فضیلت و برتری‌های عقلانی
برتری‌هایی که عموما برتری‌های عقلانی نامیده می شود. فضیلت به طور کلی، در همه انواع موضوعات، حالتی را گویند که به منظور ابراز برتری ارزشیابی شده و دربرگیرنده نوعی مقایسه است. لازمه مفهوم فضیلت نوعی برتری است زیرا چنانچه همه امور در همه انسانها یکسان می بود، به هیچ چیز پاداش تعلق نمی گرفت. در مجموع این به واسطه فضایل و برتری های عقلانی است که همواره در می یابیم که توانایی های ذهنی انسان نظیر تمجید کردن، ارزش نهادن، و اشتیاق پیدا کردن باید به خودی خود خوب باشد و عموما تحت عنوان ادراک و استنباط خوبی قرار گیرد. واژه استنباط همچنین به منظور تشخیص یک توانایی ویژه از سایر توانایی ها مورد استفاده قرار می گیرد.
 
این برتری ها بر دو گونه است: طبیعی و اکتسابی، منظور من از طبیعی آن چیزی نیست که انسان از بدو تولدش همراه خود داشته، زیرا این چیزی جز احساس نیست که در مورد آن، انسانها به ندرت از یکدیگر و از حیوانات متمایز می گردند. از آن گذشته، چنین چیزی بنا نیست جزو فضایل شمرده شود. منظور من از برتری طبیعی، درکی است که تنها از طریق کاربرد و تجربه شخصی بدون استفاده از هرگونه شیوه، یا فرهنگ یا تربیتی خاص به دست آمده باشد. این درک طبیعی اساسا مشتمل بر دو چیز است: ۱. سرعت تصور که همان پی در پی بودن حرکت سریع یک فکر به دیگری و جهتی راسخ و استوار به جانب هدفی تأیید شده است؛ ۲. متقابلا یک تصور کند بیانگر نقصان یا اشتباه ذهن است که این حالت را کودنی و حماقت می نامند و برخی اوقات نامهای دیگری به آن می دهند که بر کندی حرکت با سختی به حرکت درآوردن فکر دلالت دارد.
 
این اختلاف سرعت در اثر اختلاف احساسات انسانهاست که چیزی را یا کسی را دوست دارند و از چیزی یا از کسی بدشان می آید، و بنابراین، افکار برخی انسانها به راهی می رود و افکار برخی به راهی دیگر. این افکار به طور متفاوت به اموری می نگرد و مشغول است که در تصور و خیالشان می گذرد. و در توالی افکار انسانها، هیچ امری که نشان دهد انسانها در مورد چه چیزی فکر میکنند وجود ندارد، خواه تفکرشان در مورد اشیای مشابه باشد یا در مورد اشیایی که بی شباهت به یکدیگر هستند. همچنین، این که انسانها افکارشان را برای تأمین چه غرضی به کار می گیرند یا چگونه آنها را برای تأمین آن غرض به کار می بندند، مشخص نیست.
 
آن جا که استنباط اکتسابی مطرح است، منظورم از اکتسابی، استنباطی است مبتنی بر به کارگیری روش وتربیت. در این راستا چیزی جز استدلال و تعقل وجود ندارد که خود مبتنی است بر استفاده صحیح از کلام و منطق، و این چیزی است که علوم را تولید می کند.
 
عوامل اختلاف استنباطات و برداشت های متفاوت در اختلاف انسانها در احساسات است، و اختلاف در احساسات گاهی از ساختار متفاوت بدن و گاهی از تعلیم و تربیت متفاوت سرچشمه می گیرد؛ زیرا چنانچه اختلاف در ادراکات عقلی از حالات مغز و اندام های حسی خارجی یا داخلی نشأت می یافت، نمی بایست اختلاف انسانها در بینایی، شنوایی و سایر حواس، کمتر از اختلاف آنان در تصورات و قدرت تصمیم گیریشان باشد. بنابراین، این نوع اختلافات از احساسات متفاوت ناشی می گردد و نه فقط از اختلاف انسانها در چهره و قیافه، بلکه از اختلافشان در رسوم و تربیت نیز سر می زند.
 
احساساتی که بیش از هر عامل دیگر منجر به بروز اختلاف در استنباط می گردد،  اصولا کم یا بیش شامل میل به قدرت، به ثروت، به علم و به عترت می باشد. همه این امیال را می توان به همان میل نخست یعنی میل به قدرت برگرداند؛ جون ثروت، علم، و عترت نیز مظاهر گوناگونی از قدرت به شمار می رود.
 
بنابراین، انسانی که هیچ احساس نیرومندی نسبت به امور مزبور ندارد، همان گونه که مردم اصطلاحا می گویند، شخص بی تفاوتی است. گرچه وی ممکن است آن قدر انسان خوبی باشد که از آزار دادن دیگران بپرهیزد، با این حال، وی احتمالا قادر نخواهد بود خیال بزرگی در سر بپروراند یا اگر چنین توانی را در خود احساس کند ارزیابی و قضاوت چندانی از آن نمی تواند داشته باشد. اندیشه ها نسبت به آرزوها و أمیال همچون کار آگاهان و جاسوسان عمل می کند تا سرانجام دامنه وسیعی را هموار سازد و راه رسیدن به آرزوها را پیدا کند. ثبات حرکت ذهن و سرعت آن از همین جا ناشی می گردد. این که انسان هیچ میل و آرزویی نداشته باشد، مثل آن است که مرده باشد. از این رو، داشتن احساسات ضعیف علامت کودنی و کندی ذهن است.
 
قوانین طبیعی اولیه و ثانویه: حق طبیعت، که نویسندگان عمومأ آن را قانون طبیعی می نامند، آن نوع از آزادی است که هر شخصی در استفاده از قدرت خویش آنچنان که خودش می خواهد، داراست. از چنین قدرتی به منظور حراست از طبیعت خویش، یعنی حراست از زندگیش و در نتیجه به منظور تأمین آزادی در انجام هر کاری که بر اساس داوری و استنباطش مناسبترین وسیله به حساب می آید، استفاده می کند.
 
از آزادی، بنابر برداشت مناسب از این واژه، نبودن موانع و بازدارندگان خارجی فهمیده می شود؛ آن موانعی که ممکن است غالبا قدرت انسان را از آنچه وی مایل است انجام دهد، سلب کند. چنین موانعی نمی تواند شخص را از به کارگیری توانی که - بر اساس آنچه قضاوت و ادراک عقلیش به او القا می کند . برایش باقی مانده، باز دارد.
 
در بین قوانین طبیعی اصلی یا قاعدۂ عامی وجود دارد که حاصل ادراک عقلی است و به وسیله آن انسان از انجام آنچه برای زندگی او زیان آور است یا امکانات حفظ و مراقبت از زندگی را از انسان سلب می کند، منع شده است. وی همچنین به واسطه اصل مزبور از اقدام برای از بین بردن آنچه تصور می رود به بهترین وجه باید محافظت شود، باز داشته شده است. گرچه افرادی که از چنین قانونی سخن به میان می آورند، معمولا بین حق و قانون خلط می کنند، در عین حال این دو واژه باید از یکدیگر متمایز گردد، زیرا حق مشتمل بر آزادی بر انجام یا ترک است، در صورتی که قانون یکی از این دو انجام یا ترک را تعیین می کند و دربر می گیرد. قانون و حق به همان اندازه که اجبار و آزادی با یکدیگر تفاوت دارد، با هم متفاوت است. در مورد موضوع واحد، حتی حق و قانون یکسان و یکنواخت نیست. موضوع واحد به یک معنی متعلق حق است و به معنای دیگر متعلق قانون .
 
در اثر همین اصل یا قانون عام ناشی از ادراک عقلی است که هر شخص باید برای استقرار صلح به هر اندازه که وی امید دست یابی به صلح را دارد، تلاش کند. اگر اانسان نتواند به صلح و مسالمت دست یابد ممکن است جنگ را پیشه کند و به منظور تأمین حقوق خویش از جنگ مدد جوید. اولین شعبه قاعده تعقل و استدلال عقلی که شامل نخستین قانون اساسی طبیعت می باشد، این است که در صدد استقرار صلح برآییم و آن را دنبال کنیم. دومین شعبه آن که بخشی از حق طبیعت را تشکیل می دهد، این است که با تمام قوا و وسایل و امکانات بتوانیم از خویشتن دفاع کنیم.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص370-367، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
نسخه چاپی