حجت الاسلام پناهیان - کی میگه خدا حرف نمیزنه؟ (کلیپ تصویری)
متن کلیپ:
فکر میکنید اگر این بحث ما را آقای بهجت(ره) بخواهد بگوید، چطوری میگوید؟ اگر امام میخواست بگوید چطوری میگفت؟ اگر این بحث را امیرالمؤمنین علی(ع) میخواست بگوید، چطوری میگفت؟ اینطوری حساستر میشوید یا نه؟! حالا اگر این بحث را خدا بگوید چه؟ دیگر آخرش است دیگر!
واقعاً اگر خدا بخواهد یک سخنرانی طراحی کند، چهکار میکند؟ چطوری وارد بحث میشود؟ اگر خدا بخواهد سخنرانی کند، چطوری طراحی میکند؟ من میخواهم سلیقۀ خدا را درک کنم.
مثلاً شما ناظم مدرسه هستید و امسال پسرتان آمده سر این کلاس نشسته و معلم انشاء هم موضوع انشاء داده که مثلاً «پدر و مادر خود را چگونه میبینید؟» بعد-شما که ناظم هستید- میگویید: خُب، چه جالب انشاء دادهای؟ بچۀ من هم بود دیگر؟ میگوید: «آره، بچۀ تو هم انشاء نوشته است» شما میگویید: «ببینم! ببینم!» با چه کنجکاویای میبینید! یعنی شما با کنجکاوی زیاد، دوست دارید ببینید او چه گفته است. شما برای وقت گذراندن نمیروید، بلکه واقعاً کنجکاوی شما را میکشد و میگویید: «من میخواهم ببینم این چه گفته؟ چطوری گفته؟»
تو را به خدا، یکبار قرآن را اینطوری-با کنجکاوی- بخوانید! تو را به خدا قسم، یکبار-فقط یکبار- قرآن را اینطوری، با کنجکاوی بخوانید. تو را به خدا! مطالعه کنید! مثل کتابِ رمان، مطالعه کنید.
در جبهه یکی از رفقا بود که فکر کردم کتاب رمان دستش است. قیافهاش اصلاً به قرآنخواندن نمیآمد. اصلاً ژست معنوی، یا پوزیشن خاصی نداشت. واقعاً رفقا فکر میکردند که او دارد کتاب رمان میخواند. روی جلد قرآنش هم، روزنامه گذاشته بود. ورقههایش هم پوسیده بود. و او مطالعه میکرد.
دیدهاید که وقتی کسی مطالعه میکند، گاهی اوقات یکدفعهای-ناخودآگاه- دستش را روی سرش میگذارد، انگار این دست، به او تمرکز میدهد. یکبار به او گفتم: «ببینم! تو داری چه میخوانی؟! قرآن است؟!» گفت: «آره! میخواهم یک دور ببینم که اصلاً خدا در مورد چه چیزهایی حرف زده است. این خیلی برایم جالب بود.»
روی مردمک چشم آدمها سنسور-یا چیزی شبیه به آن- گذاشته بودند، و بعد صدها نفر را امتحان کرده بودند که بفهمند: مردها چگونه نگاه میکنند، و زنها چگونه نگاه میکنند؟ خیلی اطلاعات جالبی میداد. مثلاً میگفت: ما صد نفر خانم را امتحان کردیم و گفتیم: «این عکس را نگاه کن» و صد نفر آقا را انتخاب کردیم و گفتیم: «شما این عکس را نگاه کن.» بعد میگفت: خانمها مثلاً ابتدا، در این عکس، به قسمت نوک اتوشدۀ کت او نگاه میکنند.
قرآن این تست را برای خودش اجرا کرده و گزارش آنرا هم به شما داده است. گفته است که «من جهان را اینطوری نگاه میکنم!» این خیلی هیجانانگیز است! خدا در این تست شرکت کرده است! یعنی دارد به ما میگوید که «من وقتی نگاه میکنم، از کجا نگاه میکنم؟ به چه چیزهایی میپردازم؟» وای خدای من! نگاه خدا را ببینیم.
اگر یک کمی کنجکاوانه قرآن بخوانی، یک اتفاق معجزهآسای دیگری هم میافتد. شما به سراغ یک کتاب رفتهای و کتاب و نوشته، حالت زنده ندارد، بلند نمیشود راه برود! دیدهای که در برخی برنامههای تلویزیونی، مینویسند «زنده»؟! کتاب یک متن زنده که نیست، یک متن مرده است! اگر یک مدتی قرآن را از سر کنجکاوی مطالعه کنی، یکدفعهای این کتاب-برای تو- به یک کتاب زنده تبدیل میشود. اما چطوری؟ بگذار قشنگ برایت از نظر فنی توضیح بدهم.
شما از هر لفظی یک معنایی برداشت میکنی دیگر، درست است؟ خدا میآید بین آن معنا و ذهن تو شروع میکند آن معانی را برایت سازماندهی کردن. لذا امروز که آنرا میخوانی، یک چیزی میفهمی، ولی فردا که میخوانی، یک چیز دیگری میفهمی. امروز چه فهمیدی؟ آن چیزی که امروز لازم داری. فردا که میخوانی، چه میفهمی؟ آن چیزی که فردا لازم داری. علامۀ طباطبایی(ره) میفرمودند: من اگر یک روز، دهبار یک قسمتی از آیات قرآن را بخوانم، هر بار یک چیز جدیدی میفهمم!
بعد خدا شروع میکند با تو حرف زدن. مهم نیست تو کدام قسمت از آیات قرآن را میخوانی، او حرفش را به تو میزند. بعد مستقیم، خدا شروع میکند با تو حرف زدن، و تو این را حس میکنی! و این یک معجزه است. چه کسی میگوید: خدا ساکت است و حرف نمیزند؟! -
فکر میکنید اگر این بحث ما را آقای بهجت(ره) بخواهد بگوید، چطوری میگوید؟ اگر امام میخواست بگوید چطوری میگفت؟ اگر این بحث را امیرالمؤمنین علی(ع) میخواست بگوید، چطوری میگفت؟ اینطوری حساستر میشوید یا نه؟! حالا اگر این بحث را خدا بگوید چه؟ دیگر آخرش است دیگر!
واقعاً اگر خدا بخواهد یک سخنرانی طراحی کند، چهکار میکند؟ چطوری وارد بحث میشود؟ اگر خدا بخواهد سخنرانی کند، چطوری طراحی میکند؟ من میخواهم سلیقۀ خدا را درک کنم.
مثلاً شما ناظم مدرسه هستید و امسال پسرتان آمده سر این کلاس نشسته و معلم انشاء هم موضوع انشاء داده که مثلاً «پدر و مادر خود را چگونه میبینید؟» بعد-شما که ناظم هستید- میگویید: خُب، چه جالب انشاء دادهای؟ بچۀ من هم بود دیگر؟ میگوید: «آره، بچۀ تو هم انشاء نوشته است» شما میگویید: «ببینم! ببینم!» با چه کنجکاویای میبینید! یعنی شما با کنجکاوی زیاد، دوست دارید ببینید او چه گفته است. شما برای وقت گذراندن نمیروید، بلکه واقعاً کنجکاوی شما را میکشد و میگویید: «من میخواهم ببینم این چه گفته؟ چطوری گفته؟»
تو را به خدا، یکبار قرآن را اینطوری-با کنجکاوی- بخوانید! تو را به خدا قسم، یکبار-فقط یکبار- قرآن را اینطوری، با کنجکاوی بخوانید. تو را به خدا! مطالعه کنید! مثل کتابِ رمان، مطالعه کنید.
در جبهه یکی از رفقا بود که فکر کردم کتاب رمان دستش است. قیافهاش اصلاً به قرآنخواندن نمیآمد. اصلاً ژست معنوی، یا پوزیشن خاصی نداشت. واقعاً رفقا فکر میکردند که او دارد کتاب رمان میخواند. روی جلد قرآنش هم، روزنامه گذاشته بود. ورقههایش هم پوسیده بود. و او مطالعه میکرد.
دیدهاید که وقتی کسی مطالعه میکند، گاهی اوقات یکدفعهای-ناخودآگاه- دستش را روی سرش میگذارد، انگار این دست، به او تمرکز میدهد. یکبار به او گفتم: «ببینم! تو داری چه میخوانی؟! قرآن است؟!» گفت: «آره! میخواهم یک دور ببینم که اصلاً خدا در مورد چه چیزهایی حرف زده است. این خیلی برایم جالب بود.»
روی مردمک چشم آدمها سنسور-یا چیزی شبیه به آن- گذاشته بودند، و بعد صدها نفر را امتحان کرده بودند که بفهمند: مردها چگونه نگاه میکنند، و زنها چگونه نگاه میکنند؟ خیلی اطلاعات جالبی میداد. مثلاً میگفت: ما صد نفر خانم را امتحان کردیم و گفتیم: «این عکس را نگاه کن» و صد نفر آقا را انتخاب کردیم و گفتیم: «شما این عکس را نگاه کن.» بعد میگفت: خانمها مثلاً ابتدا، در این عکس، به قسمت نوک اتوشدۀ کت او نگاه میکنند.
قرآن این تست را برای خودش اجرا کرده و گزارش آنرا هم به شما داده است. گفته است که «من جهان را اینطوری نگاه میکنم!» این خیلی هیجانانگیز است! خدا در این تست شرکت کرده است! یعنی دارد به ما میگوید که «من وقتی نگاه میکنم، از کجا نگاه میکنم؟ به چه چیزهایی میپردازم؟» وای خدای من! نگاه خدا را ببینیم.
اگر یک کمی کنجکاوانه قرآن بخوانی، یک اتفاق معجزهآسای دیگری هم میافتد. شما به سراغ یک کتاب رفتهای و کتاب و نوشته، حالت زنده ندارد، بلند نمیشود راه برود! دیدهای که در برخی برنامههای تلویزیونی، مینویسند «زنده»؟! کتاب یک متن زنده که نیست، یک متن مرده است! اگر یک مدتی قرآن را از سر کنجکاوی مطالعه کنی، یکدفعهای این کتاب-برای تو- به یک کتاب زنده تبدیل میشود. اما چطوری؟ بگذار قشنگ برایت از نظر فنی توضیح بدهم.
شما از هر لفظی یک معنایی برداشت میکنی دیگر، درست است؟ خدا میآید بین آن معنا و ذهن تو شروع میکند آن معانی را برایت سازماندهی کردن. لذا امروز که آنرا میخوانی، یک چیزی میفهمی، ولی فردا که میخوانی، یک چیز دیگری میفهمی. امروز چه فهمیدی؟ آن چیزی که امروز لازم داری. فردا که میخوانی، چه میفهمی؟ آن چیزی که فردا لازم داری. علامۀ طباطبایی(ره) میفرمودند: من اگر یک روز، دهبار یک قسمتی از آیات قرآن را بخوانم، هر بار یک چیز جدیدی میفهمم!
بعد خدا شروع میکند با تو حرف زدن. مهم نیست تو کدام قسمت از آیات قرآن را میخوانی، او حرفش را به تو میزند. بعد مستقیم، خدا شروع میکند با تو حرف زدن، و تو این را حس میکنی! و این یک معجزه است. چه کسی میگوید: خدا ساکت است و حرف نمیزند؟! -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.