داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)

در این مقاله شما را به خواندن چند داستان زیبا از پیامبر بزرگوار دعوت می کنیم:
شنبه، 7 اسفند 1400
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حمیده جبل عاملی
موارد بیشتر برای شما
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)

کار و تلاش از نگاه پیامبر

روزى پیامبر صلى الله علیه و آله با اصحاب خود نشسته بودند. پیامبر جوان نیرومندى را دید که اول صبح مشغول کار و تلاش مى باشد.

بعضى از حاضران گفتند: «این شایسته تمجید و ستایش بود، اگر نیروى جوانى خود را در راه خدا به کار مى انداخت ؟»

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «چنین نگویید، اگر این جوان کار مى کند تا نیازمندیزهاى خود را تاّمین کند و از دیگران بى نیاز گردد، در راه خدا گام برداشته و همچنین اگر به نفع پدر و مادر ناتوان و کودکان خردسالش کار کند و آنها را از مردم بى نیاز سازد، باز هم در راه خدا قدم برداشته است. »
 

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

رفتار با مردم

در حالى که پیامبر صلى الله علیه و آله  در میدان جنگ بود، مرد عربى به محضر ایشان رسید و رکاب شترش را گرفت و گفت : «یا رسول الله ، عملى را به من بیاموز که سبب رفتنم به بهشت گردد.»

حضرت فرمود: «با مردم آن گونه رفتار کن که دوست دارى با تو آن گونه رفتار کنند، و از رفتار با آنها که خوشایند تو نیست ، بپرهیز.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

 

پاداش زنان

پیامبر صلى الله علیه و آله در باب جهاد و پاداش مجاهدان سخن مى گفت. در این بین ، زنى بپاخاست و پرسید: «آیا براى زنان هم از این فضیلت ها بهره اى هست ؟»

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: «آرى ، از هنگامى که زنان باردار مى شوند، تا لحظه اى که کودکان خود را از شیر باز مى گیرند، همانند مجاهدان در راه خدا پاداش مى برند. و اگر در این فاصله ، اجل آنان فرا رسد و مرگ ایشان را دریابد، اجر و منزلت شهید را دریافت خواهند کرد.»

 

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)  


تعلیم و تعلم

در شهر مدینه روزى پیامبر صلى الله علیه و آله اسلام صلى الله علیه و آله وارد مسجد گردید، چشمش به دو اجتماع افتاد که در دو دسته تشکیل شده بودند و هر دسته اى حلقه اى تشکیل داده و سرگرم بودند؛ یک دسته به عبادت و ذکر خدا، و دسته اى به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم و مشغول بودند.

حضرت از دیدن هر دو دسته مسرور و خرسند گردید و به همراهانش فرمود:«این هر دو دسته کار نیک نموده و بر خیر و سعادتند. لکن من براى دانا کردن و دانا شدن مردم فرستاده شده و مبعوث گشته ام .»

پس خودش به طرف همان دسته که به تعلیم و تعلم اشتغال داشتند، رفت و در حلقه آنان نشست.
 

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)


حب على علیه السلام

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: در شب معراج هنگامى که مرا به آسمان مى بردند، به هر جا مى رسیدم ، دسته هایى از فرشتگان با اظهار شادى و شادمانى به دیدارم مى آمدند، تا اینکه به جایى رسیدم که جبرئیل به همراه جمعى از فرشتگان به استقبالم آمدند.

آن روز جبرئیل سخنى شنیدنى گفت : «اگر امت تو بر دوستى و مهر على علیه السلام اجتماع مى کردند، خداوند متعال آتش جهنم را نمى آفرید.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1) 

 

دستبوسى

مردى خواست تا بر دست رسول خدا صلى الله علیه و آله بوسه زند، پیامبر دست خود را کشید و فرمود: «این کارى است که عجم ها با پادشاهان خود مى کنند و من شاه نیستم ، من مردى از خودتان هستم.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

دفاع از آبروى مؤمن

ابوالدرداء گوید: مردى در محضر رسول اکرم صلى الله علیه و آله آبروى کسى را دستخوش بدگویى قرار داد، دیگرى در مقام دفاع برآمد، رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: «هر کس از آبروى برادر دینى خود دفاع کند، حجاب و پرده اى از آتش براى او خواهد بود.»
 

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

راءفت با حیوانات

عبدالرحمان بن عبدالله ، اظهار مى دارد: در حال مسافرت ، در خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله بودیم . چشم به حمره اى (پرنده اى همانند گنجشک ) افتاد که دو جوجه با خود داشت . ما جوجه هایش را برداشتیم . حمره آمده ، در اطراف ما بال و پر مى زد. هنگامى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله مطلع گردید فرمود: «چه کسى نسبت به فرزند این پرنده ، مرتکب خلاف شده ، فرزندش را به وى برگردانید.»
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

بخل

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به طواف کعبه مشغول بود، مردى را دید که پرده مکه را گرفته و مى گوید: «خدایا به حرمت این خانه مرا بیامرز.»

حضرت پرسید: «گناهت چیست ؟»

او گفت : «من مردى ثروتمند هستم . هر وقت فقیرى به سوى من مى آید و چیزى از من مى خواهد، گویا شعله آتشى به من رو مى آورد.»

پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: «از من دور شو! و مرا به آتش خود نسوزان .»

سپس فرمود: «اگر تو بین رکن و مقام (کنار کعبه ) دو هزار رکعت نماز بگزارى و آن قدر گریه کنى که از اشک هایت نهارها جارى گردد، ولى با خصلت بخل بمیرى ، اهل دوزخ خواهى بود.»
 

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

ریا

شداد بن اوس گفت : بر رسول خدا صلى الله علیه و آله وارد شدم و چهره مبارکش را بدان گونه افسرده دیدم که مرا ناراحت ساخت . عرض کردم : «چه پیش آمده است ؟»

فرمودند: «بر امتم از شرک مى ترسم .»

عرض کردم : «آیا پس از شما مشرک مى شوند؟»

فرمودند: «آنان خورشید و ماه و بت و سنگ نمى پرستند، ولى ریا مى کنند و ریا خود شرک است و سپس آیه 110 سوره کهف را تلاوت فرمودند: فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا؛ هر کس امید دیدار پروردگار خود دارد، باید کار شایسته کند و در پرستش ‍ پروردگار خویش ، کسى از شریک نگیرد.»
 
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

نماز

سلمان مى گوید: در محضر حضرت رسول صلى الله علیه و آله در سایه درختى به سر مى بردیم .

آن حضرت شاخه اى از آن درخت را گرفت و آن را تکان داد، برگهاى آن ریخته شد.

حضرت رسول صلى الله علیه و آله به حاضران فرمودند: «آیا از من نمى پرسید این چه کارى بود که کردم ؟»

گفتم : «اى رسول خدا، علت این کار را به ما خبر بده ، »

فرمودند:« ان العبد المسلم اذا قام الى الصلاة تحتاتت عنه خطایاه کما تحتاتت ورق هذه الشجرة . یعنى همانا بنده مسلمان هرگاه به نماز ایستاد، گناهان او مى ریزد، همان گونه که برگ هاى این درخت مى ریزد.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

رعایت حال مردم

از معازبن جبل روایت شده است که گفت : رسول اکرم صلى الله علیه و آله مرا به یمن فرستاد. و به من فرمود: «اى معاذ! هرگاه فصل زمستان فرا رسد، نماز صبح را در آغاز طلوع صبح بجا آور، و قرائت را به اندازه طاقت و حوصله مردم ، طول بده و آنان را خسته مکن . و در موسم تابستان ، نماز صبح را در روشنایى فجر، اقامه کن . چه اینکه شب ، کوتاه است . و مردم نیاز به استراحت دارند. آنان را واگذار تا نیاز خود را برطرف نمایند.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

رعایت حقوق دیگران

ابو ایوب انصارى ، میزبان پیامبر صلى الله علیه و آله در مدینه مى گوید: شبى براى پیامبر صلى الله علیه و آله غذایى همراه پیاز و سیر آماده کردیم و به حضور پیامبر صلى الله علیه و آله بردیم .

آن حضرت از غذا نخورد، و آن را رد کرد. ما جاى انگشتان آن حضرت را در آن غذا ندیدیم . من بى تابانه به حضور آن حضرت رفتم و عرض کردم : «پدر و مادرم به فدایت ! چرا از غذا نخوردى ، و جاى دست شما در آن غذا نبود، تا با خوردن آن قسمت ، طلب برکت کنیم ؟»

در پاسخ فرمود: «آرى ، غذاى امروز سیر داشت و چون من در اجتماع شرکت مى کنم و مردم از نزدیک با من تماس مى گیرند و با من سخن مى گویند، از خوردن غذا، معذورم .»

ما آن غذا را خوردیم ، و از آن پس چنان غذایى براى پیامبر صلى الله علیه و آله آماده نکردیم.
 

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

ذکر و دعا

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بلند کردن صدا را به ذکر و دعا، که غالبا شیوه مردم متظاهر و ریاکار است، خوش نمى داشت. دریکى از سفرها، یارانش هرگاه که مشرف به دره مى شدند، صدا با تکبیر و تهلیل بلند مى کردند، فرمود: «آرام بگیرید، کسى که او را مى خوانید نه گوشش کر است و نه جاى دورى رفته است . او همه جا با شماست و شنوا و نزدیک است.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

رفتارى شگفت آور با رئیس منافقان

عبداللّه بن اُبَى که ریاست منافقان مدینه را به عهده داشت خود و یارانش از هیچ گونه آزارى نسبت به پیامبر (صلى الله علیه وآله) و مسلمانان فروگذارى نکردند و پیوسته بر ضد اسلام و مسلمانان به نفع دشمنان جاسوسى و خبرچینى مى کردند و بر نفاق خود آن چنان اصرار و پافشارى مى ورزیدند که بارها آیاتى در قرآن مجید درباره وضع ناهنجار آنان و محرومیتشان از رحمت حق و کیفیت عذابشان در قیامت نازل شد ولى آن بى خبران غافل و بى دردان جاهل ، دست از نفاق برنداشتند و تن به توبه و انابه ندادند .

عبداللّه بن ابى پس از بازگشت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) از تبوک در دهه سوم ماه شوال به سختى بیمار شد و در مسیر مرگ قرار گرفت .

بر پایه ( یُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَیِّتِ )، فرزندش ، مؤمنى صادق و مسلمانى پاک دل و جوانى شایسته و لایق و مورد محبت پیامبر (صلى الله علیه وآله) و مسلمانان بود .

او از باب ( وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً ) به عنوان فریضه دینى و تکلیف ایمانى همه روزه به عیادت پدر مى آمد و به جان به او خدمت مى کرد و به پرستارى اش چون پروانه به دور شمع ، دور وجود پدر مى گشت .

این فرزند فرزانه از پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) درخواست کرد تا از پدرش عیادت کند مبادا آنکه از عیادت نکردن پیامبر (صلى الله علیه وآله) از پدرش به منزلت و مرتبه خانوادگى اش زیان رساند و لکه ننگى و خفّت و عارى بر دامن اهلش بنشیند !

پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) حفظ منزلت آن پسر را که از مؤمنان حقیقى بود لازم شمرده ، براى عیادت بر بالین پدرش حاضر شدند !

حضرت با کمال محبت و از روى دلسوزى به عبداللّه بن ابى فرمودند : چندان که تو را از دوستى و رابطه با یهودیان معاند و جهودان نابکار منع کردم نپذیرفتى ، آیا اکنون وقت آن رسیده که ریشه مهر و محبت دشمنان خدا را از صفحه دل برکنى یا مى خواهى بر همان عقیده سخیف و محبت باطل و رابطه شیطانى خیمه از دنیا بیرون زنى و به سوى آخرت رهسپار گردى ؟

در پاسخ پیامبر (صلى الله علیه وآله) گفت : «اسعد بن زراره دشمن جهودان و خصم یهودان بود و هنگام مردن این دشمنى و خصومت سودى براى او نداشت ! »

سپس گفت : «اکنون وقت سرزنش و ملامت من نیست ، اینک من در ورطه مرگ قرار دارم ، از تو مى خواهم که بر جنازه ام حاضر شوى و بر من نماز گذارى و پیراهنت را به من عطا کنى تا مرا با آن دفن کنند .»

پیامبر (صلى الله علیه وآله) با کمال بزرگوارى و کرامت از دو پیراهنى که به تن داشتند پیراهن زبرین را به او عطا کردند . عبداللّه گفت : «آن پیراهن را مى خواهم که با بدن مبارکت تماس داشته»  پیامبر (صلى الله علیه وآله) درخواستش را اجابت فرمود و پیراهن زیرین خود را به او بخشید .

رسول خدا (صلى الله علیه وآله) پس از مرگ او به فرزندش تسلیت گفت و بر جنازه اش حاضر شد و بر او نماز خواند و در پاسخ اعتراض مردم فرمود : «پیراهن و نماز و استغفار من سودى براى او ندارد .»

از پى این کرامت و خوش رویى و نرمى و بزرگوارى و فتوّت و جوانمردى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) ، هزار تن از قبیله خزرج به شرف مسلمانى سرافراز شدند و به دست پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) ایمان آوردند.

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

 

دعا براى میزبان

جابربن عبدالله گفت : ابوالهیثم غذایى پخت و رسول خدا صلى الله علیه و آله و یارانش را به خوردن آن دعوت کرد و چون اصحاب از خوردن غذا فارغ گشتند. رسول خدا صلى الله علیه و آله به یارانش فرمود: «به برادر میزبانتان ثواب برسانید.»

عرض کردند: «ثواب رسانیدن به او چگونه است ؟ »

فرمودند: «هنگامى که کسانى به خانه مردى داخل شدند و غذایش را خورده و نوشیدنى هایش نوشیده شد و براى او دعاى خیر کردند. همین کار موجب ثواب رسانیدن به او خواهد شد.»
 

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

دورى از مجادله

روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله بر اصحاب خود در آمد و دید که : آنان با یکدیگر مجادله و مخاصمه مى کنند. نبى اکرم صلى الله علیه و آله سخت خشمگین شد که از شدت غضب چهره مبارکش چنان سرخ گشت ، تو گویى دانه هاى انار بر رخسار مبارک شکسته شده است ، و فرمود:« آیا براى همین کارها خلق و به خاطر این مسائل ماءمور شده اید که بعضى از کتاب خدا را با بعضى دیگر بیامیزید؟ بنگرید به چه ماءمورید، به آن عمل کنید و از چه چیزهایى نهى شده اید، از ارتکاب آنها اجتناب ورزید.»
 

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

بوسیدن دست کارگر

وقتى رسول خدا صلى الله علیه و آله از غزوه تبوک برگشتند. سعد انصارى به استقبال آن حضرت رفت و نبى اکرم صلى الله علیه و آله با او مصافحه کرد و چون دست در دست سعد گذاشت ، فرمود: « این زبرى چیست که در دستهاى توست ؟»

عرض کرد: «یا رسول الله ! با بیل و کلنگ کار مى کنم و براى خانواده ام روزى فراهم مى نمایم . »

رسول خدا صلى الله علیه و آله دست سعد را ببوسید و فرمود: «این ، دستى است که حرارت آتش دوزخ به آن نرسد.»
 

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

بخششى کریمانه

سهل بن سعد ساعدى مى گوید : جبّه اى از پشم سیاه و سپید براى پیامبر بزرگوار اسلام دوختم که حضرت از دیدن آن به شگفت آمد و با دست مبارکش آن را لمس کرده ، فرمود : «نیکو جبّه اى است .»

مردى اعرابى که آنجا حاضر بود گفت : «این جبّه را به من عطا کن ! حضرت بى درنگ آن را از تن مبارک برداشت و به او بخشید.»
 

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

بلند شدن به احترام مؤ من

رسول خدا صلى الله علیه و آله در مسجد نشسته بودند که مردى وارد شد و آن حضرت به احترام او از جاى خویش برخاست .

مرد گفت : «اى رسول خدا! جاى گسترده و وسیع است . »

آن حضرت فرمود: «این از حقوق مسلمان بر مسلمان دیگر است که چون وى را براى نشستن نزدیک خویش دید، براى او جابجا شود.»
 

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

برخورد با پیامبر(ص)

در حدود سال دهم هجرت که برو و بیا زیاد است و شهرت پیغمبر در همه جا پیچیده است یک عرب بیابانی می آید خدمت پیغمبر . وقتی که می خواهد با پیغمبر حرف بزند ، روی آن چیزهایی که شنیده رعب پیغمبر او را می گیرد ، زبانش به لکنت می افتد .

پیغمبر ناراحت می شود : «از دیدن من زبانش به لکنت افتاد ؟ ! »

فورا او را در بغل می گیرد و می فشارد که بدنش بدن او را لمس بکند : برادر ! هون علیک آسان بگو ، از چه می ترسی ؟ من از آن جبابره ای که تو خیال کرده ای نیستم : لست بملک . من پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان بز شیر می دوشید . من مثل برادر تو هستم ، هر چه می خواهد دل تنگت بگو . آیا این وضع ، این قدرت ، این نفوذ ، این توسعه و این امکانات یک ذره توانسته است روح پیغمبر را تغییر بدهد ؟ ابدا . عرض کردم که تنها پیغمبر چنین نیست ، پیغمبر و علی مقامشان خیلی بالاتر از این حرفهاست ، باید برویم سراغ سلمانها ، ابوذرها ، عمارها ، اویس قرنی ها و صدها نفر امثال اینها .

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

بخشش

ابوسعید خرگوشى در کتاب شرف النبى مى نویسد : یکى از یاران پیامبر (صلى الله علیه وآله)در حال نیازمندى ازدواج کرد و از آن حضرت چیزى خواست ، پیامبر (صلى الله علیه وآله) به خانه عایشه رفت و فرمود : «چیزى داریم که این صحابى را با آن مواسات کنیم ؟ »

عایشه گفت : «در خانه ما زنبیلى است که مقدارى آرد داخل آن است ، »

پیامبر (صلى الله علیه وآله)آن زنبیل را با آرد به آن صحابى داد در حالى که براى خود چیزى نداشتند.

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

آداب جنگ

هرگاه پیامبر صلى الله علیه و آله تصمیم مى گرفت لشگرى را به جنگى بفرستد، آنها را مى طلبید و در مقابل خود نشانده و مى فرمود:« به نام خدا و در راه خدا و بر روش پیامبر او حرکت کنید. به دشمنان خویش خیانت نکنید، آنها را مثله ننمائید و با آنها مکر نورزید. پیرمرد ضعیف و زن و کودک را نکشید. درختان را قطع ننمائید، مگر اینکه ناچار شوید. هر کس از مسلمین از کوچک و بزرگ توجهى به یکى از مشرکین داشته باشد و او را پناه بدهد، او در امان است تا کلام خدا را بشنود، اگر از شما متابعت کرد از برادران دینى شما محسوب مى شود، و اگر امتناع کرد، او را به منزلگاه خود برسانید و از خدا استعانت جوئید.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

آداب دیدار

مردى به خانه رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و درخواست دیدار نمود، هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله خواست از خانه خارج شود و به دیدار آن مرد برود، جلو آینه یا ظرف بزرگى از آب داخل اتاق ایستاد و سر و صورت خود را مرتب کرد.

عایشه از دیدن این کار تعجب کرد. پس از بازگشت آن حضرت پرسید: «یا رسول الله ، چرا هنگام رفتن در برابر ظرف آب ایستادى و موها و سر و صورت خود را مرتب کردى ؟»

فرمود: «اى عایشه ، خداوند دوست دارد، هنگامى که مسلمانى براى دیدار برادرش مى رود، خود را براى دیدار او بیاراید!»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

احترام به دیگران

حضرت على علیه السلام فرمود:
رسول اکرم صلى الله علیه و آله هرگز با احدى دست نداد که دست خود را از دست او جدا کند، تا اینکه طرف دست خود را جدا مى ساخت و احدى کارى به او نمى سپرد که آن را رها کند، تا زمانى که طرف از حاجت خود صرفنظر مى کرد. و با احدى به گفتگو نپرداخت که سکوت کند، تا وقتى که طرف ساکت مى شد، و بالاخره هرگز دیده نشد که آن حضرت پا مبارک را در برابر همنشینى دراز نماید.

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

ساده زیستى

عده اى از همسران پیامبر صلى الله علیه و آله گفتند: «ما وضعمان خیلى ساده است . ما هم زر و زیور مى خواهیم ، از غنایم به ما هم بدهید.»

حضرت محمد صلى الله علیه و آله فرمودند:
«زندگى من ، زندگى ساده است . من حاضرم شما را طلاق بدهم و طبق دستور قرآن که زن مطلقه را باید مجهز کرد، حاضرم چیزى هم به شما بدهم . اگر به زندگى ساده من مى سازید، بسازید، و اگر مى خواهید رهایتان کنم ، رهایتان بکنم .»

البته همه شان گفتند: «خیر، ما به زندگى ساده مى سازیم .»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

تکبر

امیر المؤ منین علیه السلام فرمود: با پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بر جمعى گذشتیم ، نبى حق فرمود: «براى چه گرد هم جمع شدید؟»

عرض ‍ کردند: «یا رسول الله ، این مرد دیوانه است که غش مى کند و ما بر گرد او جمع شدیم .»

پیامبر فرمود:« این دیوانه نیست ، بلکه بیمار است .»

سپس ‍ فرمود: «دوست دارید دیوانه حقیقى را بشناسید؟ »

عرض کردند:« بلى یا رسول الله »

پیامبر اسلام فرمود: «دیوانه آن کس است که از روى تکبر و غرور راه مى رود، و با گوشه چشمش نگاه مى کند، و شانه هاى خود را از سر بزرگى مى جنباند، و با آنکه گناه خدا را مى ورزد، آرزوى بهشت از خدا دارد.مردم از شرش آسوده نیستند، و به خیرش امیدى نیست . دیوانه این است ، ولى این مرد بیمار و گرفتار است.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)


مهربانى با کودکان

روزى پیامبر صلى الله علیه و آله همراه یارانش از راهى عبور مى کردند. در آن مسیر کودکانى مشغول بازى بودند، نزد یکى از آنان نشست ، و پیشانى او را بوسید و با وى مهربانى کرد علت آن را از وى پرسیدند. حضرت پاسخ داد: «من روزى دیدم اى کودک هنگامى که با فرزندم حسین علیه السلام بازى مى کرد، خاک هاى زیر پاى حسین را بر مى داشت ، و به صورت خود مى مالید. بنابراین چون او را از دوستان حسین است ، من هم او را دوست دارم ، جبرئیل مرا خبر داد این کودک از یاران حسین علیه السلام در کربلا خواهد بود.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

کاشتن درخت

جابربن عبدالله انصارى (ره ) گفت : رسول خدا صلى الله علیه و آله بر ام مبشر انصارى در نخلستانى که داشت ، وارد شدند و فرمودند: «این نخل ها را مسلمان کاشته یا کافر؟ »

عرض کرد: «مسلمان آنها را کشت کرده است . »

فرمودند: «مسلمان هر درختى بنشاند، یا زراعتى بکند و آدمى و چهارپایان از آن بخورند براى او صدقه به حساب مى آید.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

کرامت

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به یکى از خانه هاى خود وارد شد و اصحاب او به محضرش مشرف شدند، تعداد اصحاب بسیار بود و اتاق پر شده بود.

جریربن عبدالله در این هنگام وارد شد، اما جایى براى نشستن نیافت و در نزدیکى درب نشست .

پیامبر صلى الله علیه و آله عباى خود را برداشت و به او داد و فرمود:« این عبا را زیرانداز خود قرار ده .» جریر عبا را گرفت ، و بر صورت خود واگذارد و آن را مى بوسید و گریه مى کرد آنگاه آن را جمع کرد و به پیامبر صلى الله علیه و آله رو کرد و گفت : «من هرگز بر روى جامه شما نمى نشینم . خداوند تو را گرامى بدارد، همان گونه که مرا گرامى داشتى .»

پیامبر صلى الله علیه و آله نگاهى به سمت چپ و راست خود کرد و سپس ‍ فرمود: «هرگاه شخص محترمى نزد شما آمد، او را گرامى بدارید، و همچنین هر کسى که را از گذشته بر شما حقى دارد؛ او را نیز گرامى بدارید.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

مرگ

پس از آنکه پیامبر صلى الله علیه و آله پیکر فرزندش ابراهیم را به خاک سپرد، چشمانش پر از اشک شد، فرمود: «چشم اشک مى ریزد، و دل غمگین است ولى سخنى که موجب خشم خدا شود، نمى گویم.»

سپس پیامبر علیه السلام گوشه اى از قبر را دید که به طور کامل درست نشده است ، با دست خود آن را موزون و صاف کرد و آنگاه فرمود: «اذا عمل احدکم عملا فلیتقن؛ هرگاه یکى از شما کارى را انجام داد، البته آن را محکم و استوار، انجام دهد.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

ماجراى حدود الهى

در فتح مکه زنى از قبیله بنى مخزوم مرتکب سرقت شد و از نظر قضایى جرمش محرز گردى . خویشاوندانش ، که هنوز رسوبات نظام طبقاتى در خلایاى مغزشان به جاى مانده بود، اجراى مجازات را ننگ خانواده اشرافى خود مى دانستند و به تکاپو افتادند بلکه بتوانند مجازات را متوقف سازند. اسامة بن زید را که مانند پدرش نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله محبوبیت خاصى داشت - وادار کردند به شفاعت برخیزد. او همین که زبان به شفاعت گشود، رنگ صورت رسول خدا صلى الله علیه و آله از شدت خشم برافروخته شد و با عتاب و تشدد فرمود: «چه جاى شفاعت است ؟! مگر مى توان حدود قانون خدا را بلااجرا گذاشت ؟»

دستور مجازات صادر نمود. اسامه متوجه غفلت خود گردیده و از لغزش ‍ خود عذر خواست و استدعاى طلب مغفرت نمود براى اینکه فکر تبعیض ‍ در اجراء قانون را از مخیله مردم بیرون بنماید، به هنگام عصر در میان جمع به سخنرانى پرداخت و ضمن عطف به موضوع روز کردن ، چنین گفت :

«اقوام و ملل پیشین دچار سقوط و انقراض شدند، بدین سبب که در اجراى قانون عدالت ، تبعیض روا مى داشتند. هرگاه یکى از طبقات بالا مرتکب جرم مى شد، او را از مجازات معاف مى کردند، و اگر کسى از زیردستان به جرم مشابه به آن مبادرت مى کرد او را مجازت مى کردند. قسم به خدایى که جانم در قبضه اوست ! در اجراى عدل درباره هیچ کس فروگذار و سستى نمى کنم اگر چه مجرم از نزدیکترین خویشاوندان خودم باشد.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

ماه رمضان

حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله چون هلال ماه رمضان را مى دید روى به قبله مى آورد و دستهاى مبارک را برمى داشت و مى فرمود:« بارخدایا! این ماه را همراه ایمنى و ایمان ، و سلامت و اسلام ، و عافیت شکوهمند و روزى فراوان ، و برطرف شدن دردها بر ما داخل گردان . بارالها! روزه و نماز این ماه و تلاوت قرآن کریم را در آن ، روزى ما فرما.بار خدایا! از آغاز تا پایان این ماه را بر ما و غبار آلوده مساز، تا روزه گرفتن و افطار کردنش بر ما پوشیده و نامعلوم بماند و ما را از ارتکاب معصیت در آن به سلامت بدار و از بیمارى و عوارضى که ما را از روزه گرفتن باز بدارد، سالم گردان.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

نماز جماعت

روزى مردى مسلمانى که همه روز را آبیارى کرده بود، پشت سر معاذبن جبل به نماز ایستاد. معاذ به خواندن سوره بقره آغاز کرد! آن مرد طاقت ایستادن نداشت و منفردا نماز خود را با پایان رسانید. معاذ به او گفت : «تو نفاق کردى و از صف ما جدا شدى ! رسول خدا صلى الله علیه و آله از این ماجرا آگاه گردید و چنان خشمگین شد که نظیر آن حالت را از او ندیده بودند، و به معاذ فرمود: شما مسلمانان را رم مى دهید و از دین اسلام بیزارشان مى کنید. مگر نمى دانید که در صف جماعت بیماران ، ناتوانان ، سالخوردگان و کارکنان نیز ایستاده اند؟! در کارهاى دسته جمعى باید طاقت ضعیف ترین افراد را در نظر گرفت ، چرا از سوره هاى کوتاه نخواندى ؟!»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

مقام دانشجو

صفوان بن عسال گوید: به محضر رسول اکرم صلى الله علیه و آله رسیدم . حضرت در مسجد نشسته و بر برد سرخ رنگ خود تکیه زده بود. عرض ‍ کردم :« یا رسول الله صلى الله علیه و آله من به طلب علم آمده ام»

فرمود:« اى دانشجو، خوش آمدى . همانا فرشتگان با پر و بال خود دانشجو را فرا گیرند و آن چنان انباشته باشند و هجوم آورند که برخى بر برخى دیگر سوار شدند، تا به آسمان دنیا رسند، از جهت محبت و دوستى که به دانشجو و دانش دارند.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

روزه

رسول خدا صلى الله علیه و آله به خانه یکى از اصحاب مشرف شدند. چون غذا آوردند برخى از حاضران از خوردن امتناع کردند و گفتند: «روزه داریم .»

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: «برادر مسلمانت براى پذیرایى تو قبول زحمت کرده است و تو مى گویى من روزه دارم ، روزه ات را که مستحبى است بخور، قضاى آن را روز دیگر بگیر.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

همسر خوب

مردى به حضور رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد عرض کرد: «یا رسول الله ، زنى دارم هر وقت مى خواهم از منزل بیرون روم ، مرا مشایعت مى کند و هر وقت مى خواهم بیایم ، مرا استقبال مى کند و هر وقت غمگین مى شوم ، به من مى گوید: اگر غم تو براى دنیا یا مال دنیا است ، خداوند کفیل روزى بندگان است و اگر غم تو براى امر آخرت است ، خداوند غم تو را براى آخرت زیاد کرد تا از آتش جهنم خلاص شوى .»

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: «خداوند متعال عمالى (کارگزاران ) دارد و این زن از عمال خداوند است و براى آن زن نصف اجر شهید است.بیشتر بخوانید:مادر نمونه مسلمان»
 
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

وعده مؤمن

حضرت محمد صلى الله علیه و آله قبل از آنکه به مقام نبوت برسند، مدتى چوپانى مى کردند. عمار یاسر با حضرت قرار گذاشتند تا فرداى آن روز، گوسفندان خود را به بیابان فخ که علفزار بود، بود، ببرند.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرداى آن روز گوسفندان خود را به سوى بیابان فخ روانه کرد، ولى عمار دیرتر آمد. عمار مى گوید: «وقتى گوسفندانم را به بیابان فخ رساندم ، دیدم پیامبر صلى الله علیه و آله جلو گوسفندان خود ایستاده و آنها را از چریدن در آن علفزار، باز مى دارد.»

گفتم :« چرا آنها را باز مى دارى ؟»

فرمود:« من با تو وعده کردم که با هم گوسفندان را به این علفزار بیاوریم ، از این رو روا ندانستم که قبل از تو، گوسفندانم در این علفزار بچرند.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

وفاى به عهد

رسول خدا صلى الله علیه و آله همراه مردى بود، و آن مرد خواست به جایى برود. رسول خدا صلى الله علیه و آله کنار سنگى توقف کرد و به او فرمود: «من در همین جا هستم تا بیایى .» آن مرد رفت و مدتى نیامد. نور خورشید بالا آمد و به طور مستقیم بر پیامبر صلى الله علیه و آله مى تابید، اصحاب عرض کردند: «اى رسول خدا، از اینجا به سایه بروید »

آن حضرت در پاسخ فرمود: «قد وعدته الى ههنا؛ من با او عهد کرده ام که به همین جا بیاید.»
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

عفو و گذشت

با اینکه قریش با رسول اکرم صلى الله علیه و آله و یارانش ، آن همه دشمنى کردند، آنان را شکنجه دادند؛ چه در آغاز دعوت و چه از هجرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و همچنین على رغم آن همه توطئه ، جنگ و لشکرکشى در برابر پیامبر اکرم ، آن حضرت بعد از فتح مکه ، بر در کعبه ایستاد و خطاب به قریش فرمود:

«هان ! قریشیان ! چه مى گویید؟ فکر مى کنید با شما چه خواهم کرد؟»

قریشیان یکصدا فریاد زدند: «نیکى ... تو برادرى بزرگوار و فرزند برادرى کریم و بزرگوارى .»

حضرت فرمود:«حرف برادرم یوسف علیه السلام را تکرار مى کنم : امروز متاءثر و شرمسار مى باشید. من شما را عفو کردم ، خدا هم گناه شما را ببخشد که مهربانترین مهربانان است . بروید، شما آزاد هستید.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

صله رحم

مردى خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آمد و عرض کرد:

«یا رسول الله ! فامیل من تصمیم گرفته اند بر من حمله کنند و از من ببرند و دشنامم دهند، آیا من حق دارم آنها را ترک گویم ؟»

فرمودند:« در آن صورت خداوند همه شما را ترک مى کند.»

عرض کرد: «پس چه کنم ؟»

فرمودند: «بپیوند با هر که از تو ببرد، و عطا کن به هر که محرومت کند، و در گذر از هر که به تو ستم نماید، زیرا چون چنین کنى ، خدا تو را بر آنها یارى دهد.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

عفو

در کتاب تحف العقول است که : رسول خدا صلى الله علیه و آله روزى از خانه بیرون رفتند و گروهى را دیدار کردند سنگى را مى غلتاندند. فرمودند: «قهرمان ترین شما کسى است که به هنگام خشم ، خویشت دارى کند، و بردبارترین تان آن کس باشد که در حین داشتن قدرت ، عفو نماید.»
 
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

غذا دادن به کودکان

سلمان فرمود: وارد خانه رسول خدا صلى الله علیه و آله شدم . حسن و حسین علیه السلام نزد وى غذا مى خوردند. آن حضرت گاهى لقمه اى در دهان حسن علیه السلام و گاهى در دهان حسین علیه السلام مى نهاد. پس از آن که خوردن غذا به پایان رسید، آن حضرت ، حسین علیه السلام را بر دوش خود و حسین علیه السلام را روى زانوى خود نهاد. آنگاه رو به من کرد و فرمود: «اى سلمان ! آیا آنان را دوست دارى ؟»

گفتم : «اى رسول خدا صلى الله علیه و آله چگونه آنان را دوست نداشته باشم ، در حالى که مى بینم چه اندازه نزد شما مقام و ارزش دارند؟!»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

غذاى حرام

رسول الله صلى الله علیه و آله در سن هفت سالکى بودند که یهودیان گفتند ما در کتابهاى خود خوانده ایم که پیامبر اسلام از غذاى حرام و شبهه دار استفاده نمى کند و آنها را حرام مى داند، خوب است او را امتحان کنیم . مرغى را سرقت کردند و براى ابوطالب فرستادند. همه از آن خوردند، چون نمى دانستند، ولى حضرت رسول صلى الله علیه و آله به آن دست نزد. وقتى علت آن را پرسیدند، فرمود: «چون حرام بود و خداوند مرا از حرام حفظ مى فرماید.»

سپس مرغ همسایه را گرفته و فرستادند، به خیال آنکه بعد پولش را بدهند. آن حضرت باز هم میل نکرد و فرمود:

«و ما اراها من شبهة یصوننى ربى عنها علیه السلام : آنها متوجه نبودند که این غذا شبه دارد، ولى مرا پروردگارم حفظ فرمود. »

آنگاه یهودیان گفتند: «لهذا شان عظیم : این طفل داراى شاءن و مقام عالى است.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

غش در معامله

رسول اکرم صلى الله علیه و آله از کنار مردى گذشت که گندم مى فروخت .

از او پرسید:« چگونه مى فروشى ؟ »

او چگونگى را به عرض رسانید. خداى تعالى وحى فرستاد که دست در گندم ببر. حضرت دست مبارکش را به گندم فرو برد. درون آن گندم را مرطوب و نمناک یافت .

پس فرمود: «کسى که در معامله غش و فریب به کار برد، از ما نیست.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

فرزند شهید

ابن هشام مى نویسد: اسماء دختر عمیس ، همسر عبدالله بن جعفر گفته است : روزى که جعفر در جنگ موته به شهادت رسید، پیامبر صلى الله علیه و آله به خانه ما آمد.

من تازه از کار خانه ، شست و شو و نظافت بچه ها فارغ شده بودم ، به من فرمود:«فرزندان جعفر را پیش من آور. آنان را پیش آن حضرت بردم ، بچه ها را در آغوش گرفت و شروع به نوازش آنان کرد، در حالى که اشک از دیدگان آن بزرگوار سرازیر بود.»

من پرسیدم : «اى رسول خدا، پدر و مادرم فدایت باد. چرا گریه مى کنى ؟ مگر درباره جعفر و همراهانش به شما خبرى رسیده است ؟»

فرمود:« آرى ، آنها امروز به شهادت رسیدند.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

فرمان پیامبر(ص) برای دریافت زکات

پس از آن که آیه زکات و لزوم اخذ آن از مسلمانان، بر پیامبر(ص) نازل گردید ] اِنَّمَا الصَّدقاتُ لِلفُقَراءِ وَ المَساکین وَ العامِلینَ عَلَیها …

پیامبر(ص) دستور داد که از دارایی های مسلمانان، مالیاتی به عنوان "زکات" و "صدقه" دریافت کرده و در ‌امر حکومت اسلامی و هزینه کردن در مواردی چون تامین معیشت مستمندان، آزادی بردگان، تامین رهگذران وامانده، کمک به بدهکاران ورشکسته و تالیف قلوب دشمنان و امثال آن ها مصرف نمایند. بدین منظور در نخستین روز ماه محرم سال نهم هجری، عاملان و کارگزارانی برای این امر برگزید و آنان را با توصیه های خاصی به سوی مناطق مختلف حکومت اسلامی گسیل داشت.

برخی از مسلمانان، به محض دریافت پیام رسول خدا(ص)، زکات دارایی های خویش را به ماموران حکومتی پرداختند، ولی برخی دیگر به خاطر حرص و طمع ورزی به مال دنیا و یا عدم درک کامل اسلام و نداشتن ایمان باطنی، از پرداخت زکات امتناع کرده و حتی برخی از طوایف، مانند طایفه بنی تمیم، آماده درگیری و نبرد با ماموران حکومت اسلامی شدند.

به هر روی، رسول خدا(ص) با تلاش فراوان و پی گیری های مستمر، موفق گردید فرهنگ زکات و صدقه را در اسلام و در میان مسلمانان رایج گردانیده و همگان را از نعمت آن برخوردار گرداند.

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

فضیلت سجده

مردى به رسول خدا صلى الله علیه و آله عرض کرد، دعا کنید که خدا مرا به بهشت برد. فرمودند:« من دعا مى کنم ، اما تو مرا با این امر کمک کن که دعاى من مستجاب شود، و آن زیاد سجده کردن و سجده هاى طولانى کردن است.»

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

زنده به گور کردن دختر

از مسیرة بن معبد نقل شده که گفت : مردى خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و اظهار داشت : یا رسول الله ! ما مردم زمان جاهلیت بودیم . بتها را پرستش مى کردیم . فرزندان خود را به قتل مى رساندیم . من دخترى داشتم و از اینکه او را به مهمانى مى بردم ، خیلى خوشحال مى شد. روزى او را به قصد مهمانى بیرون بردم . دخترم دنبال سرم حرکت مى کرد، رفتم تا به چاهى رسیدم .

آن چاه از خانه ام ، زیاد دور نبود. دست دختر را گرفته ، او را در چاه انداختم . آخرین چیزى که از او به یاد دارم ، این است که فریاد مى کرد: «پدر! پدر!...»

رسول اکرم صلى الله علیه و آله با شنیدن این ماجرا، آن چنان گریه کرد که اشک دیدگانش خشک شد.

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (1)

غیبت

روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله در شاءن و فضیلت نماز سخن مى گفتند، و به مسلمین سفارش مى کردند که به مسجد بروند و در انتظار وقت نماز به سر برند، و آماده باشند تا وقت نماز فرا رسد، و نماز را بپا دارند. ولى از آنجا که نماز کانون پرورش ارزشهاى اخلاقى است ، و ممکن است افرادى به مسجد براى انتظار نماز بروند و بنشینند، و در این فرصت مثلا غیبت کنند، که بر خلاف هدف نماز است ، به مسلمانان هشدار دادند و فرمودند: «الجلوس فى المسجد لانتظار الصلوة عبادة مالم تحدث ، یعنى : نشستن در مسجد براى انتظار نماز، عبادت است ، در صورتى که حدثى رخ ندهد.»

شخصى پرسید: «منظور از حدث چیست ؟ »

فرمودند: «الاغتیاب : غیبت کردن.»


مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط