گل سرخ دارالتحفیظ - شهید حسین محمدی - مجموعه مستند سوره های سرخ
روایت مادر شهید حسین محمدی از خوابی که قبل از شهادت پسرش دید
۲۱ ماه رمضان خیلی دل نگران برگشت حسین بودم. آن شب در خواب دیدم که جلوی مسجد، دسته بزرگ عزاداری به راه افتاده و دو پیکر شهید در حال تشییع است و حسین در جلوی آن دسته در حال حرکت است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم«پویا»؛ در راستای تجلیل از خانوادههای معظم شهدای قرآنی و آشنایی با زندگینامه و سبک زندگی آنها، نمایندگان جامعه قرآنی کشور در سیزدهمین دیدار خود طی سال جاری، به دیدار خانواده شهید قرآنی «حسین محمدی» رفتند.
شهید حسین محمدی متولد 1349 فرزند اول خانواده از همان کودکی علاقهیخود را نسبت به انجام تکالیف و فرایض با رفتن به مسجد و خواندن آیات کلامالله مجید نشان داد.او همزمان با گذراندن دوران راهنمایی در پایگاه مسجد با شرکت در برنامهها از جمله انتخابات, فعالیتهایتابستانی و برگزاری کلاسهایقرآن شرکت کرد. در یکی از جلسات قرآن ماه مبارک رمضان سال1363که در مسجد قدس توسط استاد سید محسن موسوی برگزار شد, حسین شیفتهکلام وحی و قرائت قرآن شده و در کلاس درس دارالتحفیظ که هر جمعه صبح توسط استاد تشکیل میشد شرکت میکرد و در زمینه فعالیتهایمذهبی نقشی فعال داشت.
او با تشکیل هیأتی در مسجد محل توسط شهید صفاری، به آموزش قرائت قرآن پرداخت و نه تنها در کلاس درس قرائت و هیأت بلکه در مدرسه، محل و پایگاههایبسیج فعالیتهایچشمگیری داشت و این همه را از چشم دیگران مخفی نگاه میداشت که این از خلوص نیت او بود.حسین با آنکه دوبار به جبهههای حق شتافته بود, بار دیگر به همراه برادر و همرزمانش به جبهههای غرب اعزام شد و سرانجام در عید فطر سال1367 در ارتفاعات شیخ محمد، هدف تیر مستقیم تک تیرانداز قرا گرفت و به فیض شهادت نائل شد.
در این دیدار مادر شهید حسین محمدی با بیان اینکه حسین فرزندی خوب و خندهرو بود, گفت: هر وقت میخواستم به حسین شیر بدهم وضو میگرفتم و برایش سورههای کوچک را میخواندم و او با علاقه گوش میداد. حسین از زمانیکه به سن دو سالگیرسید علاقه زیادی به یادگیری قرآن داشت و پدرش سورههای کوچک را به او آموزش میداد و همان روز آنها را حفظ میکرد و با همان لحن کودکانه سورهها را میخواند. به سن 7 سالگی که رسید نمازهایش را همراه پدرش میخواند و با پارچه قنداق برای خود عمامه درست میکرد و میگفت «مامان دوست دارم بزرگ بشم روحانی و روضهخون بشم».وقتی به سن 14 سالگی رسید به اصرار حسین، پدرش برایش کوزههای خرید و جمعهها در نماز جمعه به نمازگزاران آب میداد.
حسین دوسال در جبهه بود. زمانی که میخواست به جبهه برود پدرش به او گفت شما همین جا بمان و فعالیتهایت را ادامه بده اما او قبول نکرد. زمانی که امام پیام اعزام به جبهه را صادر کرد، حسین گفت: اینجا دیگر جای من نیست و باید بروم و بعد از یک ماه و نیم آموزش به جبهه رفت. در 21 ماه رمضان من خیلی دل نگران برگشت حسین بودم. آن شب در خواب دیدم که در جلوی مسجد یک دسته بزرگ عزاداری به راه افتاده و دو پیکر شهید در حال تشییع است و حسین در جلوی آن دسته در حال حرکت است. من به حسین گفتم : مادر کجا میروی؟ حسین در جواب بهمن گفت میروم کربلا... من میروم بعد شماهم بیا که چند روز بعد از این خواب خبر شهادت حسین را برایم آوردند.
پدر شهید محمدی گفت: حسین از کودکی علاقه و ذوق زیادی به قرآن داشت. 12 ساله بود در ماه مبارک رمضان در کلاسهای استاد محسن موسوی در مسجد قدس هر شب شرکت میکرد. و وقتی ماه رمضان تمام میشد در کلاسهای استاد موسوی در دارالتحفیظ شرکت میکرد؛ زود به می رفت تا جزو سه نفر اول باشد چون هر کسی زودتر به کلاس می رفت میتوانست دوبار قرآن بخواند.
در ادامه، برادر شهید محمدی که از جانبازان دفاع مقدس و همرزم برادرش بود، گفت: حسین چند سالی از من بزرگتر بود و به نظم بسیار اهمیت میداد و به وعدهای که میداد بسیار پایبند بود؛ زمانیکه میخواستیم به کلاس قرآن برویم لباسهایش را اتو و خود را مرتب و آراسته میکرد و بسیار مراقب بود که کسی از دستش ناراحت نشود. برای شرکت در کلاسهایدارالتحفیظ طوری برنامهریزی کرده بود که قبل از نماز صبح جلوی درب دارالتحفیظ و منتظر باز شدن درب بودیم؛ میگفت باید جزو اولین نفراتی باشیم که در کلاس حضور پیدا کنیم تا رحلها و قرآنها را برای شروع کلاس آماده کنیم.
در هنگام قرائت قرآن نوبت خود را به کسانی که تازه به کلاس آمده بودند میداد تا آنها بهره بیشتری ببرند و زودتر خود را برای قرائت قرآن آماده کنند و بسیار مراقب این بود که کلاسهایی که شرکت میکنیم مفید واقع شود. من و برادرم در جبهه غرب در عملیات بیت المقدس 6 در ماووت عراق شرکت کردیم، آنجا کوه بسیار بلند و صعب العبوری بود که برای ایران بسیار مهم بود و در آن عملیات باید این کوه را آزاد میکردیم. شب قبل از عملیات روضه خواندیم و از همه خداحافظی کردیم. من آمدم از حسین خداحافظی کنم که دیدم حسین اصلا در این دنیا نیست و چهره اش غرق در نور بود؛ هنوز چهره اش از خاطرم نرفته و با همان جهره نورانی و خنده دلنشین با من خداحافظی کرد. روز عملیات من با فاصله چند متری از حسین قرار داشتم که مورد اصابت تیر تک تیراندازان قرار گرفت و به شهادت رسید. -
۲۱ ماه رمضان خیلی دل نگران برگشت حسین بودم. آن شب در خواب دیدم که جلوی مسجد، دسته بزرگ عزاداری به راه افتاده و دو پیکر شهید در حال تشییع است و حسین در جلوی آن دسته در حال حرکت است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم«پویا»؛ در راستای تجلیل از خانوادههای معظم شهدای قرآنی و آشنایی با زندگینامه و سبک زندگی آنها، نمایندگان جامعه قرآنی کشور در سیزدهمین دیدار خود طی سال جاری، به دیدار خانواده شهید قرآنی «حسین محمدی» رفتند.
شهید حسین محمدی متولد 1349 فرزند اول خانواده از همان کودکی علاقهیخود را نسبت به انجام تکالیف و فرایض با رفتن به مسجد و خواندن آیات کلامالله مجید نشان داد.او همزمان با گذراندن دوران راهنمایی در پایگاه مسجد با شرکت در برنامهها از جمله انتخابات, فعالیتهایتابستانی و برگزاری کلاسهایقرآن شرکت کرد. در یکی از جلسات قرآن ماه مبارک رمضان سال1363که در مسجد قدس توسط استاد سید محسن موسوی برگزار شد, حسین شیفتهکلام وحی و قرائت قرآن شده و در کلاس درس دارالتحفیظ که هر جمعه صبح توسط استاد تشکیل میشد شرکت میکرد و در زمینه فعالیتهایمذهبی نقشی فعال داشت.
او با تشکیل هیأتی در مسجد محل توسط شهید صفاری، به آموزش قرائت قرآن پرداخت و نه تنها در کلاس درس قرائت و هیأت بلکه در مدرسه، محل و پایگاههایبسیج فعالیتهایچشمگیری داشت و این همه را از چشم دیگران مخفی نگاه میداشت که این از خلوص نیت او بود.حسین با آنکه دوبار به جبهههای حق شتافته بود, بار دیگر به همراه برادر و همرزمانش به جبهههای غرب اعزام شد و سرانجام در عید فطر سال1367 در ارتفاعات شیخ محمد، هدف تیر مستقیم تک تیرانداز قرا گرفت و به فیض شهادت نائل شد.
در این دیدار مادر شهید حسین محمدی با بیان اینکه حسین فرزندی خوب و خندهرو بود, گفت: هر وقت میخواستم به حسین شیر بدهم وضو میگرفتم و برایش سورههای کوچک را میخواندم و او با علاقه گوش میداد. حسین از زمانیکه به سن دو سالگیرسید علاقه زیادی به یادگیری قرآن داشت و پدرش سورههای کوچک را به او آموزش میداد و همان روز آنها را حفظ میکرد و با همان لحن کودکانه سورهها را میخواند. به سن 7 سالگی که رسید نمازهایش را همراه پدرش میخواند و با پارچه قنداق برای خود عمامه درست میکرد و میگفت «مامان دوست دارم بزرگ بشم روحانی و روضهخون بشم».وقتی به سن 14 سالگی رسید به اصرار حسین، پدرش برایش کوزههای خرید و جمعهها در نماز جمعه به نمازگزاران آب میداد.
حسین دوسال در جبهه بود. زمانی که میخواست به جبهه برود پدرش به او گفت شما همین جا بمان و فعالیتهایت را ادامه بده اما او قبول نکرد. زمانی که امام پیام اعزام به جبهه را صادر کرد، حسین گفت: اینجا دیگر جای من نیست و باید بروم و بعد از یک ماه و نیم آموزش به جبهه رفت. در 21 ماه رمضان من خیلی دل نگران برگشت حسین بودم. آن شب در خواب دیدم که در جلوی مسجد یک دسته بزرگ عزاداری به راه افتاده و دو پیکر شهید در حال تشییع است و حسین در جلوی آن دسته در حال حرکت است. من به حسین گفتم : مادر کجا میروی؟ حسین در جواب بهمن گفت میروم کربلا... من میروم بعد شماهم بیا که چند روز بعد از این خواب خبر شهادت حسین را برایم آوردند.
پدر شهید محمدی گفت: حسین از کودکی علاقه و ذوق زیادی به قرآن داشت. 12 ساله بود در ماه مبارک رمضان در کلاسهای استاد محسن موسوی در مسجد قدس هر شب شرکت میکرد. و وقتی ماه رمضان تمام میشد در کلاسهای استاد موسوی در دارالتحفیظ شرکت میکرد؛ زود به می رفت تا جزو سه نفر اول باشد چون هر کسی زودتر به کلاس می رفت میتوانست دوبار قرآن بخواند.
در ادامه، برادر شهید محمدی که از جانبازان دفاع مقدس و همرزم برادرش بود، گفت: حسین چند سالی از من بزرگتر بود و به نظم بسیار اهمیت میداد و به وعدهای که میداد بسیار پایبند بود؛ زمانیکه میخواستیم به کلاس قرآن برویم لباسهایش را اتو و خود را مرتب و آراسته میکرد و بسیار مراقب بود که کسی از دستش ناراحت نشود. برای شرکت در کلاسهایدارالتحفیظ طوری برنامهریزی کرده بود که قبل از نماز صبح جلوی درب دارالتحفیظ و منتظر باز شدن درب بودیم؛ میگفت باید جزو اولین نفراتی باشیم که در کلاس حضور پیدا کنیم تا رحلها و قرآنها را برای شروع کلاس آماده کنیم.
در هنگام قرائت قرآن نوبت خود را به کسانی که تازه به کلاس آمده بودند میداد تا آنها بهره بیشتری ببرند و زودتر خود را برای قرائت قرآن آماده کنند و بسیار مراقب این بود که کلاسهایی که شرکت میکنیم مفید واقع شود. من و برادرم در جبهه غرب در عملیات بیت المقدس 6 در ماووت عراق شرکت کردیم، آنجا کوه بسیار بلند و صعب العبوری بود که برای ایران بسیار مهم بود و در آن عملیات باید این کوه را آزاد میکردیم. شب قبل از عملیات روضه خواندیم و از همه خداحافظی کردیم. من آمدم از حسین خداحافظی کنم که دیدم حسین اصلا در این دنیا نیست و چهره اش غرق در نور بود؛ هنوز چهره اش از خاطرم نرفته و با همان جهره نورانی و خنده دلنشین با من خداحافظی کرد. روز عملیات من با فاصله چند متری از حسین قرار داشتم که مورد اصابت تیر تک تیراندازان قرار گرفت و به شهادت رسید. -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.