پهلوان شهید الیاس ارجمند - مجموعه مستند بر سکوی افتخار
پهلوان شهید الیاس ارجمند - مجموعه مستند بر سکوی افتخار
شهید الیاس ارجمند
فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ 44 قمربنی هاشم (ع)( سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) دشت «پا گرد»در« لردگان» در سال 1339 شاهد تولد کودکی بود که بعدها از بزرگترین فرماندهان یکی از تیپهای عملیاتی سپاه شد. «الیاس ارجمند» تا دوره ابتدایی را در زادگاهش حضور داشت و پس از اتمام این دوره و به دلیل نبودن مدرسه راهنمایی و دبیرستان به «اصفهان» رفت تا بتواند ادامه تحصیل دهد. اما دوری از خانواده و مشکلات زیادی که در« اصفهان» به آن برخورد، امکان ادامه تحصیل را از او سلب کرد. او مجبور شد در سن نوجوانی وارد بازار کار شود. ابتدا در شرکت «هلی کوپتر سازی اصفهان »مشغول کار شد اما با شعله ور شدن خشم مردم از حکومت طاغوت و اوج گرفتن اعتراضات مردمی او هم کارش را رها کرد و عملا وارد مبارزه با رژیم شاه شد. حضور در راهپیمایی ها، تحصن ها و درگیری با عوامل حکومت فاسد شاه از جمله کارهایی بود که شهید ارجمند انجام می داد که در این راه توسط دژخیمان شاه دستگیر و زندانی شد. انقلاب که پیروز شد مدتی به کارهای متفرقه پرداخت و در سال 1359 به خدمت سربازی رفت. همین موقع بود که او وارد جنگ شد. غيرت و شجاعت الياس ريشه در اجدادش داشت، پدرش لهراسب، پدربزرگش حيدر و جدش اسماعيل، همه از خوشنامان و نام آشنايان دشت فلارد در شهرستان لردگان بودند.مردان مردي كه مانند قلههاي سربه فلك كشيده زاگرس استوار و محكم؛ مانند درختان هميشه سبز سرو پايدار و در مردانگي و شجاعت شهره عام و خاص. مادرش معصومه خانم از عشاير استان كهكيلويه و بويراحمد، او روزهاي كودكي الياس را به ياد دارد. بازيگوشيهايش را و ... اما يك چيز را بيشترو زلالتر به ياد ميآورد. انگار دوباره همان اتفاق افتاده است. لهراسب از كوه برگشته و مشغول كباب كردن بزكوهي است. معصومه ، تا هر جا كه بوي اين كباب ميره، كباب هم بايد بره و الياس كه با چابكي ميجهد جلو و آماده تا كبابها را به خانه همسايهها ببرد. در دوران خدمت وظيفه در ارتش كلاسهاي عقيدتي را داير كرد و نماز جماعت را رونق بخشيد. او سرباز بود ولي سربازان ديگر بيشتر از يك نيروي کادر ازش حرف شنوي داشتند. سربازان ديپلمه را تشويق ميكرد كه به ديگران قرآن خواندن، ياد دهند و حقوق ناچيزي را كه ميگرفت. كتاب و جزوه ميخريد تا سطح معلومات ديگر سربازان را بالاتر ببرد. مزاحمتهاي ضدانقلاب بر عليه مردم كرد، ارتش را به آن داشت كه وارد عمل شود و شر آنها را از سر مردم ستمديده و مظلوم اين ديار بر دارد. يگاني كه وارد نبرد با ضدانقلاب شده بود، همان يگاني بود كه شهيد ارجمند در آن حضور داشت. در اين ميان اما افرادي هم بودند كه با تاثيرپذيري از وسوسههاي بنيصدر و همفكران او عزم جدي براي دفاع از مردم نداشتند و يا كار شكني ميكردند. اما ارجمند كسي نبود كه اين چيزها سدي در راه او باشد. جنگ با ضد انقلاب شروع شد و اولين تجربه نبرد الياس در روستاي ني در كردستان رقم خورد. نيروهاي ضدانقلاب در همان ساعت اول درگيري تا رومار شدند و به سوي كوهها فرار كردند. ارجمند آخرين سربازي بود كه دست از تعقيب ضدانقلاب برداشت و با اصرار دوستانش از تعقيب دشمن منصرف شد و پيش نيروهاي ديگر برگشت. در راه برگشت بود كه پايش بر اثر اصابت تركش گلوله دشمن مجروح شد. پايش از دو جا شكسته بود و پزشكان پس از معاينه و گچ گرفتن پايش او را دو ماه به مرخصي فرستاند. الياس اما كسي نبود كه طاقت بياورد دو ماه از جبهه دور باشد سه هفته بود كه در خانه بود، اما حوصلهاش سر رفت و با بريدن گچ پايش راهي منطقه شد. اما آنجا نتوانست دوام بياورد و با تشخيص پزشكان دوباره به خانه آمد. از قلههاي دالانه در كردستان ايران، شهرهاي طويله، بياره، سيدصادق، حلبچه و ... پيدا بودند و به راحتي ميشد اين شهرها را با آتش خمپاره و توپ ويران كرد. اما چون مردم هنوز اين شهرها را ترك نكرده بودند اما خميني اجازه نمی داد گلولهاي به سوي اين شهرها شليك شود. غروب بود كه خودرو چشمكزن پليس در شهر سيدصادق، توجه الياس را جلب كرد. با خودش گفت، هر جا اين خودرو بايستد، بايد همان جا پاسگاه پليس باشد. وقتي خودرو ايستاد او گرای آن نقطه را به فرمانده توپخانه داد تا آنجا را بزنند، اما فرمانده توپخانه مخالفت كرد و گفت: مطمئن نيستم كه آنجا پاسگاه باشد. الياس اما دست بردار نبود با اصرار زياد موفق شد موافقت فرماندهان را جلب كند و براي شناسايي دقيق جبهه دشمن وارد خاك عراق شود. يكروز، دو روز، سه روز از رفتن الياس گذشته بود اما خبري از او نبود و اين براي فرماندهان و به خصوص دوستان الياس خيلي نگران كننده بود. روز چهارم بود كه چند تعداد از دوستانش متوجه شدند يك نفر از پايين قله به طرف آنها حركت ميكند. با نزديك شدن او آنها آماده شليك شدند. نزديكتر كه شد ايست دادند كه بعد از آن اگر دشمن بود، شليك كنند، اما او گفت، قنبری نزن . منم ارجمند او با تعدادي نقشه و با لباس كردي برگشته بود. هر چه اصرار كردند كه چند شبانهروز كجا بودي، چطوري به جبهه دشمن نفوذكردي و چطور اين نقشهها را بدست آوردي، چيزي نگفت. و اين آغازي بود بر نفوذهاي بيشمار ارجمند به جبهه دشمن و به دست آوردن اطلاعات. در آغاز تاريكي شب در منطقهي طلائيه از مناطق كناري هورالعظيم ؛الیاس رو به سنگرهاي دشمن به راه افتاد. دعاي همرزمان بدرقهي راهش بود. هيچ پيدا نبود الياس به طرف چه سرنوشتي گام بر ميدارد. مدعي دروغين نبود. از خطر هم استقبال ميكرد. در تاريكي شب از ديد يارانش پنهان شد. آن شب سپري شد. روز بعد از آن نيز به پايان آمد و از الياس خبري به دست نيامد. از نيمههاي شب بعد سنگرهاي كمين خودي به شدت منطقه را زير نظر داشتند و انتظار الياس را ميكشيدند. الياس براي يك شبانهروز جيرهي جنگي برداشته بود و اكنون ديگر آب و غذايي نداشت. پس از سحرگاه بود كه سنگرهاي كمين خودی اشباحي در حال حركت ديدند و آمادهي عكسالعمل شدند. دو شبح نزديك و نزديكتر آمدند. دل بچهها سنگر كمين ميتپيد. علامت مخصوص الياس را مشاهده كردند اما دو نفر بودنشان باور كردني نبود. الياس با يكي از درجهداران عراقي پيش ميآمد و با اشارات دست و سرانجام گفتن كلمهي رمز وارد سنگرهاي كمين خودي شد و اسير همراه خود را به پشت سنگرهاي كمين انتقال داد. دوستانش منتظر توضيحات الياس بودند اما الياس از گرسنگي و تشنگي و خستگي ناي توضيح دادن نداشت. پس از ساعتي استراحت در جمع دوستانش چنين گفت: «وقتي از اينجا رفتم از همان سرشب تا صبح راه رفتم. خستگي امانم را برديده بود. ميخواستم برگردم اما نميشد، چرا كه هنوز كاري از پيش نبرده بودم و در روشنايي نيز ديده ميشدم. معابر و امكانات دشمن را تا حدي شناسايي كرده بودم اما هنوز يك چيز كم بود و آن اطلاعات دقيق از وضعيت و توان دشمن بود. براي كسب اين اطلاعات لازم بود چند روزي در جبههي دشمن بمانم اما فرصت نبود. به علاوه هيچ جاي مخفي شدن در آن منطقه وجود نداشت. يك زمين صاف با خاكريزهاي كوتاه. خلاصه داشتم كمكم به طرف خاكريزهاي خودمان حركت ميكردم. تختهسنگي آن نزديكي بود كه توجهم را جلب كرد. رفتم طرفش كمي استراحت كردم. در همين حين يك ستون از نيروهاي اطلاعات دشمن را ديدم كه به طرف تخته سنگ در حال حركت بودند. ضربان قلبم زياد شد اما ترس نداشتم، چون كه خدا با ما بود. ستون دوازده نفري دشمن به محل اختفاي من رسيد و بدون توقف به سمت خطوط پدافندي ما حركت كرد. تاريكي خوبي حكمفرما شده بود. از فرصت به دست آمده خدا را شكر كردم و از او استمداد طلبيدم. آخرين نفر از ستون عراقيها كه رد ميشد، پريدم دهانش را گرفتم و كشيدمش پشت سنگ. ستون دور شد و اميدوارتر شدم. با يك ضربه عراقي را بيهوش كردم. حالا بايد تا خط مقدم خودمان او را پيش ميآوردم. با احتياط شروع كردم به حركت. دو سه ساعتي عراقي را بر دوش كشيدم تا اين كه به هوش آمد و خودش شروع به راه رفتن كرد. ديگر نگرانيام تمام شده بود. زيرا به سنگر نيروهاي خودي نزديك شده بود. با علامت مخصوص خودم نيروهاي كمين را خبر كردم و عراقي را به پشت خاكريز انتقال داديم». سه روز بعد در تاريخ 3/12/62 نبرد خيبر آغاز شد. الياس در اين نبرد گرداني از نيروهاي تيپ 44 قمربنی هاشم (ع)را تا رسيدن به دجله همراهي كرد. دشمن كه حمله در هور را باور نميكرد و با نيروهاي اندكي از مناطق هورالعظيم دفاع ميكرد به سرعت در هم كوبيده شد. شكست مفتضحانهي آنها سبب روي آوردن به سلاح شيميايي شد و در نبرد خيبر عراق براي نخستين بار در حد گسترده از سلاحهاي شيميايي استفاده كرد. اما نتوانست جزاير مجنون را پس بگيرد. الياس در اين نبرد پي برد كه آنچه سبب پيروزي است اطلاعات كافي و تصميمگيري بر اساس اطلاعات است. هرگز از تهاجم شيميايي دشمن نهراسيد. دو هفته پس از عمليات خيبر در حالي كه دفاع از جزاير مجنون تثبيت شده بود، الياس با خوشحالي در جمع همرزمانش غزلي را كه اما خميني براي رزمندگان نبرد خيبر سروده بود، خواند. آن كه دل بگسلد از هر دو جهان درويش است آن كه بگذشت زپيدا ونهان درويش است خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است آن كه دوري كند از اين و از آن درويش است نيست درويش آن كه دارد كُلَه درويشي ناديده كلاه و سرجان درويش است حلقهي ذكر مياراي كه ذاكر يار است آن كه ذاكر بشناسد به عيان درويش است هر كه در جمع كسان دعوي درويشي كرد به حقيقت نه كه با ورد زبان درويش است صوفيي كو به هواي دل خود شد درويش بندهي همت خويش است چه سان درويش است در سال 1362 ازدواج می کند. خانم «طلعت اکبری» از یک خانواده مذهبی و متدین با علم به اینکه تا روزی که جنگ هست ،ارجمند نیز در جبهه حضور خواهد داشت، قبول می کند به همسری او درآید .ثمره ي اين ازدواج مبارك فرزندي است كه نامش را محمد گذاشتند . شهید ارجمند با برخورداری از فضایل اخلاقی الگویی از شجاعت، ایثار و پاسداری بود. او کسی بود که به گفته دوستان و همرزمانش ترس در وجودش راه نداشت و عاشق واقعی اسلام بود. هنوز هم وقتی یادی از شهید ارجمند می شود، همرزمان و دوستانش یاد ابر مردی می افتند که رفتار و گفتارش درس شجاعت، ایمان و گذشت بود. عشق به شهادت و دیدار خدا مانند مولایش علی(ع) همیشه تکیه کلامش بود. حوادث جنگ نشان از بروز یک حادثه مهم داشت. جلسات، شناسایی ها و ...قدیمی های جنگ متوجه بودند که اتفاق مهمی در حال شکل گیری است. و مردان بزرگی باید می بودند تا این اتفاق مهم و پیروزی درخشان را رقم زنند. کار واحد اطلاعات و عملیات قبل از شروع هر عملیاتی نفوذ به جبهه دشمن و شناسایی است تا با اطلاعاتی که در اختیار فرماندهان عالی رتبه جنگ قرار می دهد. امکان طرح ریزی و انجام حمله فراهم شود. الیاس ارجمند که فرمانده این واحد در تیپ 44قمر بنی هاشم(ع) بود، در کار شناسایی عملیات والفجر 8 ، یکی از موفقترین عملیات ایران ، نقش به سزا و انکار ناپذیری داشت. او که به موفقیت و پیروزی این عملیات ایمان داشت، قبل از شروع حمله به نیروهای عمل کننده گفت: مطمئن باشید اگر زنده بودم مرکز فرماندهی دشمن را هنوز تصرف نکرده ائید، به شما ملحق خواهم شد. وعده من و شما وقت اذان صبح کنار مقر فرماندهی عراق. و درست هنگام اذان صبح بود که خودش را به نیروهای خط شکن رساند. بندراستراتژیک فاو سقوط کرده بود. صدام، فرماندهان عراقی و مستشاران اروپایی و غربی حیران از این عملیات و چگونگی گذر از رودخانه خروشان اروند، دست به انجام ضد حمله های کور زدند. و با گلوله باران میلیمتری منطقه تلاش می کردند، بندر فاو را از چنگ رزمندگان اسلام خارج کنند. در چنین شرایطی شهید ارجمند سوار بر موتورسیکلت به هدایت و کمک رزمندگان می شتافت. در حالیکه بر اساس شرح وظایف، کار او شناسایی منطقه بود که قبلاً انجام داده و از نظر قانونی او الان باید به استراحت بپردازد. در غروب23 بهمن 1364 ضد حملات دشمن سنگین و طاقت فرساست و شهید ارجمند برای مقابله با تعداد زیادی از تانکهای عراقی که در صدد نفوذ به جبهه خودی هستند با آرپی چی هفت به نبرد با تانکهای دشمن می رود و چند دستگاه تانک دشمن را از کار می اندازد که در این حین از ناحیه سر مجروح می شود و از شدت مجروحیت بر زمین می افتد. گروه امدادی با تلاش او را به پشت جبهه می رسانند اما در این حال او به آرزوی دیرینه خود می رسد و شهید می شود. -
شهید الیاس ارجمند
فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ 44 قمربنی هاشم (ع)( سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) دشت «پا گرد»در« لردگان» در سال 1339 شاهد تولد کودکی بود که بعدها از بزرگترین فرماندهان یکی از تیپهای عملیاتی سپاه شد. «الیاس ارجمند» تا دوره ابتدایی را در زادگاهش حضور داشت و پس از اتمام این دوره و به دلیل نبودن مدرسه راهنمایی و دبیرستان به «اصفهان» رفت تا بتواند ادامه تحصیل دهد. اما دوری از خانواده و مشکلات زیادی که در« اصفهان» به آن برخورد، امکان ادامه تحصیل را از او سلب کرد. او مجبور شد در سن نوجوانی وارد بازار کار شود. ابتدا در شرکت «هلی کوپتر سازی اصفهان »مشغول کار شد اما با شعله ور شدن خشم مردم از حکومت طاغوت و اوج گرفتن اعتراضات مردمی او هم کارش را رها کرد و عملا وارد مبارزه با رژیم شاه شد. حضور در راهپیمایی ها، تحصن ها و درگیری با عوامل حکومت فاسد شاه از جمله کارهایی بود که شهید ارجمند انجام می داد که در این راه توسط دژخیمان شاه دستگیر و زندانی شد. انقلاب که پیروز شد مدتی به کارهای متفرقه پرداخت و در سال 1359 به خدمت سربازی رفت. همین موقع بود که او وارد جنگ شد. غيرت و شجاعت الياس ريشه در اجدادش داشت، پدرش لهراسب، پدربزرگش حيدر و جدش اسماعيل، همه از خوشنامان و نام آشنايان دشت فلارد در شهرستان لردگان بودند.مردان مردي كه مانند قلههاي سربه فلك كشيده زاگرس استوار و محكم؛ مانند درختان هميشه سبز سرو پايدار و در مردانگي و شجاعت شهره عام و خاص. مادرش معصومه خانم از عشاير استان كهكيلويه و بويراحمد، او روزهاي كودكي الياس را به ياد دارد. بازيگوشيهايش را و ... اما يك چيز را بيشترو زلالتر به ياد ميآورد. انگار دوباره همان اتفاق افتاده است. لهراسب از كوه برگشته و مشغول كباب كردن بزكوهي است. معصومه ، تا هر جا كه بوي اين كباب ميره، كباب هم بايد بره و الياس كه با چابكي ميجهد جلو و آماده تا كبابها را به خانه همسايهها ببرد. در دوران خدمت وظيفه در ارتش كلاسهاي عقيدتي را داير كرد و نماز جماعت را رونق بخشيد. او سرباز بود ولي سربازان ديگر بيشتر از يك نيروي کادر ازش حرف شنوي داشتند. سربازان ديپلمه را تشويق ميكرد كه به ديگران قرآن خواندن، ياد دهند و حقوق ناچيزي را كه ميگرفت. كتاب و جزوه ميخريد تا سطح معلومات ديگر سربازان را بالاتر ببرد. مزاحمتهاي ضدانقلاب بر عليه مردم كرد، ارتش را به آن داشت كه وارد عمل شود و شر آنها را از سر مردم ستمديده و مظلوم اين ديار بر دارد. يگاني كه وارد نبرد با ضدانقلاب شده بود، همان يگاني بود كه شهيد ارجمند در آن حضور داشت. در اين ميان اما افرادي هم بودند كه با تاثيرپذيري از وسوسههاي بنيصدر و همفكران او عزم جدي براي دفاع از مردم نداشتند و يا كار شكني ميكردند. اما ارجمند كسي نبود كه اين چيزها سدي در راه او باشد. جنگ با ضد انقلاب شروع شد و اولين تجربه نبرد الياس در روستاي ني در كردستان رقم خورد. نيروهاي ضدانقلاب در همان ساعت اول درگيري تا رومار شدند و به سوي كوهها فرار كردند. ارجمند آخرين سربازي بود كه دست از تعقيب ضدانقلاب برداشت و با اصرار دوستانش از تعقيب دشمن منصرف شد و پيش نيروهاي ديگر برگشت. در راه برگشت بود كه پايش بر اثر اصابت تركش گلوله دشمن مجروح شد. پايش از دو جا شكسته بود و پزشكان پس از معاينه و گچ گرفتن پايش او را دو ماه به مرخصي فرستاند. الياس اما كسي نبود كه طاقت بياورد دو ماه از جبهه دور باشد سه هفته بود كه در خانه بود، اما حوصلهاش سر رفت و با بريدن گچ پايش راهي منطقه شد. اما آنجا نتوانست دوام بياورد و با تشخيص پزشكان دوباره به خانه آمد. از قلههاي دالانه در كردستان ايران، شهرهاي طويله، بياره، سيدصادق، حلبچه و ... پيدا بودند و به راحتي ميشد اين شهرها را با آتش خمپاره و توپ ويران كرد. اما چون مردم هنوز اين شهرها را ترك نكرده بودند اما خميني اجازه نمی داد گلولهاي به سوي اين شهرها شليك شود. غروب بود كه خودرو چشمكزن پليس در شهر سيدصادق، توجه الياس را جلب كرد. با خودش گفت، هر جا اين خودرو بايستد، بايد همان جا پاسگاه پليس باشد. وقتي خودرو ايستاد او گرای آن نقطه را به فرمانده توپخانه داد تا آنجا را بزنند، اما فرمانده توپخانه مخالفت كرد و گفت: مطمئن نيستم كه آنجا پاسگاه باشد. الياس اما دست بردار نبود با اصرار زياد موفق شد موافقت فرماندهان را جلب كند و براي شناسايي دقيق جبهه دشمن وارد خاك عراق شود. يكروز، دو روز، سه روز از رفتن الياس گذشته بود اما خبري از او نبود و اين براي فرماندهان و به خصوص دوستان الياس خيلي نگران كننده بود. روز چهارم بود كه چند تعداد از دوستانش متوجه شدند يك نفر از پايين قله به طرف آنها حركت ميكند. با نزديك شدن او آنها آماده شليك شدند. نزديكتر كه شد ايست دادند كه بعد از آن اگر دشمن بود، شليك كنند، اما او گفت، قنبری نزن . منم ارجمند او با تعدادي نقشه و با لباس كردي برگشته بود. هر چه اصرار كردند كه چند شبانهروز كجا بودي، چطوري به جبهه دشمن نفوذكردي و چطور اين نقشهها را بدست آوردي، چيزي نگفت. و اين آغازي بود بر نفوذهاي بيشمار ارجمند به جبهه دشمن و به دست آوردن اطلاعات. در آغاز تاريكي شب در منطقهي طلائيه از مناطق كناري هورالعظيم ؛الیاس رو به سنگرهاي دشمن به راه افتاد. دعاي همرزمان بدرقهي راهش بود. هيچ پيدا نبود الياس به طرف چه سرنوشتي گام بر ميدارد. مدعي دروغين نبود. از خطر هم استقبال ميكرد. در تاريكي شب از ديد يارانش پنهان شد. آن شب سپري شد. روز بعد از آن نيز به پايان آمد و از الياس خبري به دست نيامد. از نيمههاي شب بعد سنگرهاي كمين خودي به شدت منطقه را زير نظر داشتند و انتظار الياس را ميكشيدند. الياس براي يك شبانهروز جيرهي جنگي برداشته بود و اكنون ديگر آب و غذايي نداشت. پس از سحرگاه بود كه سنگرهاي كمين خودی اشباحي در حال حركت ديدند و آمادهي عكسالعمل شدند. دو شبح نزديك و نزديكتر آمدند. دل بچهها سنگر كمين ميتپيد. علامت مخصوص الياس را مشاهده كردند اما دو نفر بودنشان باور كردني نبود. الياس با يكي از درجهداران عراقي پيش ميآمد و با اشارات دست و سرانجام گفتن كلمهي رمز وارد سنگرهاي كمين خودي شد و اسير همراه خود را به پشت سنگرهاي كمين انتقال داد. دوستانش منتظر توضيحات الياس بودند اما الياس از گرسنگي و تشنگي و خستگي ناي توضيح دادن نداشت. پس از ساعتي استراحت در جمع دوستانش چنين گفت: «وقتي از اينجا رفتم از همان سرشب تا صبح راه رفتم. خستگي امانم را برديده بود. ميخواستم برگردم اما نميشد، چرا كه هنوز كاري از پيش نبرده بودم و در روشنايي نيز ديده ميشدم. معابر و امكانات دشمن را تا حدي شناسايي كرده بودم اما هنوز يك چيز كم بود و آن اطلاعات دقيق از وضعيت و توان دشمن بود. براي كسب اين اطلاعات لازم بود چند روزي در جبههي دشمن بمانم اما فرصت نبود. به علاوه هيچ جاي مخفي شدن در آن منطقه وجود نداشت. يك زمين صاف با خاكريزهاي كوتاه. خلاصه داشتم كمكم به طرف خاكريزهاي خودمان حركت ميكردم. تختهسنگي آن نزديكي بود كه توجهم را جلب كرد. رفتم طرفش كمي استراحت كردم. در همين حين يك ستون از نيروهاي اطلاعات دشمن را ديدم كه به طرف تخته سنگ در حال حركت بودند. ضربان قلبم زياد شد اما ترس نداشتم، چون كه خدا با ما بود. ستون دوازده نفري دشمن به محل اختفاي من رسيد و بدون توقف به سمت خطوط پدافندي ما حركت كرد. تاريكي خوبي حكمفرما شده بود. از فرصت به دست آمده خدا را شكر كردم و از او استمداد طلبيدم. آخرين نفر از ستون عراقيها كه رد ميشد، پريدم دهانش را گرفتم و كشيدمش پشت سنگ. ستون دور شد و اميدوارتر شدم. با يك ضربه عراقي را بيهوش كردم. حالا بايد تا خط مقدم خودمان او را پيش ميآوردم. با احتياط شروع كردم به حركت. دو سه ساعتي عراقي را بر دوش كشيدم تا اين كه به هوش آمد و خودش شروع به راه رفتن كرد. ديگر نگرانيام تمام شده بود. زيرا به سنگر نيروهاي خودي نزديك شده بود. با علامت مخصوص خودم نيروهاي كمين را خبر كردم و عراقي را به پشت خاكريز انتقال داديم». سه روز بعد در تاريخ 3/12/62 نبرد خيبر آغاز شد. الياس در اين نبرد گرداني از نيروهاي تيپ 44 قمربنی هاشم (ع)را تا رسيدن به دجله همراهي كرد. دشمن كه حمله در هور را باور نميكرد و با نيروهاي اندكي از مناطق هورالعظيم دفاع ميكرد به سرعت در هم كوبيده شد. شكست مفتضحانهي آنها سبب روي آوردن به سلاح شيميايي شد و در نبرد خيبر عراق براي نخستين بار در حد گسترده از سلاحهاي شيميايي استفاده كرد. اما نتوانست جزاير مجنون را پس بگيرد. الياس در اين نبرد پي برد كه آنچه سبب پيروزي است اطلاعات كافي و تصميمگيري بر اساس اطلاعات است. هرگز از تهاجم شيميايي دشمن نهراسيد. دو هفته پس از عمليات خيبر در حالي كه دفاع از جزاير مجنون تثبيت شده بود، الياس با خوشحالي در جمع همرزمانش غزلي را كه اما خميني براي رزمندگان نبرد خيبر سروده بود، خواند. آن كه دل بگسلد از هر دو جهان درويش است آن كه بگذشت زپيدا ونهان درويش است خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است آن كه دوري كند از اين و از آن درويش است نيست درويش آن كه دارد كُلَه درويشي ناديده كلاه و سرجان درويش است حلقهي ذكر مياراي كه ذاكر يار است آن كه ذاكر بشناسد به عيان درويش است هر كه در جمع كسان دعوي درويشي كرد به حقيقت نه كه با ورد زبان درويش است صوفيي كو به هواي دل خود شد درويش بندهي همت خويش است چه سان درويش است در سال 1362 ازدواج می کند. خانم «طلعت اکبری» از یک خانواده مذهبی و متدین با علم به اینکه تا روزی که جنگ هست ،ارجمند نیز در جبهه حضور خواهد داشت، قبول می کند به همسری او درآید .ثمره ي اين ازدواج مبارك فرزندي است كه نامش را محمد گذاشتند . شهید ارجمند با برخورداری از فضایل اخلاقی الگویی از شجاعت، ایثار و پاسداری بود. او کسی بود که به گفته دوستان و همرزمانش ترس در وجودش راه نداشت و عاشق واقعی اسلام بود. هنوز هم وقتی یادی از شهید ارجمند می شود، همرزمان و دوستانش یاد ابر مردی می افتند که رفتار و گفتارش درس شجاعت، ایمان و گذشت بود. عشق به شهادت و دیدار خدا مانند مولایش علی(ع) همیشه تکیه کلامش بود. حوادث جنگ نشان از بروز یک حادثه مهم داشت. جلسات، شناسایی ها و ...قدیمی های جنگ متوجه بودند که اتفاق مهمی در حال شکل گیری است. و مردان بزرگی باید می بودند تا این اتفاق مهم و پیروزی درخشان را رقم زنند. کار واحد اطلاعات و عملیات قبل از شروع هر عملیاتی نفوذ به جبهه دشمن و شناسایی است تا با اطلاعاتی که در اختیار فرماندهان عالی رتبه جنگ قرار می دهد. امکان طرح ریزی و انجام حمله فراهم شود. الیاس ارجمند که فرمانده این واحد در تیپ 44قمر بنی هاشم(ع) بود، در کار شناسایی عملیات والفجر 8 ، یکی از موفقترین عملیات ایران ، نقش به سزا و انکار ناپذیری داشت. او که به موفقیت و پیروزی این عملیات ایمان داشت، قبل از شروع حمله به نیروهای عمل کننده گفت: مطمئن باشید اگر زنده بودم مرکز فرماندهی دشمن را هنوز تصرف نکرده ائید، به شما ملحق خواهم شد. وعده من و شما وقت اذان صبح کنار مقر فرماندهی عراق. و درست هنگام اذان صبح بود که خودش را به نیروهای خط شکن رساند. بندراستراتژیک فاو سقوط کرده بود. صدام، فرماندهان عراقی و مستشاران اروپایی و غربی حیران از این عملیات و چگونگی گذر از رودخانه خروشان اروند، دست به انجام ضد حمله های کور زدند. و با گلوله باران میلیمتری منطقه تلاش می کردند، بندر فاو را از چنگ رزمندگان اسلام خارج کنند. در چنین شرایطی شهید ارجمند سوار بر موتورسیکلت به هدایت و کمک رزمندگان می شتافت. در حالیکه بر اساس شرح وظایف، کار او شناسایی منطقه بود که قبلاً انجام داده و از نظر قانونی او الان باید به استراحت بپردازد. در غروب23 بهمن 1364 ضد حملات دشمن سنگین و طاقت فرساست و شهید ارجمند برای مقابله با تعداد زیادی از تانکهای عراقی که در صدد نفوذ به جبهه خودی هستند با آرپی چی هفت به نبرد با تانکهای دشمن می رود و چند دستگاه تانک دشمن را از کار می اندازد که در این حین از ناحیه سر مجروح می شود و از شدت مجروحیت بر زمین می افتد. گروه امدادی با تلاش او را به پشت جبهه می رسانند اما در این حال او به آرزوی دیرینه خود می رسد و شهید می شود. -
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.