درمان فراشناختی سخت و نرم
بسیاری از تجربیات انسان مستلزم آگاهی از خویشتنه است. اختلال در فرایند خود آگاهی و خودتنظیمی، پایه و اساس ناراحتی و پریشانی انسان را تشکیل میدهد. فراشناختها از فرآیندهای دخیل در ایجاد و تصحیح خودانگاره حمایت می کنند. هم چنین فراشناختها به ما اجازه می دهند تا به عنوان یک ناظر، افکارمان را مشاهده کنیم، دیدن مان را ببینیم، شنیدن مان را بشنویم و ما را قادر می سازند تا ناظر بی طرف افکار، احساسات و ادراکات خود باشیم. من مطمئن نیستم که بتوانیم شنیدن خودمان را بشنویم- این احتمالا نادرست است اما نکته ی مهم تلاش برای انجام دادن آن است، زیرا ما یک مدل ذهنی درونی از شنیدن داریم، همانطور که مدل های درونی از آنچه مایلیم در خودمان ببینیم یا دربارهی خودمان فکر کنیم، داریم.
 
مدل ذهنی درونی ما قابل مشاهده نیست: این مدل بخشی از مشاهده گر است. احتمالا در لحظه ی ذهن آگاهی گسلیده است که ما به محدوده های هشیاری درونی می رسیم، یعنی در لحظه ای که نظاره گر شناخت خودمان هستیم. شاید فراتر از حس کردن خود به عنوان ناظر فرآورده های هشیاری، در جریان ذهن آگاهی گسلیده، پسرفت دیگری وجود نداشته باشد. این همان چیزی است که ماهیت قطعی هشیاری را تشکیل می دهد. این پیوند استوار بین فراشناخت و توانایی تجربه کردن خویشتن قطعی، از نقش مهم نظریه‌ی فراشناختی در تبیین هشیاری انسان حکایت می کند.
 
رویکرد فراشناختی «سخت»، دانش منفی درباره‌ی خود و جهان را محصول فراشناخت‌ها میداند. افکار و باورهای ناکارآمد، سازه‌های رایج در پردازش هشیار (پیوسته) تحت کنترل هستند که توسط فراشناخت هدایت می شوند. برای مثال، این باور که «من بی ارزشم» ممکن است در واقع محصول نهایی پاسخ نشخوار فکری باشد. نشخوار فکری یک نمونه از دانشی است که توسط سبک تفکر فرد تولید می شود. بنابراین می توانیم فرض کنیم که استفاده از تکنیک «پیکان رو به پایین» در شناخت درمانی، ممکن است چیزی بیشتر از ترغیب بیمار به نشخوار فکری با صدای بلند در پاسخ به یک فکر منفی، نباشد.
 
در مقابل، رویکرد درمان فراشناختی «نرم» عنوان می کند که دانش فراشناختی به صورت مجزا از سایر دانش های اجتماعی منفی ذخیره می شود، اما هر دوی آنها بازنمایی های پایداری در حافظه هستند. بنابراین، نوع دیگر دانش، به طور موقعیتی توسط فعالیت های پردازش هشیار کنترل شده تولید نمی شود. پس، این پرسش که چه رویکردی باید اتخاذ شود، بسیار مهم است، زیرا اگر باورهای منفی در مورد خود، به طور مکرر توسط فراشناخت‌هایی که پردازش اطلاعات را هدایت می کنند (درمان فراشناختی سخت) تولید شوند، بنابراین بیمارانی که به طور مکرر ادعا می کنند که «احساس می کنند بد هستند» احتمالا به این واقعیت اشاره می کنند که فراشناخت‌هایی دارند که این برونداد را تولید می کند، هر چند ممکن است قادر به ارزیابی منطقی باور خود به عنوان باور غلط باشند. با این حال، ارزیابی منطقی، الزاما فراشناختها و فرآیند تفکری را که این تجربه ی احساس شده را ایجاد می کنند، تغییر نمی دهد.
 
در رویکرد فراشناختی «سخت»، احساس ناکارآمد ادراک شده، نشان دهنده ی آن است که فراشناخت‌هایی که این نوع اطلاعات را تولید می کنند، هنوز حضور دارند، اما فرد توانایی فراشناختی برای ارزیابی مجدد منطقی این برونداد را کسب کرده است (برای مثال، من به طور منطقی میدانم که بد نیستم، اما هنوز احساس می کنم که بد هستم). بنابراین، چالش شناختی با یک باور، ارزیابی فراشناختی را فعال می سازد، اما لزوما برنامه های هدایت کنندهی پردازش و سبک تجربه ی تفکر را تغییر نمی دهد. میزان یک عقیده یا باور پس از ارزیابی اعتبار یک فکر یا معنای یک احساس، به عنوان بازنمایی شناختی، ممکن است پایدار نماند. شاید عاملی که واقعا باعث می شود افکار ملموس و واقع بینانه به نظر آیند، ماهیت مزاحم و فضول منشانهی آنها و سبک تجربه کردن آنها باشد، نه هر گونه باور به آنها. تغییر جنبه ی مزاحم و ناخوانده بودن افکار و سبک تجربه‌ی آنها (عینی در برابر فراشناختی) ممکن است واقع گرایی آنها را تغییر دهد. بنابراین، شاید مهمترین کاری که روان درمانی باید انجام دهد، ایجاد تغییر در مدل فراشناختی درونی بیمار دربارهی افکارش است نه تغییر دادن باورهای او.
 
تجربه کردن یک فکر به سبک عینی، در آمیختن آن فکر با ادراکات فرد از واقعیت است، اما تجربه ی آن فکر به سبک فراشناختی، مشاهده کردن آن به عنوان رخدادی در ذهن است. شیوه ی قدیمی چالش با باور فرد به شناخت های خود، صرفا یک روش غیر مستقیم برای القای جزیی سبک فراشناختی است. هنگامی که فرد، دیگر اعتقادی به درست بودن فکرش ندارد، تلویحا به معنای آن است که او قادر به دیدن آن فکر به عنوان یک رویداد غیرقطعی در ذهنش است. با این وجود، این بدان معنا نیست که تجربه ی واقعی فکر، از نوع تجربه ی ذهن آگاهی گسلیده است. ممکن است فرد یک فکر را غیر واقعی ارزیابی کند، ولی هنوز به عنوان ناظر مجزا (منفصل) آن فکر را تجربه نکند. آگاهی تجربی به جای تحلیل مفهومی، فکر و فرد را در یک چشم انداز نسبی قرار میدهد و تغییر رویه ای عمیق تری است که باید در فراشناخت ایجاد شود. روشن است که به عنوان انسان، اغلب ما از افکارمان فاصله نمی گیریم و آنها را مورد مشاهده قرار نمی دهیم، همان طور که ممکن است از یک تابلوی نقاشی رنگ روغن فاصله بگیریم تا کل صحنه را مورد توجه قرار دهیم. با این حال، می توانیم توانایی مشاهده کردن افکارمان و جهان بیرون به صورت یک منظرهی کامل و منفک از خودمان را کسب کنیم. ذهن آگاهی گسلیده و سبک فراشناختی مستلزم این فرایند نوعی فاصله گیری است. این نوع فاصله گیری و جدایی (گسستگی) فرایندی است که بدون توجه به درست یا نادرست بودن فکر، می توان آن را انجام داد. ذهن آگاهی گسلیده فرایندی است که با معرفی به تعویق انداختن هر گونه تلاش برای تحلیل، مقابله، یا اعمال کنترل در پاسخ به تجربه های درونی، مفهوم فاصله گیری را کامل می کند. هم چنین ذهن آگاهی گسلیده، مفهوم تجربه کردن ذهنی خویشتن به عنوان ناظر و به عنوان هشیاری محوری واحد و غیر قابل تقسیم را نیز مطرح می کند. این تجربه ها راه را برای یادگیری برنامه های طرح‌های جدید برای پاسخ دادن به رخدادهای درونی و بیرونی باز می کند. در بافت وسیع تر، این تجربیات راه هایی برای تجربه کردن و رسیدن به یک احساس انعطاف پذیر و کل نگر از خویشتن فراهم می سازند.
 
منبع: راهنمای علمی درمان فراشناختی اضطراب و افسردگی،نویسنده: آدریان ولز،ترجمه: دکتر شهرام محمد خانی، انتشارات ورای دانش، چاپ دوم، طهران، 1390
نسخه چاپی