پیش فرض‌های تبارشناسی
یکی از پیش فرض‌های تبارشناسی که نتیجه تکه تکه دیدن تاریخ است، چندگانه دانستن هویتهاست. فوکو با تأکید بر تاریخی بودن آدمی(دریفوس و رابینو، ترجمه بشیریه، ۱۳۷۶، ص ۱۰۳) و نیز نبود پیوستگی این تاریخ، نه تنها نظریه های معتقد به سرشتی ثابت برای انسان را انکار می کند، بلکه نظریه های قائل به تاریخی بودن آدمی را نیز که هویت تاریخی منسجمی برای انسان قائلند، نمی پذیرد. همچنین تبارشناسی، تغییر قیافه های هویتهای گذشته را بر ملا می سازد و آنها را به بازی می گیرد و هویت های منسجمی را که تکه های آن در پشت یک ماسک خود را به گونهای واحد جلوه میدهند منهدم می سازد(فوکو، ۱۹۷۷، صص ۱۴۳-۱۵۰).

البته باید توجه داشت که دوره های مختلف تاریخی، گفتمان های مختلف و کردارهای غیر گفتمانی همراه با آنها، هویتهای دوره ای ویژه ای را برای انسانهای هم عصر خویش ایجاد کرده اند اما این هویتها به گونه ای تکه تکه اند و نمی توان آنها را با چسب ناچسب پیش انگاره های فرا تاریخی به یکدیگر متصل ساخت. همت فوکو بر این امر استوار است که با تأکید بر نقاط انفصال این هویتها و با توجه به تکثر و تنوع آنها، پیوستگی، ضرورت و از پیشی بودن هویت را انکار کند و از این طریق، مسیر را برای خودآفرینی ها و فراتر رفتن از حدود فرهنگی هموار سازد.
 
فوکو خود در کتاب "نظم گفتار" (۱۳۸۴، ترجمه پرهام، ص ۱۵۹) بیان می دارد که «خوی تبارشناختی، خوی پوزیتیویسم فرخنده است ...». حتی در تاریخ جنون" (فوکو، ۱۳۸۷ الف، ترجمه ولیانی، ص ۲۴)، در مقطعی تحلیلی، وی ناگهان خود را از اعماق تحلیل بیرون می کشد و می گوید: «ولی ما نه باید اسیر محرز بودن تداوم این مضامین شویم نه چیزی بیش از آنچه خود تاریخ در دسترسمان گذاشته، مبنای نظرمان باشد». در اینجا خوی پوزیتیویستی تاریخ نگاری فوکو و پرهیز وی از افتادن در دام ذهنیات تداوم دار آشکار می شود.
 
در مجموع می توان گفت از نظر فوکو، هویت فردی یا اجتماعی زمان حال افراد، در درجه نخست برآمده از شرایط تاریخی ویژه ای است که داشته اند. از این رو، با تغییر این شرایط که آن نیز محصول اراده ها و هماوردی قدرتهاست ، این هویت نیز تغییر خواهد کرد. نفی ضرورتی از پیشی برای هویت به معنای تأکید بر نقش شرایط تاریخی و کم رنگ ساختن انگاره های متافیزیکی پیش بینی کننده است. در این شرایط، اراده هایی که تاریخ را می سازند خود افراد، قادر خواهند بود این هویتها را نیز تغییر دهند و از نو بسازند.
 
در درجه دوم، این هویتها در نگاه وی، بسته کاملا منسجم و همنوایی نیست. این بسته چندگانه حتی نمی تواند شامل اصل و فرعهایی نیز باشد. همین تکثر و چندگانگی بسته هویتی، درجه آزادی افراد را افزون می سازد و به آنها اجازه میدهد تا در بین این بسته متکثر دست به انتخاب زنند و برخی مؤلفه‌های آن را بر برخی دیگر ترجیح دهند. همین مسأله نیز به آزادی بیشتر افراد در ساخت و تعریف هویت خویش خواهد انجامید.
 
یکی دیگر از مؤلفه‌های معرف هر دیدگاه، اهداف و دغدغه های آن است. این بخش نیز در راستای شناخت تبارشناسی فوکو، به تامل بر این اهداف و آرمان ها اختصاص یافته است. در بررسی اهداف تبارشناسی، تلاش بر آن است تا مهمترین اهداف آن مد نظر قرار گرفته و به شماره آیند.
 
فوکو(ترجمه سرخوش و جهاندیده، ۱۳۷۹) تلاش مکتب انتقادی را در جهت بررسی شکل غالب عقلانیت، به زیر کشیدن آن از سریر عقلانیت محض و طرح آن به عنوان تنها یکی از گونه های ممکن عقلانیت، تایید می کند و معتقد است این پروژه باید به صورت یک پروژه بی پایان دنبال شود. به اعتقاد وی، امری بنام خود-آفرینی عقل وجود دارد که باید بدان پرداخت و تلاش کرد تا مسیر این خودآفرینی هموار شود. او (۱۹۸۳) معتقد است تلاش وی برای تحلیل عقلانیت های مختلف و چگونگی تکوین بنیادهای متفاوت، در حقیقت، پرداختن به آفرینش های متنوع و تغییراتی بوده است که از خلال آنها، عقلانیتهای مختلف یکدیگر را بوجود می آورند، در تقابل قرار می گیرند یا پس می زنند.
 
از سوی دیگر، بررسی این صورت های مختلف عقلانیت و چندشاخگی های بی شمار عقل، افراد را نسبت به مطلق انگاری در مورد شکل غالب عقلانیت زمان خویش، به تردید می افکند و سبب می شود تا عقلانیت مطرح و حقیقتهای ذیل آن، در مقام اموری صلب، سخت و قطعی قرار نگیرند. از این رو ادعاهای عقلانی، اطلاق و سلطه خویش را از دست میدهند و فضا برای خلق یا کشف گونه های جدید عقلانیت و نظام های بدیل معطوف به حقیقت گشوده می شود.
 
یکی از پرسش های مطرح درباره فوکو آن است که آیا وی شکل‌های عقلانی را از اساس تهی از عقلانیت میداند و از همین رو، فاقد اعتبار معرفی می کند؟ آیا معتقد است شکل مفید زندگی در گرو رهایی از عقلانیت است؟ حمله های سنگین و طعن آمیز فوکو به گونه های غالب عقلانیت و تلاش وی برای نشان دادن همدستی حقیقتهای عقلانی با شبکه های قدرت و سلطه، مخاطب او را با این تردید مواجه می سازد که آیا فوکو، فیلسوفی پوچ گراست؟ گفتگوهای فوکو، پاسخ روشنی به پرسش هایی از این دست می دهند.

فوکو (ترجمه سرخوش و جهاندیده، ۱۳۷۹، ص۱۳۳) در درجه نخست، بر عقلانی بودن شکل های مختلف عقلانیت که در طول بررسیهای تاریخی خویش بدانها پرداخته، صحه می نهد و می گوید:
 
کاملا می توان تاریخ آنچه عقل به منزله ضرورت خود می بیند یا تاریخ آنچه شکل های مختلف عقلانیت به منزله ضرورت شان ارائه میدهند را نوشت و شبکه های احتمال هایی را بازیافت که این ضرورتها از آنها سر برآورده است. با این همه، این بدان معنا نیست که این شکل های عقلانیت، ناعقلانی بوده اند؛ بلکه به معنای آن است که این شکل های عقلانیت، بر پایه عمل انسانی و تاریخ انسانی استوارند». بنابراین، ادعای فوکو تهی بودن شکل های عقلانیت از عقلانیت نیست بلکه نفی مطلق بودن آنهاست. به سخن دیگر، این شکل های عقلانیت به دلیل متاثر بودن از عمل و تاریخ انسانی، زمینه مند و وابسته به موقعیت اند و نمی توانند خود را با حقیقت و عقل محض، یکسان بدانند.
 
از سوی دیگر پی جویی طریقه شکل گیری گونه های مختلف عقلانیت میتواند به ارائه طرحی از عقلانیت برای زمان حال نیز کمک کند. از آنجا که هر گونه ای از عقلانیت در زمینه ای از عقل ورزی، عمل انسانی و گفتمانهای عقلانی رایج در زمان خویش تکوین می یابد، شناخت گونه های مختلف عقلانیت میتواند اندیشمند را نسبت به ویژگی های این مؤلفههای اساسی در عقل ورزی زمانش حساسکرده و سبب شود تا وی به بازبینی عقلانیتهای میراثی خویش پردازد و چه بسا وی را به ساخت عقلانیتی متناسب با مؤلفه‌های زمان خویش رهنمون شود. عقلانیتی که قطعا تنها گونه ای از عقلانیت خواهد بود و در معرض تغییر و تحول قرار خواهد داشت.
 
منبع: تبارشناسی و تعلیم و تربیت، نرگس سجادیه، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، تهران، 1394
نسخه چاپی