز و رفع نياز است، انسان موجودي نيازمند است و ذاتاً محتاج آفريده شده، با فعاليتهاي پي گير خويش مي كوشد تا خلاهاي خود را پر كند و حوائجش را برآورد و اين نيز امكان پذير نيست بجز اينكه بدسته اي بپيوندد و از جمعيتي رشته پيوند را بگسلد. تا بدينوسيله از دسته اي بهره گيرد و از زيان دسته ديگر خود را برهاند.
روي اين حساب، مصالح حياتي و ساختمان فطري، انسان را جاذب و دافع پرورده است، در حقيقت جذب و دفع دو ركن اساسي زندگي بشرند و بهمان مقداري كه از آنها كاسته بشود در نظام زندگيش خلل جايگزين مي گردد و بالاخره قدرت پر كردن خلاها را دارد.
اختلاف انسانها در جذب و دفع:
1- افرادي كه نه جاذبه دارند و نه دافعه، نه عشق و علاقه و ارادت را بر مي انگيزد و نه عداوت و حسادت و كينه و نفرت كسي را، به تفاوت در بين مردم مثل يك سنگ راه مي رود. و اين، يك موجود ساقط و بي اثر است.
2- مردمي كه جاذبه دارند اما دافعه ندارند با همه گرم مي گيرند و با محبت و مدارا رفتار مي كنند و در زندگي همه كسي آنها را دوست دارد و بنا به گفته شاعر (عرفي)، چنين شخصي وقتي هم كه مي مي ميرد مسلمان او را با آب زمزم مي شويد و هندو بدن آن را مي سوزاند.
و غالباً خيال مي كند كه اجتماعي باشد و با همه هميشه مدارا كند و حسن خلق و معاشرت داشته باشد اما اين براي انسان هدفدار ميسر نيست، زيرا همه مردم هميشه يك جور فكر نمي كنند و يك جور احساس ندارند و پسندهاي همه يك نواخت نيست در بين مردم دادگر همه هست، ستمگر هم هست، و تنها كسي موفق مي شود دوستي طبقات مختلف و صاحبان ايده هاي مختلف را جلب كند كه متظاهر و دروغگو باشد و با هر كسي مطابق ميلش رفتار كند.
در فلسفه هندي و مسيحي از جمله مطالبي كه بسيار بچشم مي خورد محبت است و آنها مي گويند بايد بهمه چيز علاقه ورزيد و ابراز محبت كرد.
اما اين آقايان بايد بدانند تنها اهل محبت بودن كافي نيست، اهل مسلك هم بايد بود و به قول «گاندي» در :«اينست مذهب من» محبت بايد با حقيقت توام باشد و اگر با حقيقت توام بود بايد مسلكي بود و مسكلي بودن خواه ناخواه دسمن ساز است و در حقيقت دافعه اينست كه عده اي را به مبارزه بر مي انگيزد و عده اي را طرد مي كند.
اسلام نيز قانون محبت است، قرآن، پيغمبر اكرم را رحمه للعالمين معرفي مي كند.
«و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين» «نفرستاديم تو را مگر كه مهر و رحمتي باشي براي جهانيان» يعني نسبت به خطر ناكترين دشمنانت نيز رحمت باشي و به آنان نيز محبت كني.
اما محبتي كه قرآن دستور مي دهد آن نيست كه با هر كسي مطابق ميل و خوشايند او عمل كنيم و محبت اين نيست كه هر كسي را در تمايلاتش آزاد بگذاريم و يا تمايلات او را امضاء كنيم اين محبت نيست بلكه نفاق و دورويي است، محبت خير رساندن است و احياناً خير رساندنها به شكلي است كه علاقه و محبت طرف را جلب نمي كند. چه بسا افرادي كه انسان از اين رهگذر به آنها علاقه مي ورزد و آنها چون اين محبت را با تمايلات خويش مخالف مي بينند بجاي قدرداني دشمني مي كنند، و ضمنا خير و مصلحت جامعه بشريت بايد در نظر گرفته شود نه خير يك فرد و يا يكدسته بخصوص.
در تاريخ مصلحين بزرگ بسيار مي بينيم كه براي اصلاح شوون اجتماعي مردم مي كوشيدند و رنجها را بخود هموار مي ساختند اما در عوض جز كينه و آزار مردم جوابي نمي ديدند پس محبت هميشه جاذبه نيست بلكه گاهي محبت بصورت دافعه اي بزرگ جلوه مي كند كه جمعيتهائي را عليه انسان متشكل مي سازد. پس محبت و مدارا كردن تنها داروي علاج بشريت نيست در مذاقها و مزاجها خشونت نيز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است، اسلام هم دين جذب و محبت است و هم دين دفع و نقمت. [1]
3- مردمي كه دافعه دارند اما جاذبه ندارند، دشمن سازند اما دوست ساز نيستند اينها نيز افراد ناقصي هستند. علي (ع) مي فرمايد: «ناتوانترين مردم كسي است كه از دوست يافتن ناتوان باشد و از آن ناتوانتر آنكه دوستان را از دست بدهد و تنها بماند.»
4- مردمي كه هم جاذبه دارند و هم دافعه، انسانهاي با مسلك كه در راه عقيده و مسلك خود فعاليت مي كنند، گروههائي را بسوي خود مي كشند و گروههايي را هم از خود دفع مي كنند اينها نيز چند گونه اند زيرا گاهي جاذبه و دافعه هر دو قوي است و گاهي هر دو ضعيف و گاهي با تفاوت.
افراد با شخصيت آنهايي هستند كه جاذبه و دافعه شان هر دو قوي باش و اين بستگي دارد باينكه پايگاههاي مثبت و پايگاههاي منفي در روح آنها چه اندازه نيرومند باشد و اما قوت نيز مراتب دارد تا به جايي مي رسد كه دوستان مجذوب، جان را فدا مي كنند و در راه او از خود مي گذرند و دشمنان هم آنقدر سر سخت مي شوند كه جان خود را در اين راه از كف مي دهند، اين جذب و دفعهاي سه بعدي از مختصات اولياء است.
از طرفي بايد ديد چه عناصري را جذب و چه عناصري را دفع مي كنند، مثلاً گاهي عنصر دانا را جذب و عنصر نادان را دفع و گاهي بر عكس است.
صرف جاذبه و دافعه داشتن و حتي قوي بودن جاذبه و دافعه براي اينكه شخصيت شخص قابل ستايش باشد كافي نيست بلكه دليل اصل شخصيت است و شخصيت هيچكس دليل خوبي او نيست تمام رهبران و ليدرهاي جهان حتي جنايتكاران حرفه اي از قبيل جنگيز و حجاج و معاويه، افرادي بوده اند كه هم جاذبه داشته اند و همه دافعه. تا در روح كسي نقاط مثبت نباشد هيچگاه نمي تواند هزاران نفر سپاهي را مطيع خويش سازد و مقهور اراده خود گرداند، تا كسي قدرت رهبري نداشته باشد نمي تواند مردمي را اين چنين به دور خويش گرد آورد.
نادر شاه يكي از اين افراد است، چقدر سرها بريده و چقدر چشم ها را از حدقه ها بيرون آورده است اما شخصيتش فوق العاده نيرومند است، از ايران شكست خورده و غارت زده اواخر عهد صفوي لشكري گران بوجود آورد مردان جنگي را به گرد خويش جمع كرد كه نه تنها ايران را از بيگانگان نجات بخشيد بلكه اقصي نقاط هندوستان براند و سرزمينهاي جديدي را در سلطه حكومت ايراني در آورد. بنابراين هر شخصيتي هم نسخ خود را جذب مي كند، شخصيت عدالت، عناصر خير خواه و عدالت جو را بسوي خود جذب و هوا پرستها و پول پرستها و منافقها را از خود طرد مي كند و شخصيت جنايت، جانيان را بدور خويش جمع مي كند و نيكان را از خود دور مي كند.
علي شخصيت دو نيروئي:
تشيع، مكتب محبت و عشق:
علي، مقياس و ميزاني است براي سنجش فطرتها و سرشتها، آنكه فطرتي سالم و سرشتي پاك دارد از وي نمي رنجد و لو اينكه شمشيرش بر او فرود آيد و آنكه فطرتي آلوده دارد به او علاقمند نگردد ولو اينكه احسانش كند، علي جز تجسم حقيقت چيزي نيست.
اكسير محبت در ادب فارسي:
كيميا گران معتقد بودند كه در عالم، ماده اي وجود دارد به نام «اكسير» يا «كيميا» كه مي تواند ماده اي را به ماده ديگري تبديل كند، قرنها به دنبال آن مي گشتند. شعرا اين اصطلاح را استخدام كردند و گفتند آن اكسير واقعي كه نيروي تبديل دارد عشق و محبت و عاطفه است، زيرا عشق است كه مي تواند قلب ماهيت كند. عشق مطلقا اكسير است و خاصيت كيميا دارد، يعني فلزي را به فلز ديگر تبديل مي كند[2]، مردم هم فلزات مختلفي هستند. «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه»
عشق است كه دل را دل مي كند و اگر عشق نباشد دل نيست آب و گل است.
هر آن دل را كه سوزي نيست دل نيست
دل افسرده غير از مشتِ گل نيست
الهي! سينه اي ده آتش افروز
در آن سينه دلي وان دل همه سوز[3]
از جمله آثار عشق نيرو و قدرت است، محبت نيرو آخرين است، عشق و محبت سنگين و تنبل را چالاك و زرنگ مي كند و حتي از كودن، تيزهوش مي سازد.
عشق است كه از نجيل بخشنده و از كم طاقت و ناشكيبا متحمل و شكيبا مي سازد.
در زبان شعر و ادب، در باب اثر عشق بيشتر به يك اثر بر مي خوريم و آن الهام بخشي و فياضيت عشق است.
بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود
اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش[4]
فيض گل گر چه بِحَسَب ظاهر لفظ تا يك امر خارج از وجود بلبل است ولي در حقيقت چيزي جز نيروي خود عشق نيست.
عشق، تو اي خفته را بيدار و نيروهاي بسته و مهار شده را آزاد مي كند نظير شكافتن اتمها و آزاد شدن نيروهاي اتمي.
الهام بخش است و قهرمان ساز، چه بسيار شاعران و فيلسوفان و هنرمندان كه مخلوق يك عشق و محبت نيرومندند عشق نفسي را تكميل مي كند و استعدادهاي حيرت انگيز باطني را ظاهر مي سازد از نظر قواي ادراكي الهام بخش و از نظر قواي احساسي، اراده و همت را تقويت مي كند و آنگاه كه در جهت علوي متصاعد شود كرامت و خارق عادت به وجود مي آورد.
صفات رذيله ناشي از خود خواهي و يا سردي و بي حرارتي را از قبيل بٌخل، امساك، جبن، تنبلي، تكبر و عٌجب، از ميان مي برد و عقده ها و كينه ها و رذايل را از بين بر مي دارد «از محبت تلخها شيرين شود از محبت مسها زرين شود»
توليد رقت او رفع غلظت و خشونت از ورح، و به عبارت ديگر تلطيف عواطف و همچنين توحد و تاحد و تمركز و از بين بردن تشتت و تفرق نيروها و در نتيجه قدرت حاصل از تجمع همه از آثار عشق و محبت است.
شاه جان مر جسم را ويران كند
اي خنك جاني كه بهر عشق و حال
كرد ويران خانه بهر گنج زر
آب را ببريد و جو را پاك كرد
پوست را بشكافت پيكانرا كشيد
كاملان كز سّر تحقيق آگهند
نه چنين حيران كه پشتش سوي اوست
بعد ويرانيش آبادان كند
بذل كرد او خان و مان و ملك و مال
وز همان گنجش كند معمورتر
بعد از آن در جو روان كرد آب خورد
پوست تازه بعد از آتش بر دَميد
بي خود و حيران و سست و واله اند
بل چنان حيران كه غرق و مست دوست[5] *خشونت و دشمن سازي در وجود علي (ع):
علي همه وقت شخصيت دو نيروئي بوده است، علي هم جاذبه داشته است و هم دافعه، مخصوصاً در دوره اسلام از اول گروهي را مي بينيم كه به گرد علي بيشتر مي چرخند و گروهي ديگر را مي بينيم كه با او چندان ميانه خوبي ندارند و احياناً از وجود او رنج مي برند، علي مردي دشمن ساز و ناراضي ساز بود، اين يكي ديگر از افتخارات بزرگ او است، هر آدم مسلكي و هدفدار و مبارز و مخصوصاً انقلابي كه در پي عملي ساختن هدفهاي مقدس خويش است و مصداق قول خدا كه:
«يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومه لائم»
«در راه خدا مي كوشند و از سرزنش سرزنشگري بيم نمي كنند»
دشمنان علي اگر از دوستانش بيشتر نبوده اند، كمتر هم نبوده و نيستند. اگر شخصيت علي، امروز تحريف نشود و همچنانكه بوده ارائه داده شود، بسياري از مدعيان دوستيش در رديف دشمنانش قرار خواهند گرفت علي در راه خدا از كسي ملاحظه نداشت بلكه اگر به كسي عنايت مي ورزيد و از كسي ملاحظه مي كرد بخاطر خدا بود قهراً اين حالت دشمن ساز است و روحهاي پر طمع و پر آوزو را رنجيده مي كند و به درد مي آورد. در ميان اصحاب پيغمبر هيچكس مانند او دشمناني اينچنين جسور و خطرناك نداشت، مردي بود كه حتي بعد از مرگ، جنازه اش مورد هجوم دشمنان واقع گشت. او خود از اين جريان آگاه بود و آن را پيش بيني مي كرد و لذا وصيتي كرد كه قبرش مخفي باشد و جز فرزندانش ديگران ندانند، تا آنكه حدود يك قرن گذشت و دولت امويان منقرض گشت، خوارج نيز منقرض شدند و يا سخت ناتوان گشتند، كينه ها و كينه توزيها كم شد و بدست امام صادق تربت مقدسش اعلان گشت.
خلاصه علي در جنگهاي بسيار او با كفار و مشركين و منافقان و ناكثين و قاسطين و سارقين شدت خشم او را مشاهده كرديم ولي با مطالعه ي زندگي و شخصيت او مي توان فهميد كه علي دو طبقه را سخت دفع كرده: 1- منافقان زيرك 2- زاهدان احمق
هر مكتبي براي جامعه پيامي دارد (براي نمونه استراتژي دعوت): [6]
مثلاً مكتب انسانيت «اگوست كنت» كه مدعي نوعي «مذهب علمي» است و جوهر تكامل انسان را در ناحيه ذهنيت او مي داند و او معتقد است انسان در ذهنيت خود دو مرحله را كه مرحله اساطيري و فلسفي است طي كرده و به مرحله علمي رسيده است.
و يا «ماركيسم» كه تئوري انقلابي طبقه كارگر است: آگاهيهائي كه مي بخشد از نوع وارد كردن تضادهاي طبقاتي در خود آگاهي كارگران است.
مكتبها بر حسب اينكه ديدشان از تاريخ و تكامل تاريخ و از انسان چه باشد، درباره شعاع تاثير دعوت و درباره رابطه دعوت بازور، و اخلاقي و غير اخلاقي بودن زور نظريات مختلفي خواهند داشت. بعضي مكتبها، مانند مسيحيت، تنها يچزي را كه در مواجهه با انسانها اخلاقي مي شمارند، دعوتهاي مسالمت آميز است. زور را به هر شكل و به هر صورت و در هر شرايطي غير اخلاقي مي شمارند. لهذا در اين مذهب دستور مقدس اين است كه اگر به گونه راستت سيلي زدند، گونه چپت را پيش آر و اگر جبه ات را ربودند كلاهت را هم تسليم كن.
متقابلاً برخي مكتبها مانند مكتب «نيچه» تنها چيزي را كه اخلاقي مي داند «زور» است، زيرا كمال انسان در قدرت است و ابر مردي مساوي است با مقتدرترين مرد. و از نظر نيچه اخلاقي مسيحيت بردگي و ضعف و ذلت و عامل اساسي ركود بشريت است.
برخي ديگر اخلاق را وابسته به قدرت و زور مي دانند، اما هر زوري را اخلاقي نمي شمارند. از نظر «ماركيسم» زوريكه استثمارگر عليه استثمار شده به كار مي برد غير اخلاقي است، چون در جهت حفظ وضع موجود و عامل توقف است و اما زوري كه استثمار شده بكار مي برد اخلاقي است چون در جهت دگرگون شدن جامعه و تحول به مرحله عاليتر است.
به عبارت ديگر در نبرد دائمي حاكم بر جامعه كه دو گروه با يكديگر در نبردند، يكي نقش «تز» را ايفا مي كند و يكي نقش «آنتي تز» را.
زوري كه نقش «تز» را ايفا مي كند به دليل اينكه ارتجاعي است غير اخلاقي است و زوري كه نقش «آنتي تز» را ايفا مي كند بدليل اينكه انقلابي و تكاملي است اخلاقي است. و البته همين نيرو كه اكنون اخلاقي است در مرحله بعد با نيروي ديگري كه نقش نفي كننده اين را ايفا مي كند مواجه مي گردد و در آنوقت، نقش او ارتجاعي، و نقش رقيب تازه نفسي اخلاقي خواهد بود و لهذا اخلاق نسبي است. آنچه در يك مرحله اخلاق است در مرحله بالاتر و كاملتر ضد اخلاق است.
پس از نظر «مسيحيت» رابطه مكتب با گروه مخالف كه از نظر مكتب، ضد تكاملي است تنها يك رابطه است است و آن رابطه دعوت مقرون به نرمي و ملايمت است و تنها اين رابطه است كه اخلاقي است. از نظر «نيچه» تنها رابطه اخلاقي رابطه قدرتمند با ضعيف است هيچ چيزي اخلاقي تر از قدرت نيست و هيچ چيزي غير اخلاقي تر از ضعف نيست يا جرمي و گناهي بالاتر از ضعف وجود ندارد.
از نظر «ماركيسم» رابطه دو گروه مخالف از نظر پايگاه اقتصادي خبر رابطه زور و اعمال قدرت نمي تواند باشد. در اين رابطه اعمال قدرت طبقه استثمارگر به دليل ضد تكاملي بودن غير اخلاقي است و اعمال قدرت استثمار شده اخلاقي است.
ديگر بحثي نيست كه رابطه نيروي تازه نفسي با نيروي كهن همواره هم ستيز باشد و هم اخلاقي. از نظر «اسلام» تمام نظريات بالا محكوم است، اخلاقي بودن آنچنانكه مسيحيت مي پندارد در روابط مسالمت آميز و دعوت ملايم و صلح و صفا و صيميت و محبت خلاصه نمي شود، احياناً زور و قدرت نيز اخلاقي مي شود. لهذا اسلام مبارزه عليه زور و ظلم را مقدس و مسئوليت مي شمارد و جهاد را كه همان قيام مسلحانه است در شرايط خاصي تجويز مي كند.
تمام پيامبراني كه جنگيده اند مرحله اول دعوت خود را با حكمت و موعظه حسنه و احياناً مجادله كلامي گذرانده اند و پس از آنكه از آن را به نتيجه نرسيده اند و يا به نتيجه كلي نرسيده اند مبارزه و جهاد و اعمال قدرت و زور را اخلاقي شمرده اند. ريشه اساسي اين است كه اسلام، نظر به اينكه روحي مي انديشد نه مادي، براي برهان و استدلال و موعظه و اندرز نيروي شگرف قائل است.
و همانطور كه (به تعبير ماركس) براي انتقاد سلاحها نيرو قائل است براي سلاح انتقاد هم نيرو قائل است و از آن بهره مي جويد. و البته آنرا تنها نيروئي كه همه جا بايد از آن بهره جست نمي داند. و از اين مطلب كه اسلام مبارزه با جبهه ضد تكاملي را رابطه دوم مي داند نه رابطه اول، و براي برهان و موعظه و جدال با حسن نيرو قائل است.
پس معلوم شد اينكه رابطه يك مكتب با جبهه مخالف بر دعوت محض باشد يا بر مبارزه محض و يا رابطه اولش دعوت باشد و رابطه دومش مبارزه و درگيري، مي تواند ديد مكتب را درباره تاثير نيروي منطق و تذكر و حدود تاثير آنها و همچنين ديد مكتب را در جريان تاريخ و نقش مبارزه را در آن روشن مي كند.
در دين اسلام دعوت روي دو اهرم است، با توجه به سوره هاي مكيه كه در سيزده سال اول بعثت رسول اكرم نازل شده تذكر به مبدا و معاد است يعني گرايش فكري و عملي از اعتقادات شرك آميز و عبادتهاي شركت آميز به توحيد فكري و توحيد در عبارت بود و اين آگاهي ريشه دار كه پنجه در اعماق فطرت انسانها دارد نوعي غيرت و تعصب دفاع از عقيده و نشاط و كوشش در بسط و گسترش آن بوجود آورد كه از بدل جان و مال و مقام و فرزند در راه آن كوتاهي نمي كردند در درجه دوم، در تعليمات اسلامي آگاهيهاي انساني ديده مي شود يعني توجه دادن انسان به كرامت ذات و شرافت ذات خودش، توجه دادن به عزت و بزرگواري ذاتي خودش، انسان موجودي است كه در آن پرتوري از روح الهي است، فرشتگان به او سجده برده اند، جوهر پاكي است كه با لذات با بدي، خونريزي، دروغ، فساد، زبوني، پستي، حقارت، تحمل زور و ظالم ناسازگار است در درجه سوم آگاهي به حقوق و مسئووليتهاي اجتماعي است، در قرآن به مواردي بر مي خوريم كه با تكيه بر حقوق از دست رفته ديگران و يا حقوق از دست رفته خود مي خواهد حركت بيافريند «و ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولد ان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القريه الظالم الها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصير[7]».[8]
«چه مي شود شما را؟ چرا نمي جنگيد در راه خدا و در راه خوار شمردگان از مردان و زنان و كودكاني كه مي گويند پروردگارا ما را از اين شهر ستمگران بيرون بر و به لطف و عنايت خودت براي ما سرپرست و ياور بفرست» در اين آيه كريمه براي تحريك به جهاد بر دو ارزش روحي تكيه شده است. يكي اينكه راه راه خداست، ديگر اينكه انسانهاي بيچاره و بي پناهي در چنگال ستمگران گرفتار
مانده اند.
و در سوره حج آيات 39 الي 41 چنين آمده: «به مومنان به موجب آنكه مظلوم واقع شده اند اجازه داده شده كه با دشمن جنگجو بجنگند، خداوند بر ياري مومنان تواناست. همانها كه از خانه هاي خود به ناحق بيرون رانده شده اند و جرمي نداشته جز آنكه گفته اند پروردگار ما خداست. و اگر نبود كه خداوند شر بعضي از مردم را وسيله بعضي ديگر دفع مي كند، صومعه ها ديرها، كنشتها و مساجد كه در انجا فراوان ياد خدا مي شود مفهوم مي گرديد، خداوند كساني كه او را ياد مي كند ياري مي كند، همانا خداوند نيرومندي فرادست است. آنانرا كه اگر در زمين مستقر سازيم نماز را بپا مي دارند، زكوه را مي پردازند، به معروف فرمان مي دهند و از منكر باز مي دارند. پايان كارها از آن خدا است.»
در اين آيه مي بينيم اجازه جهاد و دفاع را با اشاره به حقوق از دست رفته مجاهدين آغاز مي كند اما در عين حال فلسفه اصلي دفاع را امري بالاتر، و ارزشي اصولي تر از حقوق از دست رفته عده اي ذكر مي كند و آن اينكه دفاع و جهاد در كار نباشد و اگر اهل ايمان دست روي دست بگذارند معابد و مساجد از كار مي ايستد:
و در سوره شعراء آيه 227 آمده: الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا «مگر آنانكه ايمان آورده و شايسته عمل كنند و خدا را فراوان ياد كنند و پس از آنكه مظلوم واقع شدند انتقام خويش را از ستمگر بگيرند.
در قرآن و سنت در عين اينكه زير بار ظلم رفتن از بدترين گناهان است و احقاق حقوق يك وظيفه است باز همه اينها به عنوان يك سلسله «ارزشها» مطرح شده است كه جنبه انساني اين مسائل است منطق اسلام آنجا كه تشويق مي كند از مال خود دفاع كن ولي در صدد تحريك حرص و آز نيست. بلكه به صورت دفاع از «حق» است كه يك ارزش است.
بنابراين مدارا و مهر و محبت و عاطفه و خشونت و مبارزه با ظلم و دفاع از حق از نظر متون دين اسلام ارزش است.
پي نوشت ها :
[1] - نقمت: مظاهري از عواطف و محبت ها است (خشم جهت رحمت) پدري كه بر فرزندش خشم مي گيرد چون او را دوست دارد.
[2] - در برهان قاطع: جوهري است گدازنده و آميزنده و كامل كننده يعني مس را طلا كند. (اكسير)
[3] - از و حيث افت
[4] - از حافظ
[5] - مثنوي مولوي
[6] - بررسي جايگاه مدارا و مهرباني و خشونت از كتاب جامعه و تاريخ استاد شهيد مرتضي مطهري.
[7] - مطالب از كتاب جامعه و تاريخ (استاد شهيد مطهري)، صص 197-198-199-200.
[8] - سوره نساء آيه 75